ظاهر و قیافه آدمهایی را که کارهای عامالمنفعه میکنند و خود را در فضای خدمت قرار میدهند دیدهاید؟ احتمالاً مستندهایی در این باره دیدهاید. آدمهایی که زندگی خود را وقف دیگران کردهاند. اهل وقف هستند یا نه، بخشی از ثروت یا وقت و زمان خود را مصروف دیگران میکنند. دیدهاید این افراد چه قیافههای آرامی دارند؟ فرق نمیکند مرد باشند یا زن، جوان باشند یا پیر. فرق نمیکند از چه تحصیلاتی برخوردار باشند، نقطه مشترک همه این انسانها آرامشی است که در وجود آنها موج میزند.
دوست من آرامتر از قبل شده است همکار من چند وقتی است که به یک جمعیت غیردولتی که به کارتنخوابها خدمات ارائه میکند پیوسته و بخشی از زمانهای خود را در طول هفته در این جمعیت میگذراند. از پخت و توزیع غذا شروع کردهاند، اما آنقدر هیجانانگیز تعریف میکند که انگار مهمترین کار روی زمین را انجام میدهد. ما که معمولاً در فضای خدمت قرار نداریم با خطکش منیت خودمان کار انسانها را اندازه میگیریم. کسی که موشک به فضا میفرستد کار بزرگی میکند، یا فلان جراحی را انجام میدهد دهان ما باز میماند، اما مثلاً غذا پختن برای محرومان و معتادان و بیسرپرستهای شهر به چشم ما بزرگ نمیآید، اما کسی که در فضای خدمت قرار میگیرد تعریف دیگری از کار دارد.
دوست من آشکارا آرامتر از گذشته شده و در واقع آنچه که ممکن است یک پژوهش یا یک مقاله علمی در قالب اعداد و دادهها به او بگویند اینک روی خود پیاده میکند و میگوید: «ببینید خیلی از اتفاقات واقعاً با کلمات قابل انتقال نیست به خاطر این که خودت باید تجربهاش کنی. من قبل از کارهای عامالمنفعه روحیه نسبتاً پرخاشگری داشتم، پذیرش من پایینتر بود و در دنیای خیالات خودم سیر میکردم، اما وقتی به این جمعیت پیوستهام و سعی میکنم بدون قضاوت دیگران فقط آن کاری که از عهدهام برمیآید را انجام بدهم آرامتر شدهام. من وقتی یک کودک معتاد را میبینم گریهام میگیرد، ولی وقتی آرام میشوم میپرسم اگر جای این کودک بودم چه میکردم؟ اگر والدین من هم معتاد بودند آیا من هم به چنین حال و روزی نمیافتادم و خدا میداند همین معتادها چه والدینی داشتهاند و در چه بستر اجتماعی بزرگ شدهاند؛ بنابراین اگر من امروز در فلان جایگاه هستم و یک انسان دیگر در جایگاهی دیگر دلیل نمیشود که من خودم را از آنها بالاتر بدانم.»
دوست من ادامه میدهد: «قبل از این که به طور جدی وارد کارهای عامالمنفعه شوم در زندگی خودم بسیار درگیر مقایسهها بودم، مدام خودم را با دیگران مقایسه میکردم، مدام درگیر داشتههای خودم و دیگران بودم، چرا من کم دارم؟ چرا دیگری زیاد دارد؟ چرا فلانی فلان مدرک را دارد؟ چرا من ندارم؟ اما حالا میبینیم زندگی بزرگتر از آن چیزی است که من تصور میکردم. زندگی را فقط باید زندگی کنی، چون همان کارتنخواب با همه دشواریهایی که دارد زندگی را زندگی میکند و هنوز امیدوار است از آن وضعیت خلاص شود، چون اگر امیدوار نبود به زندگیاش خاتمه میداد، پس زندگی خیلی بزرگتر از مقایسهها و قضاوتها و تحلیلهای من است و بهتر است بگویم کسانی که درگیر این قضاوتها و مقایسهها هستند هنوز به بلوغ واقعی در زندگیشان نرسیدهاند.»
ممنون کسی باش که به تو فضای خدمت میدهد
دوست من یک نکته بزرگ و مهم دیگر هم میگوید: اوایل وقتی وارد فضای خدمت میشوی ممکن است درگیر غرور باشی. فکر کنی تو چه کسی هستی که داری به دیگران خدمت میکنی. من از بزرگترهای خودم در این مؤسسه یاد گرفتم که اتفاقاً ممنون باشم از رنجورها و محرومها که فضای خدمت را به ما دادهاند. ممکن است کسی از این که به کسی قرض داده احساس غرور کند که مثلاً چقدر خوب بوده که توانسته به کسی قرض بدهد، اما یک لحظه اگر به این فکر کند که اگر آن فرد نبود چطور میتوانست بخشش خود را نشان دهد، احتمالاً در حس خودش تجدید نظر میکرد. در واقع قرضگیرنده است که فضای خدمت را به قرضدهنده داده است. وقتی آدم کاری برای دیگران میکند و حالش خوب میشود یک لحظه میتواند به این فکر کند که اگر دیگران نبودند چطور میتوانست حال خودش را به واسطه یک خدمت خوب کند. شما گامی برای مادرت برمیداری، آیا نباید ممنون وجود مادرت باشی که اگر نبود این فضای خدمت را نمیتوانستی خلق کنی؟
چرا آدمهایی که خود را در فضای خدمت به دیگران تعریف میکنند استرس کمتری دارند؟ چون آنها واقعیت را میپذیرند و با واقعیت روبهرو میشوند. ما گمان میکنیم که اگر واقعیت را نپذیریم هنر کردهایم، در حالی که هنر زندگی متعلق به کسانی است که واقعیت را میپذیرند و برای خود و دیگران استرس ایجاد نمیکنند. وقتی واقعیت را پذیرفتی آن وقت به فکر چاره میافتی. کسی که در یک مؤسسه خیریه و عامالمنفعه کار میکند دائم نمیپرسد چرا این هست؟ چون میداند که هست. او دائم نمیپرسد چرا این افراد به این روز افتادهاند بلکه میپرسد چطور میتوانم به این افراد کمک کنم. او نمیگوید این طور نباید میشد و مثلاً از در سرزنش وارد نمیشود که شما چرا و چطور و چه خطایی را مرتکب شدید که به این روز افتادید؟ بلکه واقعیت را میپذیرد و در آن صورت میتواند محیط پیرامونی خود را تغییر دهد، چون آرامش است که میتواند تغییر ایجاد کند.
اگر میخواهیم به آرامش برسیم نمیتوانیم بدون قرار گرفتن در فضای خدمت این کار را انجام دهیم، چون در غیر این صورت گرفتار منیتها و خودخواهیها خواهیم بود و همچنان در قضاوتها و مقایسهها زندگی خواهیم کرد، اما وقتی من در فضای خدمت قرار میگیرم از آن منیتها خالی میشوم و به تعبیر دوست من به چشم خودم میبینم که این شرایط زندگی بوده که برخی افراد را درگیر بحرانها و آسیبها کرده است و من حق ندارم درباره آنها قضاوت کنم، چون چهبسا اگر من هم در همان بستر اجتماعی و در همان خانواده و با همان شرایط بودم شاید همان کاری را میکردم که آن کارتنخواب کرد، بنابراین وقتی من به آن کارتنخواب چنان نگاه کنم که انگار خود را در صورت او میبینم این نگاه خالی از منیت میتواند مرا آرام کند. نگاهی که در آن دیگر قضاوت و مقایسهای نیست و مگر نه این است که همین قضاوتها و مقایسهها آرامش را از زندگی ما گرفته است؟