کد خبر: 933205
تاریخ انتشار: ۱۳ آبان ۱۳۹۷ - ۰۱:۵۷
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهید دانش‌آموز محمدعلی برزگر
بعضی از دوستان و بستگان به محمدعلی توصیه می‌کردند که به جبهه نرود و برای اینکه او را بترسانند، می‌گفتند که بعثی‌ها رحم ندارند، سر رزمنده‌ها را از تنشان جدا می‌کنند یا آن‌ها را به اسارت می‌برند، اما محمدعلی در پاسخشان می‌گفت: من می‌روم تا کربلا را برایتان آزاد کنم، تا بتوانید به زیارت امام حسین (ع) بروید
نرگس انصاری
عضو لشکر عاشورا بود. نوجوان ۱۳ ساله‌ای که در دو عملیات والفجر۴ و خیبر به عنوان تیربارچی و تک‌تیرانداز در خط مقدم جبهه حضور یافت. دانش‌آموز مدرسه عشق و ایمان که در نهایت دلدادگی و مجاهدت در چهارم اسفند ماه سال ۶۲ در جریان عملیات خیبر در جزیره مجنون ۵ کیلومتری جاده العماره به بصره شهید و مفقودالاثر شد تا اینکه پیکر پاکش بعد از ۱۴ سال به میهن اسلامی بازگشت. به مناسبت ۱۳ آبان روز دانش‌آموز، مرادعلی برزگر برادر شهید دانش‌آموز محمدعلی برزگر در گفت‌وگو با «جوان» زندگی برادر شهیدش را روایت کرد.

در تظاهرات قبل از انقلاب شرکت می‌کرد

محمدعلی متولد خرداد سال ۱۳۴۹ مشکین‌شهر است. ما چهار برادر و پنج خواهر هستیم. قبل از انقلاب از شهرستان مشکین‌شهر به پارس‌آباد مهاجرت کردیم. محمدعلی در جریان پیروزی انقلاب همراه پدر در راهپیمایی‌ها و تظاهرات شرکت می‌کرد و با همان جثه کوچک، تابلو و پلاکارد‌های حاوی شعار‌های انقلابی را حمل می‌کرد. سن و سال زیادی نداشت، اما به اندازه فهم خود از انقلاب و امام خمینی (ره) همپای خانواده بود. محمدعلی در همان زمان عاشق و شیفته امام بود. در حقیقت ارادتش به امام را باید در میان همان روز‌ها جست‌وجو کرد.
کمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج مردمی، محمدعلی راهی این نهاد مقدس شد و در پایگاه بسیج محل فعالیت‌های خود را آغاز کرد. بسیج فرصت مغتنمی بود تا برادرم هر آنچه در توان دارد برای خدمت هزینه کند.
در آغاز جنگ تحمیلی، محمدعلی عضو پایگاه بسیج محل و از فعالان مسجد امام زمان (عج) بود که پدرمان تا سال ۸۸ و زمان رحلتش از اعضای هیئت امنای آن مسجد بود، این را هم بگویم که پدر در شرکت کشت و صنعت مغان مشغول به کار بود.

در ۱۲ سالگی به جبهه رفت

اولین اعزام محمدعلی بدون اطلاع خانواده و در حالی که تنها ۱۲ سال داشت، اتفاق افتاد. خانواده از تصمیم محمدعلی اطلاعی نداشتند و بعد از دو روز متوجه اعزام محمد‌علی به جبهه شدند. برادرم ابتدا به غرب اعزام و در عملیات والفجر ۴ شرکت کرد. بعد از عملیات به مرخصی آمد. محمدعلی در مسئولیت‌هایی، چون تک‌تیرانداز، آر پی جی زن و تیربارچی در گردان علی‌اکبر (ع) لشکر ۳۱ عاشورا (ع) مجاهدت کرد. دومین اعزام برادرم با همراهی و بدرقه خانواده و با رضایت قلبی والدینم همراه بود که در عملیات والفجر ۴ حضور یافت.

در آرزوی آزادی راه کربلا بود

به خاطر رابطه دوستانه‌ای که با برادرم محمدعلی داشتم خیلی خوب ایشان را می‌شناختم. علاقه خاصی بین ما وجود داشت، محمدعلی بسیار مهربان و خوش‌اخلاق بود. چهره معصومی داشت و اهل صله رحم بود، هر وقت که به مرخصی می‌آمد، برای دیدار با بستگان وقت می‌گذاشت، تکلیف خود را می‌دانست که وقتی می‌آید به دیدار فامیل و آشنا برود و دیداری با آن‌ها داشته باشد. اتفاقاً در همین دیدار‌ها بود که بعضی از دوستان و بستگان به محمدعلی توصیه می‌کردند که دیگر به جبهه نرود و برای اینکه او را بترسانند، می‌گفتند که بعثی‌ها رحم ندارند، سر رزمنده‌ها را از تنشان جدا می‌کنند یا آن‌ها را به اسارت می‌برند، اما محمدعلی در پاسخشان می‌گفت: من می‌روم تا کربلا را برایتان آزاد کنم، تا بتوانید به زیارت امام حسین (ع) بروید. محمدعلی رفت تا به ندای امام خمینی (ره) لبیک بگوید، رفت تا به اعتلای اسلام و دین کمک کرده باشد.

شهادت در ۱۳ سالگی

محمدعلی در آخرین اعزامش در حالی که ۱۳ سال بیشتر نداشت، در عملیات خیبر شرکت کرد و در نهایت بعد از ۹ ماه حضور در جبهه در جریان عملیات خیبر در چهارم اسفند ماه سال ۶۲ در منطقه هورالهویزه در پنج کیلومتری جاده العماره به بصره به شهادت رسید.

قرآن و قلم یادگاری‌های او بود

قبل از آخرین اعزامش به مادرمان گفت: من می‌روم و اگر برنگشتم قطعاً برای تو از من نشانه‌هایی را خواهند آورد. قرآن و قلمی دارم که حتماً به دست شما خواهد رسید، همینطور هم شد. محمدعلی رفت و مفقودالاثر شد و کمی بعد قرآن و قلمش را برای مادرمان به یادگار آوردند.

مردم مغان مراسم تشییع باشکوهی برگزار کردند

مادرمان سال‌ها چشم‌انتظار آمدن محمدعلی بود. دوران دوری ایشان برای والدین خیلی سخت و دشوار گذشت، اما آن‌ها همیشه منتظر آمدنش بودند. حتی نیمه‌های شب با صدای در حیاط از جای خود می‌پریدند و می‌گفتند حتماً محمدعلی برگشته است. زمان بازگشت آزاده‌ها به کشور مادرم هر روز چشم به راه بود. وقتی همرزمان و دوستان محمدعلی می‌آمدند به روستا‌های اطراف می‌رفت و خانه به خانه و روستا به روستا در پی شنیدن خبری از برادرم بود. انتظار ادامه داشت تا اینکه خبر تفحص و شناسایی پیکر برادرم به ما رسید. وقتی پیکرش را آوردند، مردم مغان مراسم تشییع باشکوهی برگزار کردند و پیکرش در گلزار شهدای وادی رحمت به خاک سپرده شد.

مادر می‌گوید حاضر است سه پسر دیگرش را هم در راه اسلام بدهد

بعد از برادرم محمدعلی من راهی جبهه شدم تا ادامه‌دهنده راه شهیدمان باشم، اما به خاطر سن و سال کمی که داشتم و شهادت برادرم مرا برگرداندند. حتی یک بار برای اعزام سه شب در مسجد خوابیدم، اما موقع اعزام مخالفت کردند. یک بار هم مرا از اتوبوس اعزام پیاده کردند. خیلی دوست داشتم بروم و راه شهید را ادامه دهم، اما امروز و از همین رسانه از مسئولان می‌خواهم راه شهدا را ادامه دهند. شهدا رفتند تا ایران اسلامی امنیت و آسایش داشته باشد. شهدا با خونشان امنیت را برای ما به ارمغان آورده‌اند. ما خانواده شهدا در خط مقدم مقابله با استکبار و دشمنان انقلاب و نظام هستیم. مادرم همیشه می‌گوید: من یک فرزندم را در جنگ هشت ساله و در راه اسلام داده‌ام و سه پسر دیگرم راهم در راه اسلام و در دفاع از حریم آل‌الله می‌دهم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار