تأمل و مداقه در ادبیات پژوهشی آسیبها و کجرویهای اجتماعی نشان میدهد که پدیده «سرقت» از منظرهای متفاوت مورد تحلیل و واکاوی قرارگرفته است به همین سبب در این خصوص حجم وسیع و انبوهی اطلاعات در دست است و با اندکی جستوجو در پایگاههای علمی و پژوهشی میتوان به شمار زیادی از آن دست یافت، اما در مقابل این حجم انبوه اطلاعات مربوط به پدیده سرقت، اطلاعات محدودی در خصوص «سارقان» در دسترس است. گویی اندیشمندان و محققان قلیلی مطالعه و کاوش روشمند در این قلمر و انجام دادهاند. با این حال بسیاری بر این واقعیت اذعان دارند که درک و تبیین دقیق و کامل پدیده سرقت بدون درک ژرف و جامع از سارقان میسر نخواهد شد. با اذعان به این واقعیت، این نوشتار میکوشد تا به اجمال و با بهرهگیری از یافتههای چند «تک بررسی» (case study) و استفاده از اطلاعات استخراج شده از تعدادی محدود از پژوهشها، نوری هر چند کمسو، بر این قلمرو بیفکند تا بلکه سرآغازی برای توجه فزونتر «بالینی کاران»، «پژوهشگران» و «تحلیلگران» به این حیطه کمتر شناخته شده باشد.
در این نوشتار تلاش میشود تا از طریق ارائه پاسخ به چند پرسش مهم به تشریح برخی ابعاد روانشناختی «سارقان» بپردازد. آن پرسشها چنیناند:
۱- آیا تمامی سارقان از حیث شخصیتی «همگن» و همسان هستند؟
۲- آیا تمامی سارقان را میتوان در زمره بیماران روانی جای داد؟
۳- کدام عوامل روانی موجب گرایش تعدادی از افراد جوامع مختلف به پدپده سرقت میشود؟
۴- آیا فقر و محرومیتها و محدودیتهای مادی میتوانند افراد را به سوی ارتکاب اقدامات کژسازگارانهای همچون سرقت سوق دهند؟
۵- آیا میتوان جامعهای عاری از سارق داشت؟
یک. اگر همچون گروه وسیعی از روانشناسان، شخصیت را مجموعه صفات، ویژگیها و کنشهای آشکار و نهان افراد بدانیم، پاسخ مان به پرسش نخست آشکارا منفی است. چه یافتهها نشان دادهاند که گرچه اغلب سارقان در ویژگیهایی نظیر «ناپختگی روانی»، «تکانش وری»، «حس نوع دوستی ضعیف» و «وجدان اخلاقی ضعیف» شبیه یکدیگرند، اما از حیث «تیپ شخصیتی» نمیتوان آنها را در یک دسته جای داد؛ چرا اینکه عدهای از آنها به صورت مشخص «سایکوپات» (روان دردمند) هستند و بیمحابا مال و جان دیگران را مورد تعرض قرار میدهند (به ویژه آنهایی که سرقت به عنف دارند دراین گروه جای میگیرند)، عدهای دیگر از آنان (به ویژه افراد کم سن و سالتر) دچار سندرم کلیپتومانی (جنون دزدی) هستند. این گروه به صورت وسواسی و بدون آنکه نیاز داشته باشند، اشیاء و وسایل دیگران را به سرقت میبرند. همچنین گروه دیگری از سارقان تیپ شخصیتی «پارانوئید» دارند اینان سوءظن، کینه و نفرت زیادی از افراد جامعه دارند و لذا با سرقت اموال آنان میکوشند تا کینه و نفرت خود را تسکین بخشند. در کل میتوان اذعان داشت که اغلب سارقان از حیث شخصیتی «غیرعادی» (آنورمال) هستند.
دو. تحلیلهای صورت گرفته پیرامون سارقان دستگیر شده نشان داده است که نرخ شیوع انواع «روان رنجوری» در بین سارقان بیش از جمعیت عادی است. به عنوان مثال، در چند مطالعه کنترل شده، سارقان در مؤلفههای دو آزمون استاندارد روانشناختی، یعنی (MMPI سیاهه شخصیتی چند گانه مینه سوتا) و (SCL در مقیاس سنجش اختلالات روانی)، به مراتب در مقایسه با جمعیت عادی جامعه نمرات بیشتری کسب کردند. این بدان معنا است که سارقان اضطراب بیشتری دارند، از انواع هراسها رنج میبرند، روابط بین فردی مختلی دارند و فاقد آرامش و ایمنی هستند، اما سارقان «سایکوتیک» (روانپریش) نیستند. بنابراین، گر چه از برخی اختلالات روانشناختی رنج میبرند، اما، چون هذیان و توهم ندارند و ارتباط آنها با واقعیت قطع نشده است، نسبت به پیامدهای اعمال و رفتار خود هشیار هستند و لاجرم نمیتوان آنها را به بهانه روانرنجوری از مکافات معاف کرد.
سه. سرقت را میتوان نوعی رفتار «یادگرفته شده» تلقی کرد. به بیانی دیگر میتوان اذعان کرد که کسی، سارق متولد نمیشود بلکه سارقان سرقت را از طریق «الگوگیری» (مشاهده الگوهای تلویزیونی) زنده یا مشاهده الگوهای، «شرطی شدن» و «خوگیری» (عادت کردن) میآموزند و بر اساس «پیامدهای حاصل از رفتار» آن را استمرار میبخشند یا به کناری مینهند. چند عامل درونی- روانی نیز سهم و نقش معناداری در گرایش برخی افراد به رفتار کجروانه دزدی دادند. برخی از آن عوامل عبارتند از:
۱- اجتماعی شدن ضعیف، اینگونه افراد بهدلیل ضعف بنیانهای تربیتی، سکونت در حاشیهنشینیها، فقدان انضباط و قواعد معین در خانواده و حضور در خانوادههای گسسته ناهنجار نتوانستهاند هنجارهای جامعه را در سنین حساس درونی سازند.
۲-فقدان مهارتهای بسنده. اغلب سارقان فاقد مهارتهای لازم برای زیست هنجارمند و شرافتمندانه هستند.
۳- ظرفیت انطباق و سازگاری اندک
۴- رؤیاپردازی افراطی
۵- احساس حقارت
۶-تمایل شدید به همنوایی با افراد ناهنجار
چهار. هم شواهد پژوهشی و هم تجارب معمول نشان میدهد که فقر و محرومیت فینفسه نمیتوانند کسی را به سوی کجروی سوق دهند. چه بسیارند فقیرانی که نه تنها حقیر نیستند بلکه بزرگوارانه و شرافتمندانه زندگی میکنند و هرگز دامن خود را به کجروی و سرقت آلوده نمیسازند، اما زمانی که فقر به یک انگیزش روانشناختی تبدیل شود مثلاً چنانچه فرد فقیر از یک سوءاحساس تبعیض و بیعدالتی کند و از دیگر سوءعامل بازدارنده درونی نداشته باشد و ضمناً بیم و ترس گرفتار شدن نداشته باشد و امکان سرقت برایش فراهم باشد، امکان دستیازیدن او به سرقت وجود دارد. به تعبیر و بیان روانشناختی، محرومیت موجب کجروی نمیشود بلکه محرومیت نسبی میتواند زمینهساز کجروی شود.
پنج. اگر با نگاهی واقعبینانه به موضوع سرقت و تیپشخصیتی سارقان و خصائص روانی آنان و نیز به عوامل جامعهشناختی درون جوامع بنگریم، پاسخ سؤال پنجم منفی خواهد بود، اما بدون تردید با بهبود برخی فرایندهای تربیتی (اعم از فرآیندهای درون خانواده و مدرسه) و اصلاح و بهبود برخی رویکردها میتوان از شمار سارقان آتی جامعه کاست. به عنوان مثال چنانچه خانوادهها و مدارس در مواجهه با سرقت، حتی موردی کوچک و ناچیز از آن را به منزله «خط قرمز» بنگرند و هیچ نوع اغماضی را در برابر آن برنتابند و مرتکبان احتمالی را بلافاصله ناگزیر به «جبران» آن هم جبران مضاعف سازند، افکار عمومی به پدیده سرقت، از هر نوع و شکل آن به منزله یک کجروی کثیف بنگرد و پلیس نیز حضور و نظارت بیشتری داشته باشد سیستمهای قضایی «پیامدهای» بسیار شدیدی برای سرقت لحاظ کنند، آنگاه میتوان امیدوار به کاهش شمار سارقان در جامعه بود. افزون بر آن، از نگاه درمانی به سارقان کم سن و سال نیز نباید غافل بود. اگرچه، چنین افرادی ممکن است بر اثر عواملی، چون آسیبهای جزئی مغزی و کژکارکردی روانی، ناهوشیارانه دست به چنین رفتارهایی بزنند.
*معاون اجتماعی ناجا