مبنای حرکت، تعامل و ارتباط انسانها با یکدیگر بر اساس رویکردهای مختلف شکل میگیرد. این رویکردها باعث تعریف و اولویتبندی نیازها، تعیین خط و مشی، تشخیص قواعد و هنجارها، اخذ روش، بهرهگیری از تکنولوژی، ابزار و... خواهد شد. رویکردها عاملی برآمده از غلبه یک بعد بر ابعاد دیگر است.
رویکرد به فرهنگ؛ مادی یا معنوی
رویکردهای عمدهای که میتوان شمرد عبارتند از: رویکردهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی.
هر یک از این رویکردها که نشاندهنده غلبه یک بعد بر ابعاد دیگر است موجب شکلگیری مفهومی بنیادی و کلیدی به عنوان نقطه عزیمت حرکت ابعاد دیگر نسبت به بعد غالب میشود. در رویکرد اقتصادی تمام مناسبات بر پایه مفهوم کلیدی ثروت و منفعت شکل میگیرد. در رویکرد سیاسی تمام حرکتها و روابط بر اساس کلیدواژه قدرت بنا میشود. در رویکرد اجتماعی مبنای حرکت دیگر ابعاد، بر محور مفهوم وحدت خواهد بود و در نهایت در رویکرد فرهنگی مفهوم کلیدی هویت است که مناسبات و جهت حرکت یک جمعیت، گروه، سازمان یا ملت را شکل میدهد.
در نگاه مادی رویکردهای غالب بر اساس ثروت، قدرت و وحدت اجزای سیستمی است، اما در نگاه الهی و معنایی هویت دینی است که محاط بر همه ابعاد میباشد. جهتدهی ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بر عهده هویت دینی بوده و فرهنگ، ساحت اصلی شکلگیری مناسبات دیگر ابعاد خواهد شد. فرهنگ آن روح حاکم بر روابط ابعاد و وجودی انسانهاست. البته باید متذکر شد که فرهنگ در دو نگاه مادی و الهی قابل تعریف و تمییز خواهد بود و چه بسا ابعاد دیگر در این دو نگاه هویتی جدید به خود گیرند.
با غلبه رویکرد مادی که بر بعد اقتصادی و سیاسی نظر دارد و به عنوان زیرساخت بدانها نگریسته میشود، اجتماع و فرهنگ مغلوب و روبنای حرکت انسانها در درون جوامع قرار میگیرد. جریان ثروت و قدرت موجب ایجاد، تثبیت، رشد و بر هم کنش ساختارها، قواعد، هنجارها و در نهایت روابط بینالافرادی و بینالاجتماعی میشود. میزان تراکنش ثروت و قدرت در بازه زمانی و مکانی، تعیینکننده هویت و وحدت یک جامعه مادی زده است. در سوی دیگر فرهنگ در راستای احیای انسجام و وحدت اجتماعی نقشآفرینی کرده و جریان ثروت و قدرت را مدیریت مینماید. برای نمونه این نکته که «هدف وسیله را توجیه نمیکند» نشاندهنده غلبه فرهنگ بر جریان قدرت و ثروت است.
فرهنگ در نگاه سیستمی
در نگاه سیستمی باید دید که جایگاه فرهنگ را به عنوان ساحت کلی در نسبت با ابعاد دیگر تعریف میکنند یا به عنوان ثقل و هسته سیستم (Core System) به آن مینگرند. در نگاه اول که فرهنگ به مثابه یک امر غالب و روح حاکم عمل میکند در اهمیت و جایگاه آن در نسبتسنجی با دیگر ابعاد سخن به میان میآید، اما در نگاه دوم وقتی فرهنگ به عنوان ثقل و هسته قرار میگیرد جهت جریان ابعاد دیگر را به سمت و سوی خدا یا طبیعت رهنمون میسازد. در این نگاه فرهنگ به مثابه ابعاد دیگر مدیریت پذیر خواهد بود و در حاشیه قرار نمیگیرد. به بیان دیگر فرهنگ چه به عنوان امری محاط بر ابعاد دیگر و چه به عنوان هسته مرکزی اجزای سیستمی باید در برنامهریزی کلان مدیریتی قرار گیرد.
فرهنگ در اندیشه مادی در حاشیه و در کنج یک جامعه قرار میگیرد. سطح آن چنان تنزل داده میشود که دیگر نه قابل مدیریتپذیری است و نه صلاحیت و شأن حضور و بروز در مناسبات دیگر ابعاد دارد. فرهنگ در مناسبات قدرت و ثروت به مثابه یک امر عرفی زده (Secular) که مردم میتوانند بر اساس ذائقه خود بدان فرم و شکل دهند نگریسته میشود. در بازی قدرت و ثروت، برنامهریزی و تخصیص بودجه و منابع سالانه در حوزه فرهنگ، چنان مینماید که اصلاً وجود ندارد یا باید نادیده گرفته شود. در این جوامع فرهنگ چنان نحیف است که هر رهگذری به آن مینگرد دست در جیب کرده و اعانهای از سر لطف و دلسوزی جلوی آن پرت میکند. آری! فرهنگ در جوامع قدرت و ثروتزده به دلیل فقر فرهنگی یتیمی را ماند که هر کس از سر مهر دستی بر سرش میکشد و بعد رهایش میکند.
جالب اینجاست که فرهنگ در سازمانهایی که تصدی امر فرهنگ و به اصطلاح عمقبخشی آن را در مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بر عهده دارند نیز حداقلی از بودجه و امکانات را به خود اختصاص میدهد. با تأسف میتوان بیان کرد که جریان و بازی قدرت است که تعیینکننده جایگاه فرهنگ در درون سازمان و برونسازمان خواهد بود. حال در کوتاه یا بلندمدت چه بر سر فرهنگ جامعه میافتد، بماند.
فرهنگ به مثابه هسته مرکزی موضوعات کلان
فرهنگ؛ در نظام موضوعات و در تناسب با اجزای سیستمی جوامع به عنوان هسته مرکزی رابطهای من وجه دارد؛ بدین معنا که در ترکیب فرهنگ با ابعاد دیگر نظام موضوعاتی را به ما خواهد داد که عبارتند از:
۱) فرهنگ اقتصادی؛ ۲) اقتصاد فرهنگی؛ ۳) فرهنگ اجتماعی؛ ۴) اجتماع فرهنگی؛ ۵) فرهنگ سیاسی و ۶) سیاست فرهنگی.
این شش موضوع در سطوح و لایههای فرهنگ در یک ماتریس و مختصات نموداری قابل ترکیب و ضرب با یکدیگر خواهند بود. لایههای فرهنگ عبارت خواهد بود از:
۱) لایه باورها ۲) لایه ارزشها ۳) لایه قواعد ۴) لایه هنجارها ۵) لایه ساختارها ۶) لایه رفتارها و ۷) لایه نمادها و الگوها.
حال باید این هفت لایه با شش نظام موضوعات را که در مجموع ۴۲ موضوع به ما داده است، با فرآیند سهگانه پژوهش، آموزش و ترویج و تبلیغ ترکیب و ضرب کرد. هر یک از این سه فرآیند به پنج زیر فرآیند: رصد، آمایش، تحلیل، اجرا و بازخوردگیری قابل تقسیم میباشد که در این مرحله شاهد ۱۵ زیر فرآیند خواهیم بود. اکنون باید ۴۲ موضوع را در ۱۵ زیر فرآیند ضرب نمود که با این اوصاف ما با ۶۳۰ فرآیند موضوعی در حوزه فرهنگ مواجه خواهیم بود.
در این مرحله در راستای مدیریت پذیر کردن فرهنگ باید به شش سؤال مدیریتی پاسخ داد که عبارتند از: چه؟، چرا؟، چه کسی؟، کجا؟، چه زمانی؟ و چگونه؟ در ادامه این شش سؤال در ۶۳۰ فرآیند موضوعی فرهنگ ترکیب شده و در نهایت یک آمایش ۳۷۸۰ بندی را برای مدیریت بر عرصه فرهنگی اراده مینماید. با جرح و تعدیل هر یک از این بندها میتوان به یک سبک و سیاق مدیریتی در فرهنگ نایل شد.
حال خطاب سؤال به مسئولان و مدیران سامانههای تصمیمساز کلان کشور و به ویژه دستگاهها، نهادها و سازمانهایی که محور مأموریتی آنها در عرصه فرهنگ تعریف شده، این است که جایگاه فرهنگ در نسبتسنجی با دیگر امور و در تصمیمگیریهای کلان و سازمانی در کدام نقطه قرار دارد؟ آیا در بطن، هسته و ثقل برنامهها بوده یا در حاشیهای از حواشی برنامههای باری به هر جهت که بسیاری از جریانات قدرت و ثروت با این نگاه به فرهنگ و امور فرهنگی مینگرند، به آن نگریسته میشود؟
شواهد و قرائن را میتوان کنار هم گذاشت و درک کرد که پاسخ اولیه سیستم و سامانه در نسبتسنجی فرهنگ با دیگر ابعاد چیست. قرائنی از جنس ساختاری، سازمانی، حدود اختیارات، بودجهریزی، سهمدهی، کمیت و کیفیت نیرویی، خدمات، ساختمان و تجهیزات همه و همه نشانههایی از اهمیت قائل شدن امر فرهنگ در یک سیستم میباشد. چنانچه فرهنگ در گردونه بازی قدرت مثل یک توپ فوتبال از یک گوشهای به گوشهای دیگر پرت شود، نشان از بینشانی آن دارد. اگر فرهنگ در بازی قدرت مجروح و شهید شود فاتحه آن سیستم خوانده است. اینکه با نگاه تعدیلی هر چه میتوان از فرهنگ زد و به دیگر ابعاد داد، نشان از بیتدبیری تصمیمساز و تصمیمگیر دارد.
در این اوضاع باید اندکی تأمل اندر مظلومیت فرهنگ داشت و بیان داشت که: «کی گفته حق با حق است؟ همیشه و همه جا حق با قدرت و ثروت است و لاغیر!»