کد خبر: 686067
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۵
نگاهي به رمان «چشم سوم» نوشته نرگس آبيار
نويسنده «چشم سوم» روايت سوم شخص و داناي كل را براي رمان خود برگزيده، هرچند كه در بعضي از فصول راوي به اول شخص تغيير مي‌كند. اما داناي كل به نويسنده اين امكان را مي‌دهد كه به فكر و ذهن باقر فرو ‌رود و در هنگام شناسايي جسد هادي سرابي، برادر باقر، ‌حال و هواي را او در آن لحظه حساس براي خواننده بهتر بيان ‌سازد
غلامحسين بهبودي
در تداوم پرداختن به كتاب‌هاي حوزه دفاع مقدس، ‌اين بار قصد داريم نگاهي گذرا به يكي از آثار مكتوب نرگس آبيار داشته باشيم. در واقع، اين نويسنده جوان كشورمان پيش از آنكه با ساخت فيلم «شيار 143» نام خود را به عنوان يك كارگردان موفق مطرح كند، از سال‌ها پيش در حوزه كتاب دفاع مقدس قلمفرسايي مي‌كرد. تا به آنجا كه ايده ساخت «شيار 143» نيز از روي يكي از رمان‌هاي او با عنوان «اختر و روزهاي تلواسه» ساخته شد.
اما «چشم سوم» كه در اين مجال مروري بر آن خواهيم داشت، يكي از ديگر از رمان‌هاي آبيار است كه براي اولين بار در زمستان سال 85 توسط انتشارات پرتوبيان منتشر شد. موضوع و محور كلي اين كتاب عمليات والفجر مقدماتي است كه طي آن رزمندگان به چندين رده موانع و استحكامات دشمن يورش بردند و با وجود همه حماسه‌آفريني‌ها، ‌والفجر مقدماتي براي ما با شهدا، مجروحين و اسراي بسياري همراه بود.
در «چشم سوم» اما با شخصيت‌هاي متعددي كه عموما اهل يا بزرگ شده بيجار هستند آشنا مي‌شويم. باقر سرابي يكي از اين شخصيت‌هاست كه چون اغلب اهالي شهرش پس از پيروزي انقلاب از طرفداران پروپاقرص امام‌خميني و نهضت اسلامي او مي‌شوند. اين مردم عموما شيعه مذهب چون وزنه‌اي براي نظام اسلام در كردستان به شمار مي‌آمدند و در رمان نيز ما با ماجراي همكاري بچه‌هاي بيجاري با سپاه و رزمندگان آشنا مي‌شويم و در اين رهگذر باقر سرابي به همراه تعدادي از دوستانش راهي جبهه‌هاي جنگ مي‌شوند. بنابر‌اين ما ماجراي عمليات والفجر مقدماتي را از ديد همين رزمندگان مي‌خوانيم.
نويسنده «چشم سوم» روايت سوم شخص و داناي كل را براي رمان خود برگزيده است. هرچند كه در بعضي از فصول راوي به اول شخص تغيير مي‌كند. اما داناي كل خصوصا در فصول ابتدايي داستان به نويسنده اين امكان را مي‌دهد كه به فكر و ذهن باقر فرو ‌رود و در هنگام شناسايي جسد هادي سرابي، برادر باقر، ‌حال و هواي را او در آن لحظه حساس براي خواننده بهتر بيان ‌سازد. همين صحنه‌ شناسايي جسد برادري توسط برادرش آن هم در فصل ابتدايي باعث شده تا خواننده از همين ابتداي كار، خود را در برابر رماني با فضاي سنگين و صحنه‌هايي عميق و تكان‌دهنده بيابد.
در ادامه ما با قهرمان داستان به جهاد يزد مي‌رويم و تا حدودي اين فضاي سنگين، خود را به شور جواناني مي‌بخشد كه شوق حضور در جبهه و خدمت به نظام اسلامي در همان اوان پيروزي انقلاب اسلامي آنها را در خود غرق كرده است. ابوالفتح زنجاني، محسن الوندي، نعمت‌الله، جعفر و... از ديگر قهرمان‌هايي هستند كه در روند ماجراها با هر كدام از آنها بيشتر آشنا مي‌شويم. چنانكه در تداوم ماجراها وقتي كه به عمليات والفجر مقدماتي ورود پيدا مي‌كنيم، در بيان هر كدام از ماجراها گذري به گذشته زندگي يكي از قهرمانان مي‌زنيم و اينكه دست حوادث يك به يك آنها را به آوردگاه والفجر مقدماتي كشانده است.
با به اسارت درآمدن شخصيت‌هايي چون باقر و نعمت‌الله، روند داستان از تب و تاب جبهه‌ها به دلتنگي اردوگاه‌ها كشيده مي‌شود، اما اين تغيير فضا باعث نمي‌شود كه نويسنده نيز خود را در لوكيشن‌هاي محدود اردوگاه حبس كند بلكه هراز‌گاهي گذري به نقاط ديگر مي‌زند و همانند فصل پانزدهم، ‌خانواده‌هاي نگراني را به تصوير مي‌كشد كه از سرنوشت عزيزان شركت‌كننده‌شان در عمليات هراسان هستند.
پس از ماجراهايي كه عموماً در اردوگاه‌ها مي‌گذرد، در فصل پاياني ما با زندگي اختر به عنوان مادر جعفر، از قهرمانان داستان و همچنين يكي از شهداي جنگ تحميلي آشنا مي‌‌شويم كه فرزندش (جعفر) در حين عمليات مفقود شده و حالا سال‌ها پس از پايان جنگ و در حالي كه باقر و تعداد ديگري از اسرا مدت‌هاست برگشته‌اند، از جعفر چند تكه استخوان و يك جمجمه براي اختر باز مي‌گردد. در اين بخش از كتاب مي‌خوانيم: «دست‌هاي اختر لرزيد و سست شد. با دست‌هاي لرزان، دستمال سبزي از زير جليقه‌اش درآورد. جمجمه را مثل شيئي مقدس و با عظمت... روي دستمال گذاشت. دست‌هايش هنوز مي‌لرزيد. جمجمه را نگاه كرد و لب‌هايش را جلو آورد و دست‌هاي لرزانش را هم. لب‌ها را روي جمجمه گذاشت... اين ساعت انگار همه چيز پاك شده بود... انگار همه چيز از فكر و پندار اختر پاك شده بود.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار