کد خبر: 921406
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۵
گفت‌وگوی «جوان» با برادر طلبه شهید سیدعباس موسوی تاکامی
سیدعباس کمی که جلوتر می‌رود از ناحیه پهلو ترکش می‌خورد و به شهادت می‌رسد، اما چون نیرو‌های ایرانی از آن منطقه عقب‌نشینی می‌کنند، جنازه سیدعباس بین عراقی‌ها و رزمندگان ما تا 76 روز باقی می‌ماند
شکوفه زمانی
«و می‌دانم تنها دو راه بیشتر موجود نیست؛ یا باید بمیریم یا مرگ سرخ را بپذیریم که آغاز حرکت به سوی معبود است.» این جمله برگرفته از وصیتنامه شهید سیدعباس موسوی تاکامی، طلبه‌ای از روستا‌های اطراف ساری بود که سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. طلبه‌ای که بسیاری از وقایع روزانه خود را یادداشت می‌کرد و اکنون این نوشته‌ها به یادگار مانده است. گفت‌وگوی ما با برادر بزرگ‌تر این شهید را پیش رو دارید.

از دست‌نوشته‌های شهید موسوی زیاد شنیده‌ایم، چه جذابیتی در این نوشته‌ها وجود دارد؟
صفا و سادگی که دست‌نوشته‌های سیدعباس دارد آن را جذاب می‌کند. به عنوان نمونه ایشان در ذیل وقایع سال ۶۳ در دفترچه‌اش نوشته بود: دوشنبه‌ای از روز‌های دی ماه سرد روستای کوتنای قائمشهر بود؛ می‌خواستم روزه بگیرم. سحر بیدار شدم، دیدم فقط برنج دارم و هیچ چیز دیگر ندارم تا با آن خورشت درست کنم و سحری بخورم؛ لذا آب را جوشاندم و چای درست کردم و با نان و چای سحری خوردم و آن روز را با روزه گذراندم. البته فقط به جهت نامناسب بودن وضع طلبگی در وقت اذان هم دیدم چیزی ندارم برای افطار بخورم، با کمی نان نیمه خشک که از روز قبل مانده بود همراه مقداری چای افطار کردم. اما با این همه مشکلات از خدا می‌خواهم که مرا توفیق عبادت و خودسازی عنایت بفرماید.
گویا روستای شما شهدای زیادی داده است؟
بله، در دفاع مقدس روستای تاکام با داشتن ۷۰ خانوار ۹ شهید داد که برادرم سیدعباس شهید پنجم روستا بود.
چطور شد که تصمیم گرفت به جبهه برود؟
جوان‌های انقلابی آن روز‌ها دل‌شان با بچه‌های جنگ بود. سیدعباس هم نمی‌توانست بماند و درس بخواند. لباس شهادت را بر لباس طلبگی ارحج می‌دانست. در سال‌های ۶۴ و ۶۵ دوبار به غرب کشور اعزام شد. من می‌گفتم بمان و درست را بخوان، ولی قبول نمی‌کرد. آخرین بار هم که در عملیات کربلای ۵ شرکت کرد و همان جا به همراه پسر دایی و یکی از بستگان همسرم که هر سه از بچه‌های روستا بودند به شهادت رسیدند.
این سه نفر در یک زمان شهید شدند؟
بله تقریباً در یک زمان بود. یکی از همرزمان برادرم تعریف می‌کرد در روز دوم عملیات کربلای ۵ سیدعباس در راه رفتن به خط مقدم جسد سیدعلی پسر دایی‌اش را می‌بیند. دوستانش به او می‌گویند برگرد و جنازه سیدعلی را به عقب ببر. قبول نمی‌کند و می‌گوید برای من موفقیت در عملیات مهم است و نمی‌خواهم منطقه را ترک کنم. سیدعباس کمی که جلوتر می‌رود از ناحیه پهلو ترکش می‌خورد و به شهادت می‌رسد، اما چون نیرو‌های ایرانی از آن منطقه عقب‌نشینی می‌کنند، جنازه سیدعباس بین عراقی‌ها و رزمندگان ما تا ۷۶ روز باقی می‌ماند. وقتی مفقودی‌اش را به ما اعلام کردند، من تمام معراج شهدای استان تهران، اهواز و جنوب را گشتم، اما چیزی پیدا نکردم. پسر دایی هم مدت‌ها مفقود بود. پیکر برادرم ۷۶ روز بعد برگشت، ولی پیکر پسردایی‌مان ۱۰ سال بعد تفحص شد.
چه خاطره‌ای از سیدعباس بیشتر روی ذهن شما تأثیر گذاشته است؟
سیدعباس به تعزیه‌خوانی امام حسین (ع) علاقه زیادی داشت. سنش کم بود، ولی بصیرت زیادی داشت. یک بار یکی از آقایان روحانی به برادرم گفته بود تعزیه‌خوانی چه فایده‌ای دارد که این کار را انجام می‌دهی؟ شهید در جوابش گفته بود وقتی با تعزیه‌خوانی بهتر بشود راه و منش ائمه را به مردم فهماند، چرا نباید این کار را انجام بدهیم؟ صرف سخنرانی بالای منبر کافی نیست. به نظر من جذابیت‌های تعزیه‌خوانی باعث می‌شود مردم بهتر به مظلومیت ائمه اطهار (ع) پی ببرند.
ابتدای گفت‌وگو را با دست‌نوشته‌های شهید شروع کردیم، آخرین دست‌نوشته ایشان وصیتنامه‌شان بود، در آن چه نکاتی وجود دارد؟
این وصیتنامه هم پر از نکات جالب است. در یک بخش سیدعباس نوشته: «من آگاهانه به جبهه آمده‌ام و آگاهانه هم شهید خواهم شد». داشتن چنین تفکری برای یک جوان کم سن و سال و زدن این حرف نشانه افکار حکیمانه وی بود و در بخش دیگر وصیتنامه‌اش به زحمات پدر و مادرش که با دست پینه‌بسته خود متحمل زحمات فراوانی شده‌اند اشاره و قدردانی کرده بود. در بخش دیگری اشاره داشت: «من که قطره ناچیزی از دریای بیکران این امت جان بر کف هستم راه اول که همان شهادت است را پذیرفته‌ام و اگر موفق شدم خدا را شکر می‌گویم که خونم مورد پسند خریدار خون شهدا واقع شده است.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار