سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- هما ایرانی: پاکیزگی نشانه ایمان است. این آموزه صریح دین ماست. من نیز از نوجوانی تا بزرگسالی بارها این آموزه را شنیده یا خوانده بودم، ولی معنی حقیقی آن را درک نمیکردم تا اینکه آن اتفاق افتاد. اتفاقی که موجب شد به معنای عمیقتری درباره نشانه ایمان بودن پاکیزگی برسم.
با شنیدن این جمله بیشتر شستوشو به خاطرم میرسید و انجام کارهایی که منجر به پاکیزگی شود. دلم میخواست این جمله در زندگیام مصداق داشته باشد، برای همین تلاشم بر این بود تا تمیز باشم و جایی از خانه و زندگیام آلودگی نداشته باشد. زبالهها را هر شب بیرون از خانه میبردم و درون سطل زباله شهری میریختم. در کوچه و خیابان و... هم زباله نمیریختم. لباس و وسایل شخصیام هم که دیگر ردخور نداشت، امکان نداشت یکی از آنها کثیف بماند. حتی برای نظافت و تمیزی به خانه دوستان و آشنایان نزدیکم هم میرفتم تا در اینباره کمکشان باشم. مثلاً برای خانهتکانی پاییزی یا نوروزی به خانه مادر و خواهرم میرفتم تا کمکشان کنم تا بهتر و دقیقتر خانههایشان را تمیز کنند. برای نظافت آپارتمان خودم به فروشگاه محل میرفتم تا بهترین مواد شوینده را بخرم تا همه جا حسابی برق بیفتد. امکان نداشت گردی بر وسایل خانهام بنشیند و بیشتر از چند ساعت فرصت اقامت در خانهام را پیدا کند؛ چون خیلی زود به سراغش میرفتم، پیدایش میکردم و با دستمالی آن را برمیداشتم و زیر شیر آب روانه چاه فاضلابش میکردم. خلاصه تمیزی در زندگی من حرف نخست را میزد. این را دیگر تمام دوستان و فامیلم هم میدانستند و به من لقب خانمتمیزه را داده بودند. با این کارها خوشحال بودم که دستکم نشانه ایمان در من وجود دارد.
الان که فکرش را میکنم، از آنها پشیمان که نیستم هیچ، خوشحال هم هستم، چون با آن کارها به پاکیزگی که برای سلامت روح و جسم آدم لازم است، کمک بزرگی میکردهام. ولی خب دیدگاه من در آنباره باید تغییراتی پیدا میکرد تا عمیقتر به مسئله نگاه کنم. این تغییر چیزی بود که در زندگی من کم بود؛ توجه به عمق مفهوم پاکیزگی که نشانهای از ایمان داشتن است. آن تمیزیها و بشور و بسابها به خودی خود زمینهساز راهی شد که اکنون به آن رسیدهام.
نگاه من به پاکیزگی واقعی وقتی تغییر کرد که خود به خود به اینجور چیزها بیشتر فکر کردم. میدانستم که دیگر تمیزی که نشانه ایمان است در زندگی من موج میزند، ولی هنوز با تردید از خودم میپرسیدم که پس دیگر میشود به من گفت: باایمان یا نه؟ این پرسش همراهم شده بود و رهایم نمیکرد، تا اینکه روزی به دعوت یکی از دوستانم به مجلسی رفتم. مجلس به منظور دعا و نیایش برگزار میشد. نخستین چیزی که با ورودم به آنجا نظرم را به خود جلب کرد، سادگی و بیپیرایگی بود. برخلاف بسیاری از خانههایی که رفته بودم و تزئین یا تجملات در آنها به چشم میآمد، در آنجا سادگی برایم تزئین غالب بود. آن روز مراسم برگزار شد و من در تمام مدت احساس سبکی، راحتی و آسودگی خیال و ذهن داشتم. آرامشی که در آن محیط به من دست داد بینظیر بود. با خودم گفتم این آرامش مگر میتواند به جز اینکه منشأ ایمانی داشته باشد از جنس دیگری باشد؟ من آرامش را در بین ذرات این خانه احساس میکردم و به پرسشی که مدتی همراهم شده بود فکر میکردم. دلم میخواست بدانم ایمان زندگی من را پر کرده است یا نه؟ دوست داشتم بدانم که ایمان دارم؟ باایمان هستم؟ و...
دیگر این هم برایم دغدغه شده بود که بدانم ایمان صاحب این خانه از کجاست؟ چه چیزی در زندگیاش جاری است که با وجود اینکه خیلی معمولی به نظافت خانه پرداخته است، ولی آرامش درونش خیلی بیشتر از خانه من بود، با آنکه آن همه میشستم و میساییدمش. توجهم به رفتار میزبان جلب شد تا بدانم این آرامش از کجا آب میخورد. مراسم که تمام شد میزبان رفت و با سینی چای وارد شد. استکانهای چای در کنار بیسکوئیتهای درست شده از گندم سادگی فضا را بیشتر میکرد. چای را که مینوشیدیم، هرکسی درباره چیزی حرفی میزد. یکی از مهمانان درباره دوستی که دیگر به مجلس نمیآمد و به جای آن به مجلس شخص دیگری میرفت، چیزی گفت. حواسم به میزبان بود که خانهاش آرامش را به من هدیه کرده بود. او سکوت کرده و چای مینوشید. بیشتر مهمانان چیزی درباره آن شخص گفتند، ولی میزبان باز هم در سکوت نگاهش به جایی بود که معلوم نبود کجاست. انگار میخواست نگاهش هرجایی باشد جز آنجایی که غیبت برپا بود. این را میشد در لبخند و نگاهش دید. ناخواسته توجهم به ظاهر او جلب شد و باز هم جز سادگی چیزی دستگیرم نشد. اثری از زرق و برقهای تجملگرایانه که توجه آدم را به خودش جلب میکند در ظاهر او دیده نمیشد. در برخوردش احساس رقابت پیدا نمیکردم. این احساس معمولاً در برخورد با خیلیها از وجود آدم سربلند میکند. دلم میخواست میزبان را بیشتر بشناسم و بیشتر راه و روش زندگیاش را درک کنم. برای همین چند جلسه دیگر هم شرکت کردم. کمکم دستم آمد که میزبان هرگز دروغ نمیگوید. پشت سر کسی حرف نمیزند و بیش از همه کتاب میخواند. همه جا را پاک میکند، ولی نه به طور افراطی، بلکه خیلی معمولی و در حد لازم. با کسی یا موجودی نامهربان نیست، اسراف هم نمیکند. خوراکی که میپزد بیشتر با مواد تازه طبیعی است. رابطه خوبی با فرزندانش دارد و برای همسایهها هم همسایه خوبی است. تمام تلاشش این بود که برای برگزاری جلسات غنیتر و انتقال دانش بهروزتر، هر بار مطالعه سازندهای داشته باشد. در زندگی و آگاهی او رکود جایی نداشت و تازگی پیدا بود. شاید هم همین نکته از همه بیشتر ایمان را در دل، خانه و زندگی او جاری کرده بود؛ آگاهی و تازگی.
در حضورم در آن خانه چیزهای زیادی دستگیرم شد که برایم راهگشا شد. دیگر این پرسش دغدغه ذهنم نیست که ایمان دارم یا نه، چون تلاشم بر این است که در عمل ایمان داشته باشم. دیگر بشور و بسابهای همیشگی برایم دغدغه باایمان شدن نیست، چون آن را تمام ایمان نمیدانم. خیلی خوب است که من به پاکیزگی و بهداشت تا آن اندازه اهمیت میدادم، ولی تمام چیزی نبود که ایمان من به آن نیاز داشت. پاک کردن واقعی از درون و قلب من باید پیش میآمد تا ایمان را در زندگی من جاری کند. درست مانند آن میزبان که در عمل، نه سخنی به غیبت میگفت و نه دروغی. من آموختم که پاکیزگی واقعی، انجام کارهایی است که باعث میشود آرامش به قلب وارد شود، تا جایی که دیگران در کنارم و در خانهام احساس آرامش و راحتی کنند. هر آدمی اشتباهاتی دارد، بنابراین آن میزبان هم حتماً در زندگی اشتباهاتی داشته است، ولی دستکم تلاشش در درستکاری بوده است. شاید او با تلاش در درستکاری توانسته است برای خانه، زندگی و محیطش و به ویژه خانه وجودش پاککننده و به نوعی حتی ساحل نجاتی برای دیگران نیز باشد.