يکی از اقدامات سپاه در دوران جنگ، ساخت شهرك شهيد محلاتي براي خانواده رزمندگان است. گفته ميشود شما کار ساخت اين شهرک را بر عهده داشتهاید؟
بله، شهرک شهید محلاتی را من ساختهام. منطقهای که امروز شهرک شهید محلاتی در آن واقع شده قبلا «مشرق الاذکار» (۱) بهاییها بود و ۱۸ رشته قنات داشت و خیلی محل ذیقیمتی برای زندگی بود.
ایده ساخت این شهرک توسط چه کسی و به چه علت به شما محول شد؟
چندی پس از پیروزی انقلاب آقای خامنهای و آقای هاشمی به من گفتند باید به سپاه بروم. البته ابتدا این حکم را نپذیرفتم و به ایشان گفتم من نظامی نیستم، ولی آنها اصرار کردند و گفتند ما میخواهیم شما در آنجا حضور داشته باشید؛ بنابراین به عنوان مشاور اقتصادی سپاه به من حکم دادند. آن زمان آقای رفیقدوست وزیر سپاه بود. ایشان نامه مینویسد به حضرت امام که بچههای سپاه که درجبهه میجنگند، بیشترشان وضع مالی خوب و خانه ندارند. اجازه بدهید که ما برایشان خانه بسازیم. ناگفته نماند که قبل از پیروزی انقلاب من به همراه آقای هاشمی سابقه ساخت و مدیریت شهرکی را در قم داشتیم. بعد از پیروزی انقلاب هم به واسطه حضورم در بنیاد مستضعفان، بخش املاک زیر نظر من بود. ساختمانهای فراوانی هم در اسلامبول، کوچه برلن و... ساختم؛ لذا با سابقهای که داشتم بعد از موافقت امام با این کار، آقای رفیقدوست اجازه نامه را آورد و به من نشان داد، اما من مخالفت کردم و گفتم نمیسازم. آقای رفیقدوست گفت: تو که در این کار سابقه داری، چرا شهرک را نمیسازی؟ گفتم برای آنکه نمیخواهم در مورد چنین مسئلهای دلخوری پیش بیاید و، چون تو در وزارت هستی، ممکن است برخی دوستان مخالف باشند. بعد از ۱۵ روز ایشان دوباره آمد و گفت: موضوع را در شورای عالی دفاع مطرح کردم و همه گفتند ما فلانی را قبول داریم. حکم را بنویسید، همه ما امضا میکنیم. دکتر حمید جلیلزاده، از وکلای زبردست اهل خوی که سابقه طولانی در امر وکالت داشت، حکم را نوشت و همه بچههای سپاه امضا کردند. فقط آقای محسن رضایی که آن روزها در جبهه گرفتار یک حمله بود، برگه را امضا نکرد. آقای رفیقدوست گفت: او هم امضا میکند نگران نباش. گفتم عجله نکن. در نهایت حکم را فرستادند به خط مقدم و او هم امضا کرد.
کار ساخت شهرک را چه سالی آغاز کردید؟
من سال ۶۳ به سپاه رفتم و از سال ۶۴ کار ساخت شهرک را شروع کردم.
هزینه ساخت را چطور تامین شد؟
پس از گرفتن موافقتنامه وقتی آقای رفیقدوست گفت: حالا کار را شروع میکنی. گفتم یک مسئله مهم مانده، آن هم اینکه باید برای شروع کار یک میلیارد تومان تأمین بودجه بشود. ایشان گفت: چطور؟ گفتم فاز اول شهرک هزار واحد و فاز دوم دو هزار واحد است و همینطور هم اضافه میشود. ساخت شهرک کار سادهای نیست. بودجه میخواهد. چند روزی گذشت تا اینکه آقای رفیقدوست آمد و گفت: تأمین هزینه قبول است و قدم به قدم جلو برو. من به ایشان گفتم شما اول تعهد کنید که پرداختهای مرتب خواهید داشت تا من هم کار را شروع کنم. البته دو تا شرط دیگر هم گذاشتم. یکی اینکه بتوانم از وسایل و ابزار ساختمانی انبارهای سپاه استفاده کنم و دیگر اینکه از افسر وظیفهها هم برای این پروژه سهمیه قرار بدهند؛ که آقای رفیقدوست همه را پذیرفتند.
برای چه خواستید که از افسر وظیفهها برای پروژه سهمیه قرار بدهند؟
بخاطر آنکه پروژه ساخت شهرک بسیار بزرگ بود گفتم که باید از آن افراد هم به من سهمیه بدهند. میخواستم از مهندسها و افراد متخصصی را که برای دوره سربازی احضار میکردند، استفاده کنم. چون اگر میخواستم به یک فرد عادی متخصص حقوق بپردازم باید به هر فرد چند میلیون حقوق میدادم. این بود که از سربازها استفاده کردم. از طرفی من تعهد گرفته بودم که این بودجه یک میلیاردی را ۱۰۰ میلیون ۱۰۰ میلیون به من بدهند و هر ابزار و وسیلهای که برای ساختمانسازی لازم داشتم را از انبارهای سپاه بیاوریم؛ لذا ماه به ماه که سپاه میخواست سربازگیری کند، فرد خبرهای را میفرستادم که مهندسها و بچههای تحصیل کرده و تیز و زبل را برای ما بیاورد. به همین خاطر ما در پروژه ساخت شهرک کادر دکتر هم داشتیم و ماهی ۵۰۰ تومان هم به آنها حقوق میدادیم.
خاطرهای از چالشهای ساخت شهرک شهید محلاتی به یاد دارید؟
خاطره بسیار است، اما بخاطر دارم با توجه به تجربه مدیریتی که پیشتر داشتم اولین کاری که در آن پروژه کردم این بود که دستور ساخت سه سوله هزار متری برای انبار وسایل و ابزار، جلوی در ورودی شهرک را دادم. آن زمان شمش آلومینیوم گرانتر از شمش طلا بود و من با دلار هفت تومان آلمینیوم خریدم و انبار کردم. همچنین، چون آن زمان ورق گالوانیزه گیر نمیآمد و کم بود من آن را هم تهیه کردم. این تصمیماتم باعث شد یک مهندس جوان کم سن و سال که تحصیل کرده انگلیس بود بگوید که این آقا عقلش نمیرسد که میرود شمش آلمینیوم میخرد. البته من جوابی به آن جوان ندادم تا اینکه کار ساخت فاز اول شهرک تمام شد. یک روز همه مسئولان را دعوت کردم که برای بازدید از شهرک بیایند. آن روز آن جوان هم در جلسه بود. آقای علی لاریجانی که آن موقع معاون پارلمانی سپاه بود و با هم در یک حوزه وزارت بودیم و مهندس میری رئیس عمران سپاه که آدم با تجربه و خوبی بود هم حضور داشتند. وقتی من به جایگاه رفتم که گزارش کار بدهم، گفتم آن جوانی که گفته فلانی عقلش نمیرسد، جوان! اصلاً تو میدانی که وقتی شرکتی مهندس میخواهد، چرا میگویند مهندسی میخواهیم که ده سال سابقه کارداشته باشد؟ برای اینکه آن مهندس همه اشتباهاتش را کرده و ضررهایش را زده و تجربه کسب کرده باشد. توهم تئوری مهندسی را خواندهای. اما تئوری باید در عمل پیاده شود. باید عملی خواندهباشی و ضررهایت را زده باشی که وقتی میآیی بشود از وجودت استفاده کرد. تو که گفتی عقلم نمیرسد، میدانی الان شمش آلومینیوم از طلا گرانتر است. من هر روز که نیاز بود شمشهای آلمینیوم را به بازار آزاد میفروشم و با پولش مصالح میخرم و صرف اینجا میکنم. در واقع دوستان مرا بیخودی انتخاب نکرده بودند.
کار ساخت فاز دوم شهرک، مربوط به دوره ریاستجمهوری آقای هاشمیشود. این دوران با مشکلی مواجه نشدید؟
البته من بخاطر نقنقهای برخی دوستان یک مقدار ازکار دلسرد شده بودم. اما آقای هاشمی مرادعوت کرد و گفت: دو تا پست دارم که تو میتوانی اداره کنی. یکی به عنوان مشاور اقتصادی، بازرگانان و اصناف و یکی هم بازرس ویژه رئیسجمهور. میدانم که توانایی انجام هر دو را داری. حال کدام را میخواهی انتخاب کنی؟ گفتم من سرباز کوچک نظام هستم و هرجا که دستور بدهید همان جا کار میکنم. ایشان گفت: من مشاور اقتصادی را برایت مناسبتر میدانم، چون هم دولتیها و هم بخش خصوصی تو را میشناسند و تو میتوانی آنها را به هم نزدیک کنی؛ لذا حکم مرا داد و دو دورهای که ایشان رئیسجمهور بودند، من مشاور اقتصادی بودم. آقای خاتمی که روی کار آمد، آقای هاشمی به من گفت: اینجا را تعطیل نکنید. هر کسی را که آقای خاتمی انتخاب کرد، شما تجربهات را به او منتقل کنید. آقای خاتمی محمدرضا اعتمادیان یزدی را برای این پست انتخاب کرد. من در جلسه تنفیذ خاتمی به دیدار حضرت آقا رفتم و گزارش کار دادم. آقا فرمودند: «الان شما کجا هستی؟» گفتم هیچی، حاج شیخ این طور گفته و حالا هم آقای اعتمادیان را انتخاب کردهاند. ایشان فرمودند: «نه، تو باید بمانی.» خاتمی فردا به اینجا میآید. سه روز بعد هم حکم مرا فرستادند و من در همان پست باقی ماندم.
پینوشت:
۱- مشرق الاذکار" نامی است که اعضای فرقه بهائی برای عبادتگاههای خود در نظر گرفتهاند. بهاءالله رهبر این فرقه در کتاب اقدس از پیروانش خواسته در هر شهری بناهایی با این نام بنا کنند.