در آستانه آغازگرامیداشت هفته دفاع مقدس به حتم بار دیگر شاهد خلق مطالبی خواهیم بود که با عنوان «ناگفتههای جنگ» (عموماً از آن سوی مرزها) فضای رسانهای کشورمان را به اشغال خود در میآورند. میگویم اشغال چراکه برخی از چهرهها و رسانههای داخلی، توجه بیش از حدی به چنین مطالبی روا میدارند. انگار که کسی باید از لندن برای جنگی که همگی دیدیم چه در آن گذشت و چه اتفاقها افتاد، تعیین تکلیف کند.
قطعاً جنگ تحمیلی عراق علیه ایران مانند هر واقعه تاریخی دیگری مملو از گفته و ناگفتههای بسیاری است. همین که خاطرات یک شهید تماماً عنوان نشده، یک جور ناگفته است. طور دیگرش هم همان بهاصطلاح رمزگشایی از برخی رویدادهای اساسی است که به جامعه یاد داده شده است ذهن خود را درگیر آن کند! این دسته از ناگفتهها روی چند سؤال اصلی سوار هستند. سؤالهایی که از فرط تکرار به کلیشه تبدیل شدهاند.
آیا شروع جنگ اجتنابناپذیر بود؟ آیا بعد از فتح خرمشهر نمیشد جنگ را تمام کرد؟ چرا جنگ اینقدر طول کشید؟ در پایان ما برنده شدیم یا بازنده و اصلاً چرا امام تعبیر جام زهر را بیان کرد؟ ظاهراً اینها سؤالات اساسی هستند. لابهلایش ماجراهایی، چون قضیه مک فارلین هم پیش میآید که پیچیدهتر است و با برخی اصول مطرح شده در انقلاب همخوانی ندارد.
این سؤالات اساسی و آن ماجرای کذایی (مک فارلین) بارها در داخل کشورمان مورد بحث قرار گرفتهاند. یک وقت ساخت مستند «من روحانی هستم» دوباره ماجرای مک فارلین را بر سر زبانها انداخت و از مرحوم هاشمی گرفته تا چهرههای این طرفی و آن طرفی در این خصوص ابراز نظر کردند. صرفنظر از نتیجه مباحث که موضوع این یادداشت نیست، تقریباَ میتوان گفت: قضیه مک فارلین بسیاری از ناگفتههای خود را گفته شده دید.
در خصوص سؤالات اساسی جنگ هم چندین سال پیش محمد درودیان از راویان و کارشناسان جنگ، چند کتاب مفصل با سرفصل و عنوان خاص هر سؤال نوشت. یعنی هر کدام از سؤالات ذکر شده (علل تداوم جنگ، روند پایان جنگ و...) عنوان یک کتاب شدند و روی آنها بحث شد. کار درودیان تنها یک اثر در این زمینه بود، کتابهای متعدد دیگری نیز از نویسندگان دیگر به چاپ رسیده که ریزهکاریهای جنگ را مطرح میسازند. به عنوان نمونه دستنوشتههای سردار شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) خیلی صریح روی بعضی از اختلافات سلیقهای در جبههها صحبت به میان میآورد. یادمان نرفته آن سکانس معروف مستند «آخرین روزهای زمستان» را که صدای حسن باقری میگوید: «به فرمانده گردان میگوییم از معبر عبور کنید، میگوید داوطلب میخواهیم برای رفتن روی میدان مین.» خیلی از شخصیتهای سیاسی داخل کشور نیز در بین بحثهای خود حقایقی را مطرح ساختهاند که هیچ کجای جهان نمیتوان چنین صراحت کلامی را در بین شخصیتهای سیاسیشان یافت. سلسله بحثهای هاشمی و محسن رضایی از دهه ۸۰ شروع شد و تا دهه ۹۰ کشید. ظاهراً قضیه سر نامه محسن رضایی به امام و تأمین مایحتاج جنگ در اواخر دفاع مقدس بود؛ موضوعی که خیلی از اسناد و ناگفتهها را رو کرد. همین محمد درودیان با یکی از چهرههای جریانی سیاسی که سردمدار اصلی طرح سؤال چرایی تداوم جنگ بعد از فتح خرمشهر بود، سلسله مباحثی داشت. دوردیان یک طرف و مرحوم ابراهیم یزدی در طرف دیگر. رک و راست در سایت تاریخ ایرانی خیلی از حرفها را به هم زدند و آخرش مشخص شد که هیچ حزب و گروه و تشکل سیاسی تا قبل از شکست در عملیات رمضان اعلامیهای مبنی بر عدم ورود به خاک عراق صادر نکرده بود. (عدم الفتح رمضان نطقها را باز کرد!)
خلاصه اینکه هر بخش از جنگ را که بخواهیم، در داخل کشور بارها روی آن بحث شده است. حالا چرا یک گزارش از بیبیسی که آن هم گدایی منابع داخلی را میکند اینقدر مهم جلوه میکند، سؤالی است که به نظر نگارنده باید بیشتر روی آن بحث شود تا به اصطلاح ناگفتههای جنگ.
دهههای دیگر، آن وقت که به زمان ما هم تاریخ گفته شود، به حتم کسی دنبال این نیست که چرا جنگ بعد از فتح خرمشهر ادامه یافت یا نیافت، آن زمان توجه به عواطف انسانی، قهرمانیها، حماسهآفرینیها و ایثارگریها نمود بیشتری خواهد یافت. آدم بنی بشر قرنها به دنبال انسان میگردد و به قول شهید آوینی: «ما در جنگ انسان دیدیم. ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند» یادمان باشد، جنگ را کسانی بردند که با اعتقاد و ایمانشان در اوج یک جنگ ویرانگر و خشن نیز بالاترین ارزشهای انسانی را حتی در مقابل اسیرانشان به نمایش میگذاشتند. ثبت احوال این انسانهای شریف، همان چیزی است که تاریخ از ما طلب دارد.