سحرگاه ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ بود که به دکتر چمران خبر شهادت ایرج رستمی داده شد. رستمی از نیروهای ارتش بود که در کردستان با چمران آشنا شد و از آن به بعد هرجا که دکتر میرفت، او نیز حاضر میشد. سروان ایرج رستمی را شاید خیلیها نشناسند. نام و تاریخ شهادتش زیر سایه خورشیدی، چون چمران به محاق میرود. مثل خود رستمی که دو سال آخر عمرش عین یک پروانه دور شمع وجود چمران میچرخید. اگر حضرت آقا در خصوص شهید رستمی جملات معروفش را بیان نمیکرد، شاید تا همین حد هم شناخته نمیشد. رهبری در خصوص شهید رستمی فرمودهاند: «بنده مکرراً او را میدیدم؛ میآمد، میرفت. یک شبی با مرحوم چمران نشسته بودیم راجع به مسائل جبهه و کارهایی که فردا داشتیم، صحبت میکردیم؛ در باز شد، همین شهید رستمی وارد شد. چند روزی بود من او را ندیده بودم. دیدم سر تا پایش گلآلود است؛ این پوتینها گلآلود، بدنش خاکآلود، صورتش خسته، ریشش بلند؛ اما چهره را که نگاه کردم، دیدم مثل ماه میدرخشد؛ نورانی بود.»
تکاور ورزیده هوابرد
شهید رستمی سال ۱۳۲۰ در شهر آشخانه خراسان شمالی به دنیا آمد. پس از پایان دوران تحصیل مقدماتی، راهی سربازی در مشهد مقدس شد. پس از اتمام دوران سربازی به ارتش پیوست و به نیروی هوابرد شیراز منتقل شد. همزمان با خدمت در ارتش موفق به اخذ دیپلم شد و به دانشگاه افسری رفت. رستمی که از نیروهای زبده و انقلابی تیپ هوابرد بود، بعد از پیروزی انقلاب و شروع غائله کردستان، همراه تیپ به این خطه رفت و آنجا با شهید چمران آشنا شد. همسر شهید در این خصوص میگوید: اولین گروهی که به کردستان اعزام شدند تیپ ۵۵ هوابرد بود که همسرم همراه این تیپ بود. در آنجا با شهید چمران آشنا شد. بعد از چند ماه چمران ایشان را به عنوان معاون خودش انتخاب کرد. مدتی کنترل و آرامش سردشت به عهده همسرم بود. چون شهید رستمی مسئول پاکسازی و پیدا کردن زاغه مهمات بود، چندین بار به علت حساسیت کارش مورد سوءقصد قرار گرفت. در آبان ۱۳۵۸ از ناحیه پا به شدت مجروح شد. او را به ارومیه منتقل کردند و شدت جراحت به قدری بود که پزشکان تصمیم گرفتند پایش را قطع کنند، ولی ایشان به هیچوجه اجازه نداد این کار را بکنند. گفته بود من حاضرم بمیرم، ولی با یک پا در این جامعه زندگی نکنم. بمیرم بهتر است تا اینکه کسی به من ترحم کند. از ترحم بیزار بود.
ارتشی بسیجی
شهید رستمی بعد از مجروحیت در کردستان به تهران منتقل شد و حدود ۹ ماه بستری بود. پس از بهبودی و با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد و خودش را به دکتر چمران رساند. او در حالی به جبهه جنوب میرفت که یگان خدمتیاش در آنجا مسئولیتی نداشت. در واقع رستمی برای اینکه پیش چمران باشد، بسیجیوار خودش را به اهواز رسانده بود. همین است که مقام معظم رهبری نیز در یادکرد این شهید والامقام میگوید: «ارتشی بود، ولی آمده بود بسیجیوار وارد میدان شده بود».
شهید رستمی در اهواز عضو ستاد جنگهای نامنظم شد و پس از مدتی به دستور شهید چمران، مرکز آموزش نیروهای ستاد را تأسیس کرد و مسئولیت آن را برعهده گرفت. وی با طرحریزی چندین عملیات، ضربات سختی به دشمن وارد کرد. اوج حماسهآفرینی ایرج رستمی در جریان هجوم دشمن به سمت سوسنگرد بود. برای مقابله با دشمن در جبهه میانی خوزستان، رزمندگان ستاد جنگهای نامنظم، دهلاویه را که روستایی در غرب سوسنگرد است، خط مقدم خودشان قرار داده بودند.
فرمانده آزادسازی دهلاویه
مدافعان دهلاویه ۱۰ روز سرسختانه در برابر دشمن مقاومت کردند تا اینکه ۲۴ آبان ۱۳۵۹ دشمن با اشغال این منطقه خود را به سوسنگرد رساند. پس از شکستن حصر سوسنگرد، جاده دهلاویه و مرز چزابه هنوز در تصرف عراق بود. برای آزادسازی روستا و جاده دهلاویه، عملیاتی در ساعت ۴:۳۰ دقیقه بامداد ۲۶ خرداد ۶۰ با تلاش نیروهای ستاد جنگهای نامنظم و نیروهای سپاه به فرماندهی ایرج رستمی از دو محور به اجرا درآمد که منجر به آزادی دهلاویه و عقب راندن دشمن شد.
ایرج رستمی در جبهه دهلاویه به عنوان فرمانده محور حضور داشت تا اینکه بامداد ۳۱ خرداد بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن به شهادت رسید. خبر که به چمران رسید، بههم ریخت. سریع خودش را به دهلاویه رساند و گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد، اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد.» این دوری خیلی طول نکشید و لحظاتی بعد چمران نیز در همان محل شهادت شهید ایرج رستمی با اصابت گلوله خمپاره ۶۰ به شدت مجروح شد و حین انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.