کد خبر: 862574
تاریخ انتشار: ۲۶ تير ۱۳۹۶ - ۱۸:۰۰
جستارهايي در نامه عتاب‌آلود جلال‌آل احمد به يك دوست در پي شركت او در فستيوال بخارست
نامه‌اي كه در اين نوشتار بخش‌هايي از آن را نقل و تحليل كرده‌ايم، نگاشته جلال آل‌احمد به علي اسفندياري معروف به «‌نيما يوشيج» است، آنگاه كه نام او را در دعوت به فستيوال چپ‌ها در بخارست ديده بود.
محمدرضا كائيني
 
نامه‌اي كه در اين نوشتار بخش‌هايي از آن را نقل و تحليل كرده‌ايم، نگاشته جلال آل‌احمد به علي اسفندياري معروف به «‌نيما يوشيج» است، آنگاه كه نام او را در دعوت به فستيوال چپ‌ها در بخارست ديده بود. اين سند تاريخي، اگر‌چه به بهانه موضوعي معين و به شخصي مشخص نگاشته شده، اما پيامي دارد فراتر از زمان و فرد كه بايد آن را دريافت، ازجمله آنكه:
 
1- آل‌احمد اين نامه را در زماني نگاشته است كه «چپ»قدرت مسلط و مطلوب بسياري از چهره‌هاي موجه درشرق و غرب عالم بود. اين مسلك در پي آن بود كه هرازگاهي به بهانه‌هاي گوناگون ازجمله برگزاري اينگونه فستيوال‌ها، به روشنفكران و انديشه‌ورزان مؤثر كشورها، در باغ سبز نشان دهد. جلال در اين نگاشته بر دوست عزيزش عتاب آورده است كه چرا نام و وجهه خويش را وجه‌المصالحه ابرقدرتي كرده كه در پس ظاهري فريبا، كارنامه مستبدانه خويش را پنهان ساخته است؟او رفتار نيما و همگنانش در امضاي اين اعلانيه را به مثابه شركت در تمامي مظالم مسكو در سراسر قلمرو پروسعت خويش مي‌انگارد و آن را به عادت مألوف به باد سرزنش مي‌گيرد. نيما اما به نامه جلال پاسخي داد كه از آن نوعي ملال و شخصي كردن دعوا استنباط مي‌شد. او تصور مي‌برد كه آل‌احمد با نامه انتقادي‌اش، درصدد است تا سري در ميان سرها داشته باشد و براي اين منظور، اين كاغذ را نوشته است. به نظر مي‌رسيد كه شاعريوش، منظورهمسايه را به درستي درنيافته بود، ازهمين روي پاسخ وي چندان به ديده مخاطبان و اهل نظر نيامد.
 
2- همانگونه كه اشارت رفت، نامه جلال پيامي فراتر از موضوع و مخاطب خويش دارد. او در واقع انقياد روشنفكري ايراني در برابر كانون‌هاي قدرت جهاني را به نقد كشيده و زمينه‌هاي آن را كاويده است. او هشدار مي‌دهد كه عواملي چون: بقاي آوازه، قدرناشناسي اطرافيان و جامعه، ماخوذ به حياشدن در برابر مراجعات و سفارش‌ها و هزار عامل ديگر، نبايد نخبه ايراني را براي مشاركت در چنين نمايش‌هايي قانع سازد، چه اينكه آنان كه به مشهورات زمان نگاهي انتقادي ندارند و حتي در برنامه‌هايي اينچنين تنور آن را گرم مي‌كنند، چگونه مي‌توانند دعوي يافتن راه سعادت براي جامعه را داشته باشند؟
 
3- از رهگذر ماجرايي كه بدان اشارت رفت، مي‌توان به تفاوت‌هاي آل‌احمد با بسياري از همقطاران خود پي برد. او در تشخيص جوهره پديده‌هاي فكري سياسي، بيش‌فعال بود و نفع و ضرر شخصي را به چيزي نمي‌گرفت. اين براي او و به‌رغم دشمني‌هاي بدخواهان، نام و پيامي فراگير خلق كرد كه نتيجه آن را هنوز در مخاطبان پر شمار آثارش مي‌توان سراغ گرفت.
     
با اطلاق پيري مي‌خواهم شما را محكوم كنم!
جلال آل‌احمد در نامه به نيما يوشيج، ترجيع‌بند «دوست پير شده‌ام آقاي نيما» را برگزيده است. اينكه او از پيري چه مفهومي را مراد كرده، چيزي است كه خود لازم ديده در صدرنامه انتقادي‌اش بدان بپردازد:«چندي پيش پاي اعلاميه‌اي كه به عنوان دعوت براي تهيه  مقدمات مسافرت به فستيوال بخارست منتشر شده بود، نام شما را نيز خواندم. عده‌اي از استادان دانشگاه و مهندس‌ها و دكترها نيز پاي آن اعلامي را امضا كرده بودند كه من هرچه فكر كردم تا ببينم بين شما و آن عده  سي و چند نفري امضاكنندگان آن ورقه، چه وجه تشابهي هست به جايي نرسيدم.
 
در ميان امضا‌كنندگان، گذشته از يك عده «آن دسته»اي كه راه خودشان را مي‌روند و حرجي بر آنان نيست، كسان ديگري هم بودند كه نه مي‌توان گفت«آن دسته»اي هستند و نه مي‌توان گفت بچه[ها]يي هستند كه به هر فريبي دل خوش بدارند و عنان كار خويش را به ديگري بسپارند و شما نيز يكي از اينها هستيد كه نه تنها آن كاره نيستيد بلكه از دوران كودكي هم بسيار دور افتاده‌ايد و حسابي پير شده‌ايد.
من با شما به عنوان دوستي كه 10 سال است مي‌شناسمتان و با آن ديگري كه چه بشناسمتان و چه نشناسمتان فرقي نمي‌كند، به عنوان يك هموطن كمي حرف دارم. قبلاً توضيح بدهم كه اگر شما را دوست پير شده‌ام خطاب كردم توجه به معناي دقيق كلمه داشته‌ام.
 
در عين حال كه پيري هم مثل جواني گناهي يا تقصيري براي كسي شمرده نمي‌شود ولي شايد من هم با اين اطلاق مي‌خواهم شما را محكوم كنم. لابد «بازگشت از شوروي» را ورقي زده‌ايد كه در آن [آندره] ژيد رومن ورلان را به پيري محكوم مي‌كند؟من نيز مي‌پندارم كه شما هم مثل ملك‌الشعرا (‌اگرچه آن فقيد در شاعري هم از شما زرنگ‌تر بود.
مي‌دانست چگونه روزي در مدح شركت نفت انگليس و روزي ديگر در مدح قفقاز شعري بسرايد و تلويحاً صله‌اي بطلبد و شما اين‌را هم بلد نبوده‌ايد) كه شما هم مثل او به چنين كاري فقط از سر پيري برخاسته‌ايد. تصديق مي‌فرماييد كه آدم وقتي پير شد بيش از يك جوان- خيلي بيشتر از يك جوان- در جست‌وجوي مستمسك است- مستمسكي كه براي بقا- براي خلود و حتي براي بود و نمود. وحشت نيستي، پيران را به عجله وا مي‌دارد و به كارهايي مي‌گمارد كه يك جوان هميشه به آينده موكولش مي‌كند و چون امضاي شما در پاي چنين اعلاميه‌اي درست شبيه به آن تمايل سر پيري ملك‌الشعرا است، دست‌كم از اين نظر مي‌توان شما را بخشيد. يعني نسل جوان شما را مي‌بخشد اما فقط در اين مورد.
 
در ميان كساني كه مثل شما امضاي خودشان را زير آن ورقه گذاشته‌اند، كسان ديگري هم هستند كه من با آنها دوستي‌هايي دارم يا آشنايي‌هايي، يا حق سلام و عليكي يا نان و نمكي. با محمود تفضيلي، با صادق چوبك، با بامشاد و با يكي دو تن ديگر. اما اگر نامه‌ام را خطاب به شما مي‌نويسم به اين علت است كه گذشته از همه دوستي‌هاي مرسوم، با شما حتي حق آب و گل هم پيدا كرده‌ام. مي‌دانيد كه به خاطر شما و براي دفاع از شعر شما».
 
شما جوانان مردم را به مسكو خوانده‌ايد!
نويسنده نامه در بخش دوم نگاشته خويش تلاش كرده است كه مفهوم واقعي برگزاري فستيوال بخارست و نيز دعوت بدان را به مخاطب خويش متذكرشود، هرچند بر اين باور است كه مخاطب و كساني چون او از اين حقيقت بي‌خبر نمانده‌اند:‌«در اين حرفي نيست كه مؤمنين به اين مذهب جديد نيز حجي و اعرافي دارند چون كعبه‌اي دارند.
 هر مذهبي براي خود سنتي دارد. اما با همه  كوششي كه شما امضا‌كنندگان اين ‌ورقه‌ها چه در اين خراب شده و چه در هر خراب شده  ديگر به كار مي‌بريد تا اين كعبه  جديد را از صورت جمود و تحجر خود خارج سازيد و تحركي به آن بدهيد تا اينكه مراسم اين حج جديد سالي در بلگراد(كه حالا ديگر براي مؤمنين به اين كعبه  جديد حكم بتخانه را دارد) و سالي در برلن و سال ديگر در بخارست و سال بعد در جاي‌ديگر برپا شود. با همه  اينها كعبه اين مذهب جديد نيز يكي است و چه شما و چه ديگر امضا‌كنندگان همه مي‌دانيد كه اين كعبه كجاست. شما همه با اين دعوتي كه كرده‌ايد جوانان مردم را به مسكو خوانده‌ايد. آيا چنين نيست؟ اين را از هر بچه‌اي كه بپرسيد مي‌داند. اما همانطور كه اجتماع هر ساله و اجباري مسلمانان در كعبه نتوانست تمركز لازم را براي ادامه خلافت اميه و عباس بر ايران و هند و روم فراهم كند و ملل عالم را در بند خودكامگي«حجاج» نگاهدارد، و حكام عرب با همه فشاري كه مي‌آورند نتوانستند با استفاده از اين فريضه  رسمي اسلام آنطور كه مي‌خواستند پايه  حكومت طرد و تكفير خود را مستقر سازند، مراسم اين عرفات جديد نيز موفق نخواهد شد تمركز و وحدت لازم را براي حفظ سلطه مليت روس بر دهقانان مجار و جوانان بخارست ايجاد كند.
گذشته از اينكه در دنياي اسلام لازم بود دو قرن بگذرد و خودكامگي بني‌اميه و بني‌عباس جان مردم را به لب برساند تا دسته‌اي از (قرامطه) برخيزند و به عنوان اعتراض به سلطه  اعراب سنگ كعبه را از جا بكنند و تا بحرين در بدر بگردانند- اينجا هنوز اشك پيرزناني كه بر مزار لنين مي‌گريستند خشك نشده بود كه زنجير زندان‌ها به صدا درآمد و صداي خشك تك گلوله‌ها در شب‌هاي تاريك از ته دخمه‌هايي كه هم قتلگاه بود و هم خوابگاه ابدي برخاست و اصلاً چرا راه دوري برويم.
 
مگر نديديد كه پس از مرگ خداي دوم يا به قول[آرتور] كويستلر پس از وفات «شخص اول» چه افتضاحي برخاست؟ و نيز مگر اخبار بداها و رجعت‌هاي‌آلمان‌شرقي و چك را نخوانده‌ايد؟ اكنون از در و ديوار همين برلن شرقي كه سال گذشته فستيوال در آن برگزار شد، دارند اعلان‌هاي تبليغاتي همين اداره‌كنندگان فستيوال را مي‌كنند. آيا فكر نمي‌كنيد سال ديگر هم چنين داستاني بر سر ديوارهاي بخارست بيايد؟
 
آقای نیما! شما جوانان را به عاقبت شوم 18 میلیون انسان  فرامی‌خوانید!
دوست پير شده‌ام آقاي نيما! و شما همه كساني كه به چنين دعوتي برخاسته‌ايد بدانيد كه جوانان را به شادي‌ها و جواني‌ها و سبكسري‌هاي يك فستيوال دعوت نمي‌كنيد.
جوانان را و مردم عالم را به آن عاقبت شوم و وحشت‌باري مي‌خوانيد كه در زندان‌هاي سيبري دامنگير 18 ميليون آدمي است. به عاقبت شوم پزشكان روس مي‌خوانيد كه معلوم نشد چرا جلب و تعقيب شدند و چرا آزادشان ساختند. آيا داستان محاكمه «اسلانسكي»و نمكارانش را به ياد داريد؟ يا محاكمه  «راجيك»و«مين تسن‌تي»را ؟ يا شايد در اين موارد به فراموشكاري پيرانه خويش پناه مي‌بريد و دامن در مي‌چينيد و به اين عذر كه كار شاعري شما دور از فجايع سياست است، دل خود را راحت مي‌كنيد.»
 
شما را به خاطر گمراه كردن جوانان سرزمين اجدادي خودم گناهكار مي‌دانم!
جلال در ادامه نامه سرزنش‌آميز خويش، تنها به رونمايي از ماهيت فستيوال‌هايي از نوع بخارست بسنده نمي‌كند كه به صدور حكم براي كساني كه جوانان و مردم كشور را به سوي چنين مجامعي سوق مي‌دهند نيز مي‌پردازد:
«من همه شما را نه تنها به خاطر گمراه كردن جوانان سرزمين اجدادي خودم گناهكار مي‌دانم و در اعانتي كه به اين ظلم مي‌كنيد- و ندانسته مي‌كوشيد به اين فريبي كه كوس رسوايي‌اش را از سر ويرانه‌هاي جنگ سه ساله كره گرفته تا پشت ديوارهاي چين و بر فراز مقابر دسته جمعي جنگل«كاتين» زده‌اند، دوامي دروغين بدهيد، من تنها شما را از اين نظر مقصر مي‌دانم- از اين گذشته شما چه بخواهيد و چه نخواهيد با اين امضاي‌خويش اجراي احكام همه حبس‌ها، تبعيد‌ها، زجرها، قتل‌ها و طرد و تكفيرهاي اين مذهب جديد را تأييد كرده‌ايد. شادي‌ها، ولنگاري‌ها و شاد هرزگي‌هايي كه در ايام فستيوال جمعي از جوانان را به خود مشغول خواهد داشت سرپوشي است بر آنچه در زير اين دود و دمه است. سرپوشي است بر آنچه «كاستر و دلگادو» و [اندره] «ژيد» و [استفن] «اسپندر» از درون انبان خبر داده‌اند. بايد صداي قهقهه ‌دسته‌جمعي بي‌خبراني از گوشه‌اي برخيزد‌ تا ضجه  اسران و بنديان بگوش‌ها نرسد.»
 
نكند شما را مأخوذ به حيا كرده باشند؟
ريشه‌يابي سرزدن چنين رفتارهايي از روشنفكران اين مرزوبوم، از ديگر فرازهاي نامه انتقادي آل‌احمد است. اين بخش نشان مي‌دهد كه او صرفاً خروش‌آور و سرزنشگر نيست و به پديده‌هايي از اين دست، نگاهي طبيبانه دارد:‌«از اين نترسيد كه در دوران حيات قدرتان را نشناختند و در قبال شعرتان توطئه سكوت كردند و وحشت نداشته باشيد از اينكه خيلي دير كرده است آنچه بايد بيايد تا در پي اين ترس و وحشت كودكانه دست در چنين خس و خاشاكي بزنيد و حتي آنان را كه به دفاع از شما برخاسته‌اند مجبور به سكوت كنيد. شايد گمان كرده‌ايد كه شعر شما سندي است محدود به مدتي كه اگر آن مدت سپري شد سند از اعتبار ساقط مي‌شود. هان؟ از اين نترسيد كه گرد زمانه اثر شما را از چشم جاهلان و بي‌خبران بپوشاند. گوهرشناسان دست‌كم اينقدر مهارت دارند كه اين گرد و غبار را بزدايند.
نكند شما را مأخوذ به حيا كرده باشند و مجال را به شما تنگ كرده باشند و از بس آمده و رفته باشند خسته‌تان كرده باشند؟ يادتان هست كه به كرات از مزاحمت «شعر‌اي خلق» برايم درد‌دل كرده‌‌‌ايد كه چنين و چنان مي‌كنند و ول كن نيستند و هي مي‌آيند و مي‌روند و اصلاح كار از بيخ بيهوده  خود را از شما مي‌خواهند؟ يادتان هست؟ شايد در اين مورد هم از همان نقطه  ضعف شما استفاده كرده باشند كه بارها در حضورتان گفته‌ام؟ از حجب شما و از شرم حضور شما؟ هان؟ يا شايد باز بوي قدرت شنيده‌ايد؟ چون اين روزها خيلي‌ها اين بوي اشتهاآور را شنيده‌اند. نكند اينطور باشد؟ ولي متأسفانه بايد بدانيد كه زمان رجزخواني‌ها گذشته و حتي در چنين زمينه  جدايي را فراهم مي‌سازند يا شايد مثل خيلي ديگر از روشنفكران و استادان دانشگاه هنوز حساب پهناي مرزهاي به اين بزرگي را مي‌كنيد؟ ولي لابد يادتان هست كه همين شما وقتي دشمن در خانه بود و هر دم به انتظار بوديد كه در خانه‌تان را بكوبند « واي بر من» را گفته‌ايد. آيا پيري حتي آن رشادت را هم از شما گرفته است كه گردن خود را از زير اين شمشير آويخته  قضا مانند به كناري بكشيد و اين هراس را در دل خود آب كنيد؟ و چرا اين كار را در شعر نمي‌كنيد؟ شايد كه به اعتبار امضاي ديگران امضايي كرده باشيد؟ مثل آقاي بامشاد كه اين عذر را مي‌آورد ولي مي‌دانيد كه از ديگران هم به اعتبار نام شما امضا گرفته‌اند؟ آن مؤمنين از اينگونه معامله‌ها از هيچ دستي نمي‌دهند. مي‌دانيد كه چه خوب تيشه  يك دمه‌اند. شما كه آنها را مي‌شناسيد. و با همه  آن شناسايي‌ها تعجب است كه چنين كاري كرده ايد.»
 
شما در آنجا تمرين «پرداختن» مي‌كنيد...
و سرانجام نويسنده نامه در واپسين فراز از نگاشته خويش، آب پاكي را بر دستان مخاطب خود مي‌ريزد. او پيش‌بيني مي‌كند كه اينگونه زينت المجالس شدن‌ها، نه بهره مادي براي شما خواهد داشت و نه بهره معنوي و شركت‌كنندگان در اين فستيوال‌ها، هيچگاه بستانكار نخواهند شد:‌«دوست پير شده‌ام آقاي نيما! و شما همه  كساني كه ديگران را به شركت در فستيوال دعوت مي‌كنيد يا در آن شركت مي‌جوييد! آيا مي‌دانيد كه در آنجا تمرين چه مي‌كنند؟ چه چيز را تمرين مي‌كنند؟ شما همه را به آنجا مي‌كشانند و هنر‌نمايي‌هايي در‌خور هر كدامتان از شما مي‌طلبند.
لابد مي‌دانيد كه بيكاره‌ها و بي‌نام و نشان‌ها را در آن محفل راهي نيست. يكي سرودي مي‌خواند- ديگري رقصي مي‌داند- ديگري ترجمه‌اي كرده- ديگري شعري سروده- آن ديگري مديحه‌اي گفته و آن ديگري هدايايي از طرف فلان و فلان سازمان برده و همه  اينها را در آنجا به حساب مخصوصي مي‌گذارند كه هيچ كدام شما هرگز از آن بستانكار نخواهيد شد، در آنجا تمرين دادن مي‌كنيد.
تمرين پرداختن: اين بهتر شد. شما همه در آنجا هرچه را داريد بايد«بپردازيد» بايد بدهيد و هيچ چيز در مقابل نستانيد و تازه كه چه؟ كه نشان داده باشيد تشكيلات دموكراتيك! مملكت شما آماده است در روز مبادا همانطور كه شما را به صف كشيده و به بخارست برده مملكتي را به صف بكشاند و به جاي ديگر ببرد. مي‌فهميد؟ شما همه در فستيوال بخارست هرچه را كه داريد بايد به حساب تشكيلات دموكراتيك(!) مملكت خود بپردازيد. فراموش نكنيد كه در آنجا چيزي به حساب ملت ايران از شما نمي‌پذيرند. يعني نفهم‌ترين آنها هم مي‌دانند كه حساب شما از حساب ملت جداست. اينها همه را به خاطر بسپاريد و به خوشي و سلامت به اين سفر برويد.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار