پسر و دختر جوانی که در دانشگاه با هم آشنا شده بودند بعد از مدتی که از دوران آشناییشان گذشت، تصمیم گرفتند خانوادههای خود را در جریان این ارتباط و تصمیمی که برای ازدواج داشتند قرار دهند. آنها از شرایط یکدیگر آگاه بودند و در ایامی که برای آشنایی گذرانده بودند با اخلاق و رفتارهای یکدیگر نیز آشنا شده و به نوعی با آگاهی و آشنایی کامل از یکدیگر تصمیم گرفتند ازدواج کنند. تا اینجای ماجرا همه چیز به خوبی و خوشی در حال سپری شدن بود تا اینکه به محض در جریان قرار گرفتن خانوادهها سناریو تکراری اکثر ازدواجهای ایرانی که همان دخالتها و مخالفتهای خانوادههاست شروع شد. خانواده پسر یک جور ساز مخالفت کوک کردند و خانواده دختر جور دیگری!... داستان عروس و مادرشوهر هم که داستان تازهای نیست و درواقع قرنهاست این داستان و داستانهای مشابه آن مثل خواهرشوهر و مادرزن جزئی از فرهنگ ماست، اما جالب این است که با وجود تمام تغییرات فرهنگی و اجتماعی جامعه ما، این داستانهای ناخوشایند همچنان به قوت خود باقی است. همه مادرها دوست دارند پسرشان دختر شاه پریون را به عنوان عروس خود انتخاب کند و دخترشان نیز با پسر ملکه ازدواج کند (!) و به همه پز بدهند که عروسشان از فلان ایل و تبار و دامادشان از فلان ممالک دور است و تنها نکتهای که به آن توجه نمیکنند علاقه و انتخاب فرزندانشان است، اما نکته قابل توجه در اینجاست که راضی کردن پدر و مادر و خواهر و برادر و خاله و دایی و عمو و عمه، به معنای پایان دخالت خانوادهها نیست.
ازدواج و گسترش دایره ارتباطات فامیلی
ازدواج، شروع یک ارتباط جدید است. ارتباط با گروهی که قرار نیست همسایه، دوست و همکار شما باشند؛ آنها از این پس، فامیل و خویشاوند شما هستند. واقعاً نمیتوانید حساب همسرتان را از خانوادهاش جدا کنید، یکی را بخواهید و بقیه را پس بزنید. وقتی دو نفر با هم ازدواج میکنند در واقع گستره وسیعی از ارتباطات فامیلی را تشکیل میدهند. در این میان رابطه عروس با خانواده شوهر و داماد با خانواده زن، در فرهنگ ما اهمیت ویژهای دارد. طبیعی است که عضو جدید در هر خانواده باید پذیرفته شود. اما گاه پیش میآید که به دلایل مختلف، خانوادهها وجوه مشترک کمی با یکدیگر دارند و همین عدم اشتراکها باعث ایجاد اختلاف و ناراحتی میشود. زوجهای جوان باید ضمن عشق و احترامی که برای والدینشان قائل هستند با هم توافق کنند که به خاطر خشنودی و رضایت هیچ کسی و هیچ حرفی نباید رابطهشان را به هم بریزند. وقتی این توافق وجود داشته باشد، دیگر با هر اتفاقی که در خانوادههای طرفین بیفتد یا هر حرفی که زده شود، هر دو طرف شروع به دعوا و جر و بحث درباره آن حرف یا اتفاق نمیکنند و حساسیت نشان نمیدهند. زوجها باید بدانند که با مدیریت صحیح رفتارهای خود و خانوادههایشان میتوانند زندگی آرامی داشته و سالها در کنار هم خوشبخت زندگی کنند.
زوجها استقلالشان را رسمیت دهند
استقلال داشتن یکی از دلایل اصلی ازدواج جوانان است، ولی از آنجایی که همیشه والدین فرزندانشان را در هر سن و موقعیت اجتماعی که باشند بچه میبینند و احساس میکنند که نیاز به مراقبت و حمایت آنها دارند به نوعی اجازه مستقل شدن را به آنها نمیدهند. بهخصوص والدین پسر با این تصور که همیشه و از هر جهت بهخصوص از نظر مالی باید پسرشان را حمایت کنند تا مبادا آب در دلش تکان بخورد، جلوی استقلال او را میگیرند. البته یکی از نکات مهم و تأثیرگذار در این مورد مسئله درس و دانشگاه است. دانشگاه یک وقفه زمانی بین تولید و مفید بودن و کارایی فرد در جامعه ایجاد میکند.
۱۸ سالگی سن مهمی در اجتماعی شدن فرد است، اما حمایت مالی خانواده در دوران تحصیل، فرزند را به خانواده وابسته میکند. معمولاً جوانان تا حدود ۲۵، ۲۶ سالگی به طور جدی پا به عرصه اجتماع نمیگذارند، در این زمان هم کمک مالی خانوادهها ادامه دارد، تا زمانی که دختر و پسر قصد دارند تشکیل زندگی دهند و برای تشکیل زندگی، هزینه ازدواج و وسایل اولیه که نسبت به ۱۰ سال گذشته هزینه آنها چند برابر شده، محتاج خانوادههایشان هستند. این حمایت مالی والدین درواقع زمینههای دخالت در زندگی بعد از ازدواج فرزندانشان را فراهم میکند.
این حمایتها در اکثر مواقع اصلاً با نیت دخالت نیست ولی این دلسوزی خود به خود رنگ دخالت میگیرد و باعث سوءتفاهمهایی میشود. زوجهای جوان خودشان باید با برخوردهای صحیح اجازه این دخالتها را ندهند تا استقلالشان را به رسمیت بشناسند. آنان وقتی میتوانند از دیگران انتظار حفظ حریمهایشان را داشته باشند که پیش از هر چیز، با تغییر رفتار خود حریمهایشان را به آنها بشناسانند و خودشان به آن پایبند باشند.
راهنماییها شکل دخالت به خود نگیرد
همه والدین وقتی فرزندانشان به مرحله ازدواج میرسند دوست دارند بهترین انتخاب را برای آنها انجام بدهند و در نتیجه اکثر آنها بیشترین دخالت را در زندگی فرزندانشان انجام میدهند. برخی از والدین همچنان معتقدند از آنجایی که خود یک عمر سردی و گرمی روزگار را چشیده و صاحب تجربه هستند، فرزندانشان نیز باید از هر طریق ممکن و به هر نحوی که شده، از تجارب آنها بهرهمند شوند؛ لذا این حق را برای خود قائل میشوند که در زندگی فرزندان خود دخالت کنند. البته نیاز همیشگی فرزند به تجربه و راهنمایی والدین را نباید انکار کرد، اما این رفتار اگر از حد تعادل خارج شود و با شیوههای غلط صورت گیرد، دیگر مناسب و راهگشا نخواهد بود.
والدین باید اجازه دهند که فرزندانشان زندگی را خود تجربه کنند. اگر والدین همیشه نقش حمایتگری خود را پررنگ بازی کنند مانع رشد و شکوفایی فرزندشان خواهند شد و نتیجه این وابستگی چیزی جز اختلاف و دلخوری نخواهد بود. اگر فرزند جوانتان زمین خورد اجازه دهید به همراه و همفکری همسرش دست روی زانوهای خودشان بگذارند و از زمین بلند شوند. در مقابل نیز زوجهای جوان چه پسر و چه دختر باید بدانند که وقتی زندگی مشترک را شروع میکنند، دیگر تنها نیستند و فرد دومی نیز در این میان وجود دارد که باید نظر و تمایلات او را نیز در نظر بگیرند و به صورت دو نفره مسائل زندگیشان را حل و فصل کنند؛ لذا گوش دادن و توجه کردن صرف به حرفها و نظرات والدین دیگر جایز نیست. البته این بدان معنا نیست که والدین کنار گذاشته شوند بلکه توجه به آنها و مشورت با آنها و انتخاب کردن نصایح و پندهایی که راهگشاست، ضروری است. ولی نه بدان حد که موجب دخالت در زندگی زناشویی فرزندان و به هم ریختن کانون گرم خانواده و از بین رفتن آرامش آنها شود. وابستگی شدید هریک از زوجین به والدین در عبارت عامیانه آنان را تبدیل به همسری «بچهننه!» میکند و چنین همسری هیچ گاه مستقل و بزرگ نخواهد شد.