اگر کسی در سرما و تاریکی آتش روشن نشدهای را بخواهد تقدیم شما کند به او چه میگویید؟ احتمالاً به او میگویید ما را گرفتهای؟ اول برو آتشت را روشن کن بعد آن را به دیگران بده. اینکه بخواهی در یک شب زمستانی، آتش روشن نشدهات را صرفاً با ادعاها و کلماتی که هنوز در تو کار نکرده و درونی نشده تقدیم کسی کنی به این میماند که بروی در یک مهمانی و هدیهای را به کسی بدهی و او وقتی کاغذ کادوها را یکی پس از دیگری باز کند آخر متوجه شود در این پیچاپیچ کاغذهای کادو چیزی نبوده است؛ یعنی کاغذ کادوی آخر را هم که باز کند ببیند چیزی در آنجا نیست و همه چیز سرکاری بوده است. هر وقت میخواهید به کسی آتش روشن نشده تقدیم کنید، میتوانید مچ خودتان را بگیرید. آتش روشن نشده یعنی چه؟ یعنی مثلاً دیگری را در حالی دعوت به فروتنی و تواضع میکنی که خودت هنوز به آنجا نرسیدهای. فرض کنید من با یک تیم کوهنوردی به کوه رفتهام. در ارتفاع ۲ هزار متری هستم، درحالیکه مدام از ارتفاع ۵ هزار متری حرف میزنم و دیگران را دعوت به این ارتفاعات میکنم اگر کسی به من بگوید تو که هنوز به آن ارتفاعات نرسیدهای از چه داری حرف میزنی؟ آیا حرف غیرمنطقی به من زده است؟ کسی به آن ارتفاع رسیده باشد و درباره آن حرف بزند با کسی که به آن ارتفاع نرسیده و در خیال خود آن ارتفاع را میسازد، فرق میکند.
تفاخر به پیشینهها و جا ماندن از معنا
به این فکر کنید که چقدر در این دنیا مدعی وجود دارد. تقریباً اکثر ما مدعی هستیم، پس این همه کارخرابیها از کجا میآید؟ به تاریخ نگاه کنیم. چند صدهزار و چند میلیون نفر در کشور خود ما مدعی شاعری بودند. در نهایت تاریخ غربال کرد و شاعر به اندازه انگشتان دستها بیشتر نگه نداشت، در حالی که بسیاری خود را از حافظ، سعدی، مولانا و فردوسی کمتر نمیدیدند، اما چه شد؟ آنها در واقع عمر خود را بیشتر از آنکه صرف آفریدن کنند، صرف ادعا کردند.
ممکن است من زبانی اهل ادعا نباشم و به ظاهر اهل تواضع و فروتنی هم باشم، اما وقتی عمیق شوم خواهم دید که من از هر مدعیای ادعای بیشتری دارم و در واقع عمر و سرمایههای زندگیام را صرف ادعاها میکنم. احتمالاً شما از زبان خودتان یا دیگران شنیدهاید که مثلاً میگویید یا میگویند ما ۲۰ سال است که در این کار هستیم، آن وقت یک جوجه که تازه از راه رسیده میخواهد به ما کار یاد بدهد. حتماً دیدهاید و دیدهایم صرف اینکه من به خودم برچسب روزنامهنگار، کارگردان، پزشک و یا آرشیتکت چسباندهام و مثلاً میگویم من ۲۰ سال است که در روزنامهها فعالیت میکنم، این حضور فیزیکی را سند زنده و گواه ادعایم درباره استاد شدن میدانم، در حالی که اگر عمیقتر نگاه کنیم، میبینیم این نوع استدلالها تا چه اندازه سست و بیمایه است، چون کسی میتواند در شش ماه، یک سال و یا کمتر و بیشتر به پیشرفتی در یک حرفه یا هنر برسد، در حالی که شاید کسی در ۳۰ سال نرسد و در همان لایه ظاهری آن حرفه یا هنر در جا بزند.
اتاق تاریک نمیتواند دیگران را به نور دعوت کند
چرا در جامعه ما بسیاری از امر به معروفها و نهی از منکرها نه تنها به جایی نمیرسد، بلکه خیلیها به خاطر عملکرد برخی از آمران و ناهیان درباره ماهیت و جوهر این امر دینی دچار تردید میشوند؟ قابل انکار نیست که امروز بخشی از افراد جامعه ما درباره امربهمعروف و نهیازمنکر تصویر ذهنی خوبی ندارند، در صورتی که شما اگر بدون ذهنیت منفی و پیشداوریها به این واژه نگاه کنید، خواهید دید امربهمعروف و نهیازمنکر، درونمایه عالیای دارد. آدمی که خود و دیگران را به معروف یعنی به نیکیها، خیر، نور و رحمت دعوت میکند و از تاریکی منکرها و زشتیها برحذر میدارد، دست و پای چنین آدمی را باید بوسید، اما چرا ما چنین حسی درباره امربهمعروف و نهیازمنکر نداریم. ما این حس و دریافت را نداریم، چون برخی میخواهند آتشی که هنوز در درون خود روشن نکردهاند و نوری که هنوز در آنها متبلور نشده را به دیگران بدهند و آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا اتاق تاریک میتواند دیگران را به نور دعوت کند؟ اگر خورشید دیگران را به نور دعوت کند، بیشک از او پذیرفتنی است، اما موجودی که همچنان در تاریکی درون خود میزید چه؟
گاهی فقط با کلمات بازی میکنیم
اجازه بدهید کمی دراینباره درنگ کنیم. معنای «امر» در امربهمعروف آیا یک معنای دستوری و صرفاً در حیطه زبان و گفتار است؟ آیا وقتی مثلاً میگوییم امر به معروف یعنی کسی که دستور میدهد و با زبان دیگران را به معروف فرامیخواند و احیاناً این دعوت همراه با توپ و تشر است؟
شما دو گل را در کنار خود مییابید. گل اول روی کاغذ است. کسی روی کاغذ نوشته است: «گل». ممکن است خوشخط هم نوشته شده باشد؛ یعنی ظاهر خوبی هم داشته باشد. شما اگر این گل را به کسی نشان دهید و بگویید این چیست به شما خواهد گفت: این گل است. گل دومی هم کنار شما قرار دارد. گلی زنده که شما آن را میبینید. آن گل زنده در یک گلدان ریشه دارد. گلبرگ، رنگ، عطر و بو دارد. این هم یک گل است. کدام یک از این دو گل واقعاً شما را به سمت حقیقت درون یک گل میکشاند؟
روی کاغذی نوشتهاند عسل. بزرگ هم نوشتهاند. اصلاً فرض کنید که روی یک بیلبورد بزرگ نوشتهاند عسل. در کنار آن بیلبورد روی انگشت شما یک قطره عسل وجود دارد. شما میتوانید با همان یک قطره عسل که در برابر آن عسل بزرگ بیلبورد هیچ است حقیقت و درونمایه عسل را تجربه کنید؛ یعنی آن شیرینی عسل را از طریق همان یک قطره بچشید، اما اگر هر روز یک میلیونبار هم که بنویسید عسل یا آن را روی در و دیوار ببینید به اندازه یک ذره کالری و شیرینی وارد بدن شما نخواهد شد. هزار روز هم که شما پای آن بیلبورد بزرگ که رویش نوشته شده عسل و عکس عسل هم در آن دیده میشود، بایستید و به آن کلمه عسل و تصویرش نگاه کنید یک ذره شیرینی عسل را نخواهید چشید. در واقع ما گاهی فقط با کلمات بازی میکنیم. فرق نمیکند با چه کلمهای. وقتی شما و ما عادت به بازی با کلمات داریم، حکم همان آدمی را پیدا میکنیم که پای بیلبورد عسل ایستاده و میخواهد به هر قیمتی خودش را متقاعد کند که با مشغول شدن به کلمه یا تصویر عسل میتواند شیرینی آن را درک کند و بچشد. ما تصور میکنیم همین که با کلمات حتی اگر آن کلمات بسیار عزیز و گرانقدر باشند، مشغول شویم آن کلمات به زندگی ما وارد میشوند. ما بارها و بارها به تجربه دریافتهایم که این کار ممکن نیست، مگر آنکه آن کلمه را در درون خودمان عینی کنیم. هیچ راهی برای چشیدن عسل جز تجربه واقعی آن وجود ندارد و یک میلیونبار هم که بگویی عسل و سعی کنی به بهترین شکل حروف عسل را ادا کنی تا زمانی که نچشیدهای درک نخواهی کرد که عسل چیست.
آمر به معروف باید قلبش کندوی عسل باشد
اگر من در خود شیرین نشده باشم، اگر من در درونم هنوز عسل نشده باشم هزاران سرمشق عسل را هم که به دیگران بدهم آنها شیرین نخواهند شد. من فقط خودم و دیگران را خسته خواهم کرد، چون هنوز عسل نشدهام. ممکن است مستقیم یا غیرمستقیم این سو و آن سو بگویم من عسل هستم. از پدر و مادرم خواهش کنم که شناسنامه مرا تغییر دهند و اسم مرا عسل بگذارند. فرض کنید که سازمان ثبتاحوال هم بپذیرد که اسم من از فردا عسل بشود. از فامیل و در و همسایه و همکاران هم خواهش کنم که به حافظه خود بسپارند که از فردا مرا به نام جدید عسل صدا بزنند، آیا با این کارها من ذرهای شیرین خواهم شد؟
از خود بپرسیم آمر به معروف حقیقی کیست؟ دیندار و آمر به معروف واقعی کسی است که قلب او کندوی عسل باشد، چنین آدمی راه هم که برود و هیچ حرفی هم نزند عسل از او تراوش میکند و بیرون میریزد. چنین آدمی اگر سکوت هم کند و هیچ نگوید عسل از چشمانش فرو میریزد و ما میتوانیم آن شیرینی عسل را در صورت، سیما، حرکات و رفتار آن آدم ببینیم. بله ممکن است عدهای هم پیدا شوند که آنقدر تلخ و ترش و گزنده باشند و با خودشان تلخی کرده باشند که اساساً از عسل متنفر باشند، اما در حقیقت آنها دشمن و عدوی خویشند، چون شیرینی ایمان و قند حقیقت هیچ تضاد و دشمنی ندارد.
بهترین مُبلغ گل عطر اوست. گل با عطر خود دیگران را به زیبایی دعوت میکند، یعنی ابتدا آن ترکیبهای زیبا، آن رنگهای فریبا و آن عطر خوشبو را در درون خود مهیا میکند، آن وقت از دیگرانی هم که به سوی او میآیند با عطر، رنگ و زیبایی خود پذیرایی میکند. شما اول تدارک مهمانی را میبینید و غذایی را فراهم میکنید بعد مهمان را دعوت میکنید، وگرنه چه موضوعیتی دارد اسباب پذیرایی فراهم نشده بخواهید کسی را به مهمانی دعوت کنید.
زنبور عسل سخنران خوبی نیست، اما کامها را شیرین میکند
اجازه بدهید دوباره به داستان عسل برگردیم و از زاویه دید یک زنبور به داستان عسل نگاه کنیم. شما بروید پیش یک زنبور که از صبح از کندو خارج شده رفته روی گلها نشسته و کلی شهد جمع کرده و آورده و در آن حجرههای شش ضلعی ریخته و شب هم که شده با خرطوم خود، محتوای آن حجرهها را هم زده و با بالهایش شهدهای جمعآوری شده را خنک کرده تا آن شیره، تغلیظ شده و شکل عسل را به خود بگیرد. آن وقت بروید از آن زنبور بپرسید که میدانی عسل چیست؟ او خواهد گفت: عسل؟ نه من اصلاً نمیفهمم از چه حرف میزنی، لطفاً اجازه بدهید من کارم را ادامه بدهم. در واقع آن زنبور عسل درگیر اسم و ظاهر نیست. اگر به آن زنبور عسل بگویی که فردا میتوانی بیایی در یک همایش راجع به خواص عسل صحبت کنی او دوباره عذر خواهد خواست که اصلاً نمیفهمد شما چه دارید میگویید.
حالا آیا دور و بر ما و شما آدمهایی نیستند که سالها میتوانند درباره عسل سخنرانی کنند، در حالی که هیچ وقت عسل را نچشیدهاند. آدمهایی که میتوانند ساعتها و سالها درباره نیکی سخن بگویند، درحالیکه هیچ وقت نیکی را نچشیدهاند. آدمهایی که سالها و ساعتها میتوانند درباره تواضع سخن بگویند، اما همچنان با تفرعن درون خود به سرمیبرند. آدمهایی که دیگران را به گرما و روشنی آتش دعوت میکنند، اما هیچگاه آن را حس نکردهاند... آتشی که در خود روشن نکردهایم را به دیگران پیشکش نکنیم.