کد خبر: 926540
تاریخ انتشار: ۲۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۴:۰۱
خاطراتی از دانشجوی شهید هدایت‌الله طیب که از امریکا به جبهه‌های جنگ رفت
وقتی یک دختر آمریکایی از رفتار هدایت خوشش آمد، به او پیشنهاد ازدواج داد. هدایت خیلی سرخ شد و پیش من آمد و گفت: خواهر به او بگو که خانواده‌ام دختر یکی از فامیل‌مان را از بدو تولد برایم «ناف‌برون» کردند. می‌خواهم با او ازدواج کنم. من هم این موضوع را به دختر امریکایی گفتم و ایشان هم پذیرفتند. خانم‌های امریکایی وقتی به هدایت می‌رسیدند و می‌خواستند به او دست بدهند، دکمه آستینش را باز می‌کرد تا شاید لبه آستینش را بگیرند
غلامحسین بهبودی
وقتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد، هدایت‌الله طیب که آن زمان در امریکا مشغول تحصیل بود، درس و دانشگاه و آینده شغلی و تحصیلی‌اش را نیمه‌کاره گذاشت تا به قصد دفاع از کشور آبا و اجدادی‌اش راهی میدان نبرد شود. گفتنش در حرف آسان است، اگر خوب دقت کنیم، کمتر کسی حاضر است زندگی بی‌دغدغه در فلوریدای امریکا را با آتش و خون و سختی‌های میدان جنگ عوض کند؛ آن‌هم داوطلبانه! هدایت‌الله طیب متولد ۱۳۳۳ در روستای موگر (استان کهگیلویه و بویراحمد) از دانشجویان پیرو خط امام بود که در فروردین ۱۳۶۱ در جریان عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید، اما در همین مدت کوتاه عمرش، خاطرات جاودانی از خود به یادگار گذاشت که گذری بر آنها، شمه‌ای از زندگی یک سرباز راستین خمینی کبیر را پیش روی تاریخ قرار می‌دهد. با همراهی سیدعلی حسن‌پور از فعالان فرهنگی استان کهگیلویه و بویراحمد، بخشی از زندگی و خاطرات شهید طیب را تقدیم حضورتان می‌کنیم.

تحت تعقیب
سال ۵۳ بود که مأموران ساواک، هدایت‌الله را بازداشت کردند. او هنوز امتحانات سال آخر دبیرستان را به پایان نرسانده بود که نامش به عنوان یک فعال سیاسی در دبیرستان ۲۵ شهریور بهبهان دهان به دهان چرخید. هدایت‌الله در زمانی فعالیت‌های انقلابی را آغاز کرده بود که مبارزه با رژیم شاه فراگیر نشده بود. این جوان ۲۰ ساله، با بصیریتی که داشت، خیلی زود وارد فاز مبارزه شد و حتی در دوران خدمت سربازی نیز به فعالیت‌هایش ادامه داد. بعد از اتمام سربازی، چون از طرف ساواک احساس خطر می‌کرد، به اهواز رفت و مدتی در یک شرکت خارجی به نام «کنترکسیون» مشغول شد. در آنجا رئیس کارگزینی بود و کتاب و نوار‌های مذهبی را بین کارکنان شرکت پخش می‌کرد، اما ساواکی‌ها یکی از دوستانش را دستگیر کردند و همین امر باعث شد هدایت‌الله به بهبهان فرار کند. نهایتاً شهید طیب برای در امان ماندن از شر مأموران رژیم، روز ۱۵ شهریور ۱۳۵۶ فرودگاه آبادان را به قصد آمریکا ترک کرد. او می‌رفت تا بعد از تحمل مدتی بیکاری و سردرگمی، تحصیل در یکی از دانشگاه‌های ایالت فلوریدای امریکا را آغاز کند. راهی که مسیر مبارزاتی او را به نحو دیگری رقم زد.

نماینده انجمن اسلامی‌
شهید طیب در دانشگاه شهر سن‌پترزبورگ فلوریدا به همراه جمعی از دانشجویان، انجمن اسلامی تشکیل می‌دهند که در رأی‌گیری بین دانشجویان، خود هدایت‌الله به عنوان نماینده انجمن اسلامی برگزیده می‌شود، اما پیروزی انقلاب اسلامی و متعاقب آن تسخیر لانه جاسوسی توسط دانشجویان پیرو خط امام، مشکلاتی را برای دوستداران انقلاب پدید می‌آورد. آن روز‌ها بسیاری از شهر‌های امریکا شاهد هتک حرمت دانشجویان مسلمان ایرانی توسط ضدانقلاب، پلیس امریکا و برخی مردم امریکا بود. در این بین شهید طیب سعی می‌کرد تا از کیان جمهوری اسلامی دفاع کند و مردم و دانشجویان امریکایی را از واقعیات انقلاب اسلامی و عقاید حضرت امام آشنا کند. در این راه او و دیگر دانشجویان انقلابی بار‌ها مورد حمله قرار می‌گیرند و حتی پلیس نیز تخم مرغ‌های گندیده را در اختیار معترضان قرار می‌دهد تا هدایت و دوستانش را مورد تعرض قرار دهند. شهید طیب خود تعریف می‌کند که یک بار در راهپیمایی مسالمت‌آمیز وقتی از صفوف دانشجویان جدا می‌شود تا اتومبیل خود را بیاورد، مورد حمله معترضان قرار می‌گیرد. پلیس نیز به درخواست کمک او توجهی نمی‌کند. هدایت به شکل معجزه‌آسایی می‌تواند از حلقه محاصره‌کنندگان فرار کند و خود را به جمع دانشجویان برساند.

قرآن یادگاری
شهین حاجی‌طالب یکی از همکلاسی‌های شهید طیب در دوران دانشجویی می‌گوید: سال ۱۳۵۷ در آمریکا با هدایت آشنا شدم. همسایه ما بود. با حجب و حیا و بسیار متین. مسلمان مؤمنی بود و سعی می‌کرد همه را به طرف اسلام بکشاند و با همه برادری کند. خاطرات زیادی از شهید دارم؛ وقتی یک دختر آمریکایی از رفتار هدایت خوشش آمد، به او پیشنهاد ازدواج داد. هدایت خیلی سرخ شد و پیش من آمد و گفت: خواهر به او بگو که خانواده‌ام دختر یکی از فامیل‌مان را از بدو تولد برایم «ناف‌برون» کردند. می‌خواهم با او ازدواج کنم. من هم این موضوع را به دختر امریکایی گفتم و ایشان هم پذیرفتند. خانم‌های امریکایی وقتی به هدایت می‌رسیدند و می‌خواستند به او دست بدهند، دکمه آستینش را باز می‌کرد تا شاید لبه آستینش را بگیرند. چون ایشان دست دادن را جایز نمی‌شمرد. شهید هدایت نسبت به گوشت ذبح شده احتیاط می‌کرد، سعی می‌کرد خودش گوسفند زنده بخرد و ذبح کند. یا از یک نفر مسلمان در شهر «تمپا» ذبح اسلامی خریداری می‌کرد. وقتی پسرم به دنیا آمد، ایشان یک قرآن آورد و روی سینه پسرم گذاشت. او اولین کسی بود که اذان را در گوش پسرم خواند. الان پسرم در امریکا مشغول تحصیل است و هنوز آن قرآن را به رسم یادبود پیش خودش نگه داشته است.

معجزه امام
شهید طیب به دلیل فعالیت‌های بسیاری که در انجمن اسلامی دانشجویان داشت، از سلامتی خودش غافل شده بود. به همین دلیل به زخم معده مبتلا می‌شود. یکی از همکلاسی‌های شهید ماجرای عمل نکردن او توسط یک پزشک ایرانی ضدانقلاب را این‌طور تعریف می‌کند: هدایت‌الله به سبب حرص و جوشی که نسبت به انقلاب اسلامی ایران و حضرت امام داشت، از فرط دوندگی دچار زخم معده شده بود. می‌خواست به دکتر مراجعه کند، اما وضع مالی‌اش خوب نبود. هزینه‌های عمل چهار الی پنج هزار دلار می‌شد که قرار شد همه با هم پول روی هم بگذاریم تا عملش کنند. پزشک معالج که یکی از ایرانیان بااسم و رسمی بود، تحت تأثیر سخنان و حرکات عارفانه شهید هدایت‌الله قرار گرفت. وی را معاینه کرد و دستور داد او را بستری کنند. ابتدا بنا بود به دستور آن پزشک، هدایت را با هزینه مختصری عمل کنند، اما در حین تشکیل پرونده پزشک متوجه شد که او یکی از دانشجویان پیرو خط امام است و شروع به اشکال‌تراشی کرد. حتی گفت: باید مبلغ ۵ هزار دلار به صندوق بیمارستان واریز کنیم. هدایت‌الله با صبر و حوصله با پزشک شروع به بحث کرد، اما چون دکتر قانع نشد، هدایت‌الله جایگاه انقلاب اسلامی را به سلامتی خودش ترجیح داد و بیمارستان را ترک کرد. منزل ما طبقه پایین و منزل شهید طبقه بالا بود. وقتی به منزل آمدیم درد شهید شدت بیشتری گرفت. چند ساعتی در اتاقش به خواب رفت، اما حدود ساعت ۴ بعد از ظهر از خواب بیدار شد و با حالتی طبیعی به منزل ما آمد، خیس عرق بود. گفتم چه شده؟ خیلی درد می‌کشی؟ رنگت پریده است. گفت: نه حالم خوب است. امام را خواب دیدم که بالای سرم آمدند و روی سینه و شکمم دست کشیدند. الان هیچ گونه دردی احساس نمی‌کنم. تا زمانی که با هم بودیم هیچ گونه معده دردی در شهید طیب ندیدم.

بازگشت به ایران
بعد از تجاوز رژیم بعث عراق به ایران، شهید طیب درس در امریکا را نیمه‌کاره رها می‌کند و به ایران برمی‌گردد. عبدالرسول طالبی از دوستان شهید در این خصوص می‌گوید: با تجاوز عراق علیه ایران، هدایت‌الله یک لحظه خواب نداشت. مرتب به من می‌گفت: می‌خواهم به ایران بروم، ولی پول به اندازه کافی ندارم. بالاخره من با مراجعه به اداره مهاجرت امریکا، ترتیبی دادم که ما دو نفر را به ایران بفرستند و مخارج سفر را هم خود آن‌ها پرداخت کردند.
با ورود به ایران به اهواز به منزل ما آمدیم، به او گفتم چرا منزل خودتان نمی‌روی و به خانواده‌ات سر نمی‌زنی؟ گفت: «اگر به خانه‌مان بروم، خانواده‌ام مانع می‌شوند که به جبهه بروم. من می‌خواهم اول خودم را معرفی کنم و به جبهه بروم، بعد از آن به خانه برگردم تا خانواده در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته باشند و نتوانند مانع جبهه رفتنم شوند.»

از همان زمان، یعنی از وقتی که به جبهه رفت دیگر او را ندیدم تا اینکه بعد از حدود دو ماه به منزل‌مان آمد. شادی بسیار عجیبی در چهره‌اش هویدا بود و این حکایت از روح بلند شهید طیب داشت. پس از آن‌که چندین بار به منزل ما رفت و آمد داشت، چند روز قبل از عملیات فتح‌المبین به سپاه اهواز مراجعه کرد. چهره‌اش کاملاً نورانی شده بود و شوق شهادت را می‌شد از نگاهش فهمید.

سجاده عشق
دکتر سیدجلیل حجازی از همرزمان شهید نیز می‌گوید: در جبهه آبادان با شهید طیب با هم بودیم. در یک سنگر زندگی می‌کردیم و بسیار به او علاقه‌مند بودم. وقتی نماز می‌خواند، چون قد کشیده بود، نماز را به صورت دولا می‌خواند و بسیار جذاب و شیرین با خدای خودش راز و نیاز می‌کرد. به نماز شب خیلی اهمیت می‌داد. هدایت‌الله به کار در وزارت خارجه علاقه داشت و خودش هم به زبان انگلیسی مسلط بود. فارسی را با لهجه شیرینی صحبت می‌کرد. در اثر معاشرت با او من هم به زبان انگلیسی خیلی علاقه پیدا کردم. بعد‌ها به دانشگاه رفتم و توانستم لیسانس زبان و سپس فوق‌لیسانس روابط بین‌المللی و بعد از آن دکترای حقوق بین‌المللی را بگیرم. می‌توانم بگویم شهید طیب برای من یک الگو و مشوق بود. می‌گفت: با هم می‌رویم وزارت خارجه و با هم کار می‌کنیم، اما من ماندم و او به بهشت رفت. وقتی به شهادت رسید، جانمازش را داخل یک تانک پیدا کردم. بعد‌ها که با خواهرزاده شهید آقای احسانی آشنا شدم، این سجاده عشق را تقدیم ایشان و خواهر شهید کردم. قبل از آن هر روز که وارد محل کارم می‌شدم، جانماز ایشان را از میز کار برمی‌داشتم و بوسه می‌زدم.
شهادت در فتح‌المبین
شهید طیب که در عملیات فتح‌المبین به عنوان معاون گروه رزمی مهدی (عج) شرکت کرده بود، با حماسه‌آفرینی کم‌نظیری باعث شکست حمله دشمن به تنگه رقابیه می‌شود. این مجاهد فی‌سبیل الله نهایتاً در روز چهارم (به روایتی پنجم) فروردین ۱۳۶۱ به شهادت رسید. به گفته همرزمانش آن روز درگیری چندان شدید نبود و هدایت‌الله طیب روی کاغذ چیز‌هایی یادداشت می‌کرد که ناگهان یک خمپاره به سمت راست تانکی می‌خورد که طیب زیرش قرار داشت. بر اثر اصابت ترکش‌های خمپاره، هدایت‌الله به شهادت می‌رسد. او پیش از عزیمت به جبهه گفته بود به جبهه می‌روم و شهید می‌شوم تا خون من جوشش فراوان‌تری در بدن مردم استان کهکیلویه و بویراحمد به وجود بیاورد. وصیت کرده بود دانش‌آموزان و مردم استان کهکیلویه و بویراحمد و خلاصه برادران ایرانی امیدوارم که استقلال فکری شما در سطح بالایی قرار گیرد. امام را تنها نگذارید. همدوش و همراه برادران رزمنده اسلام در جبهه جنگ اسلام با کفار که نقشه کفار جهانخوار امریکایی است شرکت کنید. طیب گفته بود: «مرا در روستای موگر به خاک بسپارید چراکه مردم آن منطقه محروم هستند.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار