کبری فرشچی
هنوز هم خانواده در ساختار جامعه ايراني قداست دارد؛ جامعهاي که امروز درگير افزايش آمار و ارقام طلاق و کاهش آمار ازدواج است و آمار زنان سرپرست خانوارش روز به روز افزوده ميشود اما همچنان نام مادر که ميآيد تمامقد ميايستند و به پاس حرمتش همه ساختارهاي اجتماعي خبردار ميايستند. مادري که حقوقش حتي با پدر برابر نيست و در فرهنگ ايراني- اسلامي بهشت خدا در زير پايش قرار داده شده است و حق دارد بابت مادري کردن و خانهدارياش از مرد خانهاش طلب دستمزد کند و مولاي متقيان علي (ع) زن را ريحانه ميداند. برابري جنسيتي اما حتي اگر نامش را عدالت جنسيتي بگذارند براي زن و مادر ايراني دستاورد مثبتي نداشته است همانگونه که براي مادر و زن غربي دستاوردي نداشته و دنياي غرب را با بحراني جدي روبهرو کرده است؛بحران مادري.
اوضاع آسيبهاي اجتماعي در جامعه ما چندان روبهراه نيست. پاي آمار و ارقامي که مسئولان ارائه ميکنند اگر بنشينيد دلتان را ميبرد به دنيايي که جوانان ازدواج نکرده طلاق ميگيرند و زنان جواني که پيش از مادر شدن بيوه ميشوند. وقتي پاي صحبتهاي مسئولان حوزه زنان و خانواده مينشيني انگار حکايت 5/2 ميليون زن سرپرست خانواري که 80 درصدشان شغل و مهارت ندارند و بايد دغدغه نان خود و فرزندانشان را به دوش بکشند، افسانهاي بيش نيست و موضوعات داغ حوزه زنان و خانواده چيز ديگري است. از حقوق برابر زنان و مردان ميگويند و از دختراني که پشت در ورزشگاهها ماندهاند و قصه دخترکاني که به خانه بخت ميروند. آنچنان پر قصه روايت ميشود که گمان ميکنيد خوشبختي براي ازدواجهايي در سنين پايين وجود ندارد. پاي حرفهاي مادر و مادربزرگ که مينشينيد اما از خوشبختيهايشان ميگويند. چشمانشان ميخندد وقتي از بزرگ شدنشان در 16- 15 سالگي در پاي سفره عقد تعريف ميکنند.
خلاصه اينکه تصور متفاوت و گاه متضاد مسئولان حوزه زنان و خانواده از چالشها و دغدغههاي زنان با آنچه در جامعه جاري است موجب شده تا کشورمان در حوزه آسيبهاي اجتماعي در همان مسيري قرار بگيرد که دنياي غرب قرار گرفته است. در اين مسير شايد به دلیل رشد آمار مرتبط با آسيبهاي اجتماعي و به تعبير خود مسئولان حوزههاي اين آسيبها، زنانه شدن آسيبهاي اجتماعي را نتوان از شعارهايي همچون عدالت جنسيتي به معناي غربياش جدا دانست؛ آسيبهايي که با پررنگتر شدن اين نگاه جديتر از قبل مطرح ميشوند و آمارشان رو به تزايد است.
بلاي برابري جنسيتي براي زنان
شعار برابري جنسيتي در غرب به موازات انقلاب صنعتي و جنگ جهاني دوم شکل گرفت. ويل دورانت مينويسد: «آزادي زنان از عوارض انقلاب صنعتي است... يک قرن پيش در انگلستان کار پيدا کردن برای مردان دشوار گشت اما اعلانيهها از آنان ميخواست که زنان و کودکان خود را به کارخانه بفرستند.» اين رويکرد توانست دنياي صنعتي غرب را در توليد و عرضه هر چه بيشتر کالاهاي مصرفي موفق کند اما تداوم آن بهرهجوييهاي پيشبينينشده ديگري را پديد آورد.
تزلزل نظام خانواده، افزايش آمار طلاق ، جرائم و فساد فرزنداني که از سايه پدر و مادر محروم شده بودند؛ فجايعي که هماکنون غرب در ميان آن دست و پا ميزند و انديشمندان و حتي دول غربي به اين نتيجه رسيدهاند که براي حفظ ساختار سياسي و اقتصادي خود ناگزيرند بهگونهاي تکههاي درهم شکسته ساختار خانواده را پيوند بزنند. پيش از آن زن در دنياي غرب حتي حق مالکيت و حق رأي هم نداشت اما حالا نياز به نيروي کار ارزان قيمت ايجاب ميکرد تا زنان را از خانه بيرون بکشند. براي اين منظور اما بايد سناريويي طراحي ميشد تا با تظاهر به احياي حقوق زنان آنان را از خانه بيرون بکشند. اين سناريو با جنبش فمنيسم به ثمر رسيد.
بر اساس باورهاي فمنيستي از نقش طبيعي زن، مشمول بازتوليد مادر شدن و ازدواج است و همه اين فعاليتها با زندگي در محيط مخصوصي در خانه به انجام ميرسد. بنابراين پرداختن به اين فعاليتها سبب ميشود تا زن از محيط کار عمومي تصميمگيري، وضع قانون، توليد فرهنگ و دانش، توليد سياست و... کاملاً باز بماند يا تأثير بسيار حاشيهاي داشته باشد. مدرنيته نقش بسزايي در شکلگيري موج سوم فمنيسم داشت؛ فمنيستهاي مارکسيست بعد از جذب زنان به بازار کار در سال 1989 مراکز درماني عامل سقط جنين را در کار خود آزاد گذاشتند و همچنين حق کنترل بارداري و پايان دادن به آن به رسميت شناخته شد. از خواستههاي موج سوم فمنيسم برابري زنان در عرصههاي اجتماعي، پايان دادن به بارداري و آزاد بودن سقط جنين بود. گاهي به بهانه بد شکل کردن موقتي بدن، به هر شکل فمنيسم با اين نگاه به جنگ تقدس و جايگاه مادري رفت.
15 ميليون زن سرپرست خانوار در امريکا
بر اساس دادههاي مرکز ملي آمار در امريکا، بيش از 15ميليون زن در ايالات متحده امريکا سرپرست خانوار هستند و حدود8/36 درصد از اين مادران در روابط نامشروع بچهدار شدهاند.
گزارشهاي منتشر شده توسط اداره سرشماري حاکي از آن است که اين زنان يا از همسرانشان جدا شدهاند يا به هر دليل ديگري با آنها زندگي نميکنند.
مطالعات صورت گرفته در امريکا نشان ميدهد 15 ميليون زن سرپرست 22 ميليون کودک هستند.
سخنگوي مرکز ملي آمار با بيان اينکه جامعه امريکا با افزايش هر روزه تعداد کودکاني که تحت سرپرستي مادر خود هستند روبه رو است، اظهار داشت: اکنون حدود 30 درصد از کودکان و نوجوانان زير 21 سال تنها با مادر خود زندگي ميکنند. بر اساس اداره سرشماري ايالات متحده، 2/44 درصد زنان سرپرست خانوار از همسرشان جدا و حدود 8/36درصد در روابط نامشروع بچهدار شدهاند.
همچنين بيش از 18 درصد اين زنان پس از طلاق و ازدواج مجدد بچهدار شدهاند که باز به علت جدايي سرپرست خانواده شدهاند.
دادههاي موجود بيانگر آن است که بيش از 30 درصد زنان سرپرست خانواده درامريکا در فقر مطلق زندگي ميکنند.
بيش از 40 درصد مادران سرپرست خانواده در ايالتهاي ميسي سي پي، لوئيزيانا، کلمبيا و تگزاس زندگي ميکنند.
اوضاع در ديگر کشورهاي غربي هم بهتر از اين نيست. در ايرلند و طي سالهاي 1981 تا 1991 ميلادي نرخ خانوادههاي تک والديني از 7/5 درصد به 9/7 درصد کل خانوادهها رسيده است. طلاق مهمترين دليل رشد تعداد اين خانوادهها معرفي ميشود. در فرانسه از اواخر دهه 70 ميلادي تا سال 2000 خانواده تک والديني با رشدي بيشتر از50 درصد روبه رو شده است. در يونان از سال 1980 تعداد مادران ازدواج نکرده 8/29 درصد افزايش يافته است، همچنين در انگليس نيز نسبت خانوادههاي تک والديني به حدود 25 درصد کل خانوادهها افزايش يافته است که رشد زيادي را در تعداد مادراني که هرگز ازدواج نکردهاند و نرخ طلاق در30 سال گذشته نشان ميدهد. در آلمان و در طول دو دهه اخير تعداد اين خانوارها دو برابر شده است که تقريباً همه اين خانوادهها با سرپرستي مادران اداره ميشود.
خشونت در غرب
آنتوني گيدنز، جامعهشناس انگليسي، معتقد است: در سدههاي ميانه و اوايل صنعتي شدن، يک جنبه متداول هر ازدواج بوده است. «از هر چهار زن و شوهر امريکايي، تقريباً يکي عقيده دارد که شوهر ميتواند دليل موجهي براي زدن زن داشته باشد. »
به گفته سازمان عفو بينالملل، خشونت در خانواده بيش از ابتلا به سرطان و تصادفات جادهاي عامل مرگ يا معلوليت جسماني زنان اروپايي در سنين 16 تا 44سال است. بر اساس آمار جهاني، 90 درصد از قربانيان خشونت خانگي زنان هستند. در هر 18 ثانيه در سطح جهان يک زن ميميرد. بر اساس آمار بهداشت جهاني، در هر 18 ثانيه يک زن مورد حمله يا بدرفتاري قرار ميگيرد.
سازمان ملل در گزارش نوامبر 2011 خود به مناسبت سالروز منع خشونت عليه زنان که به شماره DPI/2546A منتشر شده است، از آماري تکاندهنده در خصوص تجاوزهاي جنسي و خشونتهاي شديد عليه زنان در کشورهاي غربي پرده برداشت. بيش از 3ميليون زن کارگر در زمينهاي کشاورزي امريکا، مشغول کار هستند که حدود 63 هزار تن از آنان مهاجر و غيرقانونياند.
در گزارش ديدهبان بينالمللي حقوق بشر آمده است، بررسي از زنان کارگر نشان ميدهد که تمامي آنان حداقل يکبار تجاوز جنسي و شکنجههاي شديد را از سوي کارفرمايان خود تجربه کردهاند.
آزارهاي جنسي در محيط کار، به اذيت و آزارهاي جزئي محدود نيست و در برخي موارد، به ضرب و شتم و قتل نيز منجر ميشود. محيط کار در امريکا براي زنان بهگونهاي است که علت اصلي مرگ زنان کارگر، قتل است که همتاهاي آنها مرتکب ميشوند.
مکتب جديد طرفداري از خانواده در غرب
حال به اوضاع و احوال جامعه خودمان بازگرديم. رشد آمار طلاق و کاهش ازدواج و رشد پنج برابري آمار اعتياد در زنان طي يک دهه و زنانه شدن روند آسيبهاي اجتماعي اتفاقاتي است که با پررنگتر شدن نگاههاي فمنيستي و تلاش براي برقراري عدالت جنسيتي با شاخصهاي غربي در کشورمان همزمان شده است. بيترديد اين همزماني نميتواند بيدليل باشد.
جالب اين است که پژوهشهاي چنداني در اين باره صورت نگرفته است اما بيهيچ ترديدي اوضاع و احوال آسيبهاي اجتماعي در جامعه امروز نسبت به گذشته به شکلي جدي بحرانيتر شده است. شايد راهکار ما هم همان چيزي باشد که در جوامع غربي امروز مورد توجه قرار گرفته است.
به نوشته روزنامه انگليسيزبان «ملت و جهان» در ايالات متحده امريکا، بسياري از زنان، مشاغل خود را رها کرده و به مادران تماموقت تبديل شدهاند. ديويد بالنکن هوان، رئيس مؤسسه ارزشهاي امريکا، اين رويکرد جديد را «مکتب جديد طرفداري از خانواده» ناميده است.
هنري ود روژت لانگ فلو، شاعر بزرگ امريکايي هم چنين سروده است: در خانه بمان قلب من و استراحت کن، قلبهاي حافظ خانواده، خوشبخت ترينند.