کد خبر: 932594
تاریخ انتشار: ۰۷ آبان ۱۳۹۷ - ۰۴:۰۳
وقتی آموزش به مسابقه پرستیژ و ظاهرگرایی تقلیل پیدا می‌کند
اگر از آن خانم بپرسید واقعاً چرا می‌خواهد دختر خود را در مدرسه‌ای ثبت‌نام کند که شهریه 35 میلیون تومانی دارد به شما خواهد گفت: برای اینکه می‌خواهم دخترم آموزش خوبی دریافت کند، اما آیا واقعاً دغدغه و درد ما این است که مثلاً دخترمان آموزش خوبی دریافت کند؟ اساساً چقدر در ارائه آموزش خوب به فرزندانمان سهیم هستیم؟
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین - محمد مهر: خانه یکی از بستگانمان رفته‌ایم. خانمی که میزبان ماست تعریف می‌کند که دخترش را در یک مدرسه غیرانتفاعی نام‌نویسی کرده است و شهریه ۱۵ میلیون تومانی برای دخترش پرداخت می‌کند، اما چندان راضی نیست و احساس شرمندگی می‌کند، چون می‌خواسته دخترش را در یک مدرسه بهتر ثبت‌نام کند، اما چون نمی‌توانستند شهریه ۳۵ میلیون تومانی این مدرسه را پرداخت کنند به همان مدرسه ۱۵ میلیون تومانی راضی شده‌اند. وقتی آن خانم حرف می‌زند به این فکر می‌کنم که ملاک یک مدرسه خوب چیست؟ اگر آن خانم دختر خود را در یک مدرسه‌ای با شهریه ۳۵ میلیونی ثبت نام می‌کرد و بعد از ثبت نام متوجه می‌شد مدرسه‌ای در تهران وجود دارد که از دانش‌آموزان خود شهریه ۱۰۰ میلیونی می‌گیرد باز همان حس مغبون بودن سراغش نمی‌آمد؟

دنبال آموزش می‌رویم یا پز دادن؟‌
می‌دانی در مدارس دولتی چه خبر است؟ می‌دانی چه بچه‌هایی در مدارس دولتی درس می‌خوانند؟ می‌دانی این بچه‌ها از کدام منطقه می‌آیند؟ می‌دانی وضعیت خانواده‌هایشان چطور است؟ اصلاً آدم می‌تواند راضی شود بچه خودش را به اینجور جا‌ها بفرستد؟ من به نان شب هم محتاج شوم اجازه نمی‌دهم بچه‌ام برود به این مدرسه‌ها. این زمزمه‌ها و پچ پچه‌ها و دیو و هیولاسازی‌هایی که ما انجام می‌دهیم از کجا می‌آید؟ چه نیازی باعث می‌شود که ما شبانه‌روزی در حال سمپاشی باشیم؟ برای اینکه می‌خواهیم رفتار خودمان را توجیه کنیم سمپاشی هم گریزناپذیر می‌شود. ما خودبرتربینی خودمان را پشت لفافه محبت به فرزند و آینده‌نگری پنهان می‌کنیم. زورمان می‌آید بگوییم ما آدم‌های درجه یک هستیم و با آدم‌های درجه دو و درجه سه نشست و برخاست نمی‌کنیم. زورمان می‌آید که آن تفرعن درونمان را علنی نشان دهیم. زورمان می‌آید بگوییم خون ما رنگین‌تر از خون دیگران است، آن وقت می‌آییم پشت آموزش و محبت و آینده‌نگری خودمان را پنهان می‌کنیم.

ما حقیقتاً دنبال چه چیزی می‌گردیم؟ اگر از آن خانم بپرسید واقعاً چرا می‌خواهد دختر خود را در مدرسه‌ای ثبت‌نام کند که شهریه ۳۵ میلیون تومانی دارد به شما خواهد گفت: برای اینکه می‌خواهم دخترم آموزش خوبی دریافت کند، اما آیا واقعاً دغدغه و درد ما این است که مثلاً دخترمان آموزش خوبی دریافت کند؟ اساساً چقدر در ارائه آموزش خوب به فرزندانمان سهیم هستیم؟ کسی می‌تواند دغدغه واقعی آموزش را داشته باشد که همزمان از آموزش خود نیز غافل نماند، یعنی در تماس با دانش و نه موهومات خود باشد. در تماس با کتاب باشد و برای آگاه شدن از تواضع درونی برخوردار باشد. اگر ما حقیقتاً دنبال آموزش بودیم می‌رفتیم دخترمان را در یک مدرسه ثبت‌نام می‌کردیم، بدون آنکه آن خطکش ده‌ها میلیونی برای ارزیابی خوب و بد بودن مدرسه را دستمان بگیریم و بعد اگر از سوی دخترمان بازخورد می‌گرفتیم یا برای خودمان مسجل می‌شد که در آن مدرسه آموزش خوبی وجود ندارد، سراغ مدرسه‌ای دیگر می‌رفتیم. پس چرا اصرار داریم که دخترمان حتماً در یک مدرسه گران درس بخواند. برای اینکه اینطور ما بهتر می‌توانیم به دیگران پز بدهیم، اما اگر دخترمان را در یک مدرسه دولتی ثبت‌نام کنیم چطور می‌توانیم به دیگران پز بدهیم، نه تنها نمی‌توانیم پز بدهیم، بلکه احساس خفت و خواری هم خواهیم کرد و سرمان را نمی‌توانیم جلوی دیگران بالا بگیریم، چون دیگران مدام به ما خواهند گفت: چطور دلت آمد اینطور آینده بچه‌ات را قربانی کنی. حالا چرا ما این‌ها را می‌گوییم؟ به هر حال باید توجیهی برای پوشاندن دلیل اصلی رفتار خود پیدا کنیم. ما اگر نتوانیم چهره فلان مدرسه را خراب کنیم مجبوریم رک و پوست کنده بگوییم که من می‌خواهم پولم را به رخ دیگران بکشم.

ما نسبت صریحی با زندگی نداریم!‌
می‌دانید چالش مهم زندگی امروز ما کجاست؟ ما صریح نیستیم و همیشه می‌خواهیم این حالت غیرصریح را در زندگی حفظ کنیم. من به عنوان والد یک کودک می‌خواهم حتی از مدرسه رفتن بچه‌ام هم وسیله‌ای برای تفاخر و مسابقه دادن بتراشم، چون همه زندگی من در مسابقه دادن با دیگران خلاصه شده است. وقتی مسابقه هویت مرا ساخته است چطور می‌توانم هر چیزی که در زندگی من اتفاق می‌افتد را در قالب مسابقه نریزم؟ من صبح تا شب به عنوان پدر یا مادر نمی‌رسم به کودک خود توجه کنم. حوصله‌اش را ندارم و اینگونه می‌خواهم پوششی روی عذاب وجدان خود بگذارم و بگویم که بسیار خب! درست است که حوصله کودک خود را ندارم، اما او را در بهترین مدرسه نام‌نویسی کرده‌ام و کارم را به عنوان پدر یا مادر خوب به نحو احسن انجام داده‌ام.

آدم‌هایی که جای پول‌ها را خوب بو می‌کشند
حالا این وسط افرادی هم هستند که خوب بو می‌کشند. تحولات اجتماعی و اتفاقاتی که در درون آدم‌ها می‌افتد را خوب تشخیص می‌دهند و برای این عذاب وجدان‌ها راهکار ارائه می‌کنند. افرادی هستند که نشسته‌اند و بو می‌کشند که مثلاً در تهران یا کلانشهر‌ها روز به روز به تعداد والدینی که وقتی برای بچه‌های خود ندارند، اما اهل مسابقه دادن و تفاخر هستند، اضافه می‌شود. بو می‌کشند و می‌بینند در این جامعه روز به روز بر تعداد آدم‌هایی که به منابع ثروت نامشروع می‌رسند، افزوده می‌شود و می‌دانند که بادآورده را باد می‌برد، پس چرا آن‌ها آن باد یا بخشی از آن باد نباشند. بو می‌کشند و می‌بینند بعضی‌ها ثروت‌های بادآورده‌ای دارند و برایشان مهم نیست که مثلاً ۵۰ میلیون تومان شهریه بدهند. بو می‌کشند و می‌بینند یکسری والدین هم هستند که ثروت بادآورده‌ای ندارند، اما اهل مسابقه دادن با دیگران هستند و به هر قیمتی می‌خواهند در این مسابقه حضور فعالی داشته باشند، حتی اگر وسیله‌شان برای این مسابقه مناسب نباشد، اما با سه شیفت کار کردن و وام گرفتن می‌توانند در این مسابقه وارد شوند و مثلاً همان شهریه را در سه قسط به آن مدرسه بدهند. خب چه چیزی از این بهتر؟ می‌آییم و برای همه این آدم‌ها با این درک و دریافت‌ها مدرسه درست می‌کنیم. عناوین دهان پر کن هم روی سردر و بروشور‌ها و سایت مدرسه می‌زنیم که همگی بر رفتار حرفه‌ای و تقویت هوش و مهارت‌های کودک شما متمرکز شده و ما بهترین معلمان و استادان را به خدمت می‌گیریم و از این قصه‌ها...

کار کردن ۳ شیفته برای مسابقه دادن با دیگران
وقتی ما درگیر بزرگی اعداد هستیم معلوم می‌شود آنچه در ظاهر می‌گوییم اصل ماجرا نیست. ظاهرگرایی در جامعه ما به شدت در حال رشد است و، چون ظاهرگرایی سکه رایج روزگار شده، من اغلب در موضعی صریح با زندگی قرار ندارم. فقط آن اعداد بزرگ و جلوه‌ای که به واسطه آن عدد بزرگ وجود دارد برای من مهم هستند، همین که بدانم مدرسه‌ای شهریه بیشتری می‌گیرد یعنی می‌توانم مطمئن باشم که اینجا می‌شود با دیگران مسابقه داد حتی اگر این مسابقه دادن برای من بسیار رنج‌آور باشد، حتی اگر این مسابقه دادن باعث شود که من از حیطه اخلاق بیرون شوم.

کارمندی را نگاه کنید که می‌خواهد شهریه ۳۵ میلیونی تومانی دخترش را تأمین کند. این یعنی او به طور متوسط هر ماه باید ۳ میلیون تومان فقط برای شهریه دخترش کنار بگذارد. این پول از کجا باید بیاید؟ چطور باید این پول تأمین شود؟ با سه شیفت کار کردن و تحمیل کردن فشار‌های ذهنی، روانی و جسمی بیشتر به خود. آثار آن همه فشار ذهنی، روانی و جسمی بر خانواده چه خواهد بود؟ آیا پدری که سه شیفته کار می‌کند می‌تواند انرژی خود را برای خانواده‌اش صرف کند؟ آیا می‌تواند وظایف پدری خود را به سرانجام برساند؟

اختلاف طبقاتی که در جامعه ما روز به روز تشدید می‌شود صرفاً یک پدیده اقتصادی نیست و آثار و تبعات اجتماعی و فرهنگی خود را هم بر جامعه می‌گذارد. وقتی دختر من با دختر کسی در مدرسه‌ای همکلاس می‌شود که ۵۰ میلیون تومان حکم پول شکلات دخترش را دارد من چطور می‌توانم در این مسابقه به پای آن‌ها برسم. معلوم است که چه فشار‌های عصبی و روانی به من تحمیل می‌شود. چرا؟ چون من خواسته یا ناخواسته خودم را در رقابت با کسانی قرار داده‌ام که از آن‌ها بسیار ضعیف‌تر هستم و حالا هر چقدر بیشتر می‌دوم می‌بینم بیشتر کم می‌آورم. دخترم می‌آید و تعریف می‌کند همکلاسی‌هایش تابستان یک ماه سفر دور اروپا رفته بودند. من هم برای اینکه دخترم را ساکت کنم وام می‌گیرم و چند روزی خانواده را به کیش می‌برم، اما همچنان دخترم ناراضی است، چون با کیش رفتن نمی‌تواند در بین همکلاسی‌هایش فخرفروشی کند، او به چیزی بزرگ‌تر از کیش نیاز دارد تا در مدرسه بتواند سرش را بالا بگیرد و بین همکلاسی‌هایش با افتخار بگوید من هم به دور اروپا رفته‌ام، اما حالا می‌بیند که کیش در مقابل دور اروپا مثل یک شمشیر چوبی است که با اولین ضربه همکلاسی‌هایش خواهد شکست.

کابوس مشترکی که دختر و مادر و پدر می‌بینند‌
می‌بینید ما در چه فضا‌های جهنمی داریم زندگی می‌کنیم؟ چطور زندگی را این همه برای خود و دیگران سخت می‌کنیم؟ چطور آن دختر کوچک در مدرسه درد می‌کشد، چون فکر می‌کند که بدبخت، شکننده و ضعیف است و هیچ ارزشی ندارد. پدر و مادرش هم رنج می‌کشند، چون نمی‌توانند آن لباس‌های مارکی را که دخترش در مراسم‌های تولد دوستانش می‌بیند برایش بخرد، چون خانه‌شان در برابر خانه همکلاسی‌هایش اصلاً جلوه و زیبایی‌ای ندارد و دخترش خجالت می‌کشد که همکلاسی‌هایش را برای مراسم تولد به خانه‌شان دعوت کند، بنابراین یک بهانه می‌آورند و با تحمیل هزینه‌ای بالا مراسم تولد را به یک تالار یا رستوران منتقل می‌کنند، اما سال بعد می‌خواهند چه بهانه دیگری بیاورند؟ نکند سال بعد وضعیت اقتصادی خانواده آنقدر بد شود که مجبور شوند دختر را در یک مدرسه دولتی ثبت‌نام کنند، آن وقت دختر و مادر و پدر هر شب کابوس مشترکی می‌بینند که سال بعد مجبور شده‌اند دختر را در یک مدرسه دولتی ثبت‌نام کنند و دختر به مدرسه‌ای می‌رود که معلوم نیست دخترانشان از چه خانواده‌هایی هستند و چطور و کجا بزرگ شده‌اند! آن وقت ما تصور می‌کنیم بچه هایمان را در مدارس تربیت می‌کنیم. آن دختر معصومی که احساس می‌کند یک بازنده است به یک معنا حق دارد، چون ما او را این طور بار آورده‌ایم، به او نگفته‌ایم زندگی در بودن‌ها جریان دارد نه داشتن ها، چون خودمان هم در سطح داشتن‌ها زندگی کرده‌ایم نه در بودن ها. آن دختری هم که با لباس‌های مارک دل دختر مرا می‌سوزاند و عکس‌های دور اروپا را در صفحه اینستاگرام خود قرار می‌دهد تا دل دختر من آب شود او هم به یک معنا خطایی را انجام نداده یا دست کم خطای او کوچک است. خطای بزرگ‌تر متعلق به ما بزرگ ترهاست که این طور زندگی را برای خود و بچه‌هایمان تعریف کرده‌ایم.

جهنم عدد تا کجا می‌تواند زبانه بکشد؟
جهنم عدد تا کجا می‌تواند زبانه بکشد؟ اینکه زندگی ما آدم‌ها در مشتی عدد محصور شود نباید به خودمان بلرزیم؟ جامعه‌ای که در حصار عدد و جهنم ظاهرگرایی و ظاهرپرستی اسیر شده آیا افقی به سمت آرامش فراروی آدم‌ها باز نگه می‌دارد؟ وقتی یک آدم بزرگسال عمیقاً احساس درد می‌کشد که نتوانسته دختر خود را در مدرسه‌ای با شهریه ۳۵ میلیون تومانی نام‌نویسی کند این زبانه عدد است که در وجود او شعله‌ور شده است و این زبانه به مدرسه، به کادر آموزشی، به کودکان و بزرگان ما سرایت می‌کند. این است که در چنین جامعه‌ای راهی نمی‌ماند جز اینکه همه از مسئولیت‌های واقعی خود عدول کنند تا فقط به آن اعداد جهنمی برسند. از سوی دیگر زیستن در حصار اعداد یعنی زیستنی توأم با درد و احساس محرومیت. می‌بینید که یک کودک در سیستان و بلوچستان در کپر زندگی می‌کند، اما وقتی چهره او را می‌بینیم آرامش و خنده در چهره‌اش پیداست. چرا؟ چون او زندگی خود را در مقایسه نمی‌گذراند، بنابراین حس غم و محرومیت با او نیست. آن وقت کودکی در یک کلانشهر زندگی می‌کند، به همه امکانات زندگی هم دسترسی دارد، جای خواب خوب دارد، تغذیه‌اش مناسب است و تفریح و گردش خود را هم دارد، اما، چون در محاصره قیاس گرفتار شده خودش را موجودی بدبخت می‌بیند. جامعه ما راهی ندارد جز اینکه بتواند از این همه ظاهرگرایی و ظاهرپرستی و خودبرتربینی عبور کند. ما جایی باید با خودمان روراست بشویم و ببینیم که خدواند ما چیست؟ مهم نیست در زبان چه کسی را خدا صدا می‌زنیم، مهم این است که در اعماق ما پرستش به کدام سوی رفته است و چه چیز‌هایی را در قلب و روان خود می‌پرستیم؟ خداوند من همان است که از او آویخته‌ام، حال نباید نگاه کنم ببینم زندگی و بودن خود را از چه و از که آویخته‌ام؟
چه چیزی می‌تواند این آتش جهنم را در درون ما خاموش کند؟ اولین و مؤثرترین راه این است که به جای طفره رفتن بپذیریم که ما تا چه اندازه خودبرتربین و ظاهرگرا شده‌ایم. نگوییم می‌خواهیم برای دخترمان سنگ‌تمام بگذاریم، بگوییم می‌خواهیم برویم با آدم‌هایی که زندگی آن‌ها را مجلل یافته‌ایم مسابقه بدهیم. نگوییم می‌خواهیم دخترمان در یک مدرسه خوب درس بخواند، بگوییم ما می‌خواهیم نشان دهیم که از دیگران جلوتر هستیم. نگوییم آینده‌نگری می‌کنیم، بگوییم می‌خواهیم حال امروزمان را خراب کنیم، بگوییم می‌خواهیم پنجه به صورت خودمان بکشیم، چون پدری که مجبور است به هر دری بزند تا یک شهریه را جور کند دیگر نمی‌تواند در سلامت روان زندگی کند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار