کد خبر: 919028
تاریخ انتشار: ۰۶ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوی «جوان» با مادر و خواهر شهید علیرضا ایزدی
فریده موسوی
شهید علیرضا ایزدی از ورزشکاران رشته موتورسواری بود که از هنر ورزشی خود در جبهه‌های جنگ نیز استفاده می‌کرد. چنانچه فرمانده‌اش می‌گفت: ایزدی در میان آتش و گلوله دشمن، با موتورش به خط دشمن می‌زد و مجروحان و شهدا را به عقب منتقل می‌کرد. علیرضا که اصالتی آذری داشت، در پشت جبهه‌های جنگ نیز شجاعتش را با کار کردن و کمک به رزق خانواده معنی می‌کرد. در یک عصر گرم تابستانی ساعتی مهمان خانواده‌اش شدیم و با فاطمه دلجو مادر و صغری ایزدی خواهر شهید همکلام شدیم. روایت‌های این مادر و خواهر شهید را پیش‌رو دارید.

کارگر کوچولو
مادر شهید از کودکی‌های فرزندش می‌گوید: خدا به من و همسرم چهار دختر و یک پسر داده بود. علیرضا سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد. گل سرسبد خانه‌مان بود. نه فقط برای اینکه تک پسر بود، بلکه مهربانی ذاتی داشت و سعی می‌کرد باری از دوش خانواده بردارد. از کودکی کار می‌کرد و کمک حال پدرش بود. فقط ۱۰ سال داشت که در شیرینی فروشی مشغول کار شد. زحمت می‌کشید و از دسترنجش برای امور خانواده خرج می‌کرد. هم درس می‌خواند و هم کار می‌کرد. سختی‌هایی که کشید باعث شد جوانی پخته و با ایمان بار بیاید. شاید بر اثر همین سختی‌ها بود که متوجه ظلم رژیم پهلوی شد و در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد.
هدیه‌ای برای مادر
خواهر شهید در ادامه روایت‌های مادرش می‌گوید: مادرمان در شست‌وشوی لباس‌ها وسواس داشت. آن زمان ماشین لباسشویی نداشتیم و دست‌های مادر بر اثر تماس زیاد با آب و مایع لباسشویی زخمی می‌شد. علیرضا وقتی سختی مادرمان را در شستن لباس‌ها دید، دو ماه حقوق کارگری‌اش در شیرینی فروشی را جمع کرد و با آن ماشین لباسشویی خرید. از همان کودکی حواسش به همه چیز بود. مثل یک مرد هم کمک حال پدرمان می‌شد و هم به مادر و چهار خواهرش رسیدگی می‌کرد. وقتی به مقطع سوم راهنمایی رسید، رفت کفش ملی کار کرد و مجبور شد درس را رها کند. اولین حقوقی که گرفت، من و خواهر کوچک‌ترم را بازار برد تا برای ما لباس بخرد. خاطره آن روز هیچ وقت از یادم نمی‌رود. برادرم علیرضا آن موقع هنوز نوجوان بود، ولی مثل یک مرد بزرگ رفتار می‌کرد.
موسم جبهه
مادر شهید در ادامه بیان می‌دارد: من و همسرم نمی‌خواستیم تک پسرمان هنگام جنگ به سربازی برود، اما علیرضا به محض اینکه سنش به سربازی رسید، صبر نکرد و داوطلبانه رفت. می‌گفت: حالا که کشورمان در خطر است چرا نباید خدمت کنم. خون من که از جوان‌های دیگر رنگین‌تر نیست. رفت و خودش خواست به خط مقدم اعزامش کنند. بیشتر سربازی‌اش را در جبهه بود. فقط چند ماه مانده بود خدمتش تمام شود که به شهادت رسید.
موتور سوار ماهر
خواهر شهید با اشاره به رشته ورزشی برادر شهیدش می‌گوید: علیرضا با پولی که پس انداز کرده بود، یک موتور پرشی خریده بود. با آن می‌رفت مسابقه می‌داد و موتورسوار ماهری هم بود. بنده خدا همان موتور را هم برای خرج خانه‌مان فروخت. چندین سال قبل که خانه پدری را ساختیم، پس انداز پدرم برای تکمیل خانه تمام شده بود. علیرضا رفت موتورش را که خیلی دوست داشت فروخت و با پول آن ریزه‌کاری‌های خانه مثل نرده‌کشی و اینطور چیز‌ها را تکمیل کرد، اما عشق به موتورسواری و مهارتش را همیشه حفظ کرد. وقتی شهید شد، فرمانده‌اش می‌گفت: شهید ایزدی رزمنده شجاعی بود. با موتور در جبهه غوغا می‌کرد. یک‌بار که تعدادی از همرزمان مجروحش در خط دشمن جا مانده بودند، با موتورش رفت و آن‌ها را به عقب برگرداند.
شهادت در پنجوین
خواهر شهید در ادامه روایت‌هایش بیان می‌کند: ۲۲ دی ماه ۱۳۶۲ برادرم در پنجوین عراق شهید شد. آن موقع تازه ازدواج کرده بودم و شنیدن این خبر برای من شوک‌آور بود. علیرضا قبل از آخرین اعزامش برای شب چله کلی میوه و آجیل خرید و به خانه ما آورد. تا آخرین روز‌های عمر خواهرهایش را فراموش نکرده بود. حالا که می‌شنیدیم شهید شده، باورش برایمان غیرممکن بود.
مادر شهید هم با گریه می‌گوید: همسرم قبل از شهادت علیرضا خواب دیده بود او در یک باغ بزرگ پر از میوه است، اما جای قلبش خالی است. وقتی پیکر علیرضا را آوردند دیدیم که ترکش به قلبش خورده و یک دستش هم قطع شده است. پسرم قلبش را در جبهه‌ها جا گذاشت. هنگام تشییعش یاد روز‌های انقلاب افتادم که متکا زیر پتویش می‌گذاشت تا ما فکر کنیم در خانه خواب است در حالی که یواشکی به خیابان می‌رفت و علیه رژیم شاه شعارنویسی و فعالیت می‌کرد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار