سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- محمد مهر: یکی از همکاران گذشته برایم پیغام فرستاده است که دارم از دوستانم درباره سه خصلت مثبت و سه خصلت منفی خودم نظرخواهی میکنم. ممنون میشوم اگر شما هم پاسخ سؤال مرا بدهید. این پرسش به خاطر چیست؟ ظاهراً به خاطر این است که آن فرد میخواهد خودش را در آیینه ببیند. همه ما نیاز داریم که خود را در آیینه ببینیم. آیا کسی پیدا میشود که زندگی کند و در طول عمرش سر و کارش با آیینهها نیفتد؟ چنین چیزی امکان دارد که ولو در آب یک رودخانه آدم به تصویر خودش نگاه نکند؟ چرا ما گذرمان به آیینهها میافتد؟ برای این که میخواهیم از چگونگی حال خود مطلع شویم و ببینیم این صورت ما چگونه است؟ آدم به آیینه وقتی نگاه میکند میخواهد خودش را در آنجا ببیند. غیر از این است؟ چرا میخواهد خودش را ببیند؟ به خاطر این که از احوال خود باخبر باشد. اما آیینه چیست؟ آیینه چیزی است که واقعیت امر را نشان میدهد. پیامبر اکرم (ص) نیز فرمودند: «المؤمن مرآه المؤمن» مؤمن آیینه مؤمن است. اما این در صورتی است که آیینه ما واقعاً مؤمن باشد، یعنی خودش به شناخت واقعی رسیده باشد و در عین حال مرا نیز خوب بشناسد. پس آیینه بودن هم مراتبی دارد و هرکسی نمیتواند آیینه باشد.
در حال خودشناسی هستم یا میخواهم نمایشی تازه ترتیب بدهم؟
بیایید فرض کنیم آن دوست در واقع میخواهد سر و وضع درون خود را ببیند، اما آن آیینهای که من میتوانم به واسطه آن سر و وضع درون خودم را ببینم کجاست؟ فرض کنید که من چند برخورد سطحی با آن فرد داشتهام حتی اگر من بخواهم برای چنین کسی آیینهگی کنم آیا آیینهگی من محلی از اعراب خواهد داشت؟ به فرض که من از غل و غشها و حب و بغضها خالی شده باشم باز من چقدر این فرد را در زندگی همراهی کردهام که تصویری از او ارائه کنم. فرض کنید که من اهل نمایش و ریا و تظاهر هستم. رفتارهای من فاقد اصالت ذاتی هستند. اگر به کسی چیزی میبخشم به خاطر این است که مرا سخاوتمند جلوه دهد، اگر نیایشی میکنم به خاطر آن است که عدهای مرا در آن حال ببینند. اگر با کسی طرح دوستی میریزم اگرچه ظاهراً شعارهای شیک میدهم، اما به دنبال آن هستم که ببینم از این رابطه چه چیزی گیر من میآید. حال من در این کیفیت از دیگران میخواهم نظر خودشان را درباره نمایشهای من ارائه کنند. در واقع پرسش من ناظر به این است که من چطور نمایش اجرا میکنم، در حالی که اگر من در درون خود واجد صمیمیت بودم آنچه را که انجام میدهم را ببینم نیازی نداشتم که از دیگری چنین تقاضایی داشته باشم. در واقع این جا هم ما در حال نمایش دادن هستیم، میخواهیم بگوییم که نظر شما برای من مهم است و من در حال خودشناسی هستم. اما آیا این کارها در درون خود اصالتی هم دارد؟
به همسایه پیام بدهی که ما در خانهمان نخود و لوبیا داریم؟
واقعیت آن است که اگر من میخواهم برای خودم آیینهگی کنم و آیینهای در برابر درون خودم بگیرم نمیتوانم این توقع را از دیگران داشته باشم. چون من برای هر کسی هم که بتوانم نقش بازی کنم اگر عمیق نگاه کنم و در خود حاضر باشم میبینم مشت من برای اجرای نمایش در برابر خود باز شده است. البته ما آدمها خودمان را هم فریب میدهیم و برای خودمان هم نقش بازی میکنیم، اما آن جایی که مرا متوجه این نقش و فریب میکند بیرون از من نیست، خودم هستم، به شرط این که در خود ساکن شوم. فرض که دیگران درون مرا دیده باشند من از کسی میپرسم سه خصلت منفی مرا نام ببر! آن فرد هم به فرض که درون مرا دیده باشد و مثلاً بگوید تو را یک دروغگو، حسود و پر از تکبر یافتم. فرض این است که یا آن حسد و کبر در من هست یا نیست. اگر هست و من متوجه هستم که هست چرا از دیگران میپرسم و اگر نیست و باز من متوجه هستم که نیست باز چرا از دیگران میپرسم؟ انگار کسی به همسایهها پیام میدهد و از آنها میپرسد ما در خانهمان چقدر نخود و لوبیا و برنج داریم؟! بالاخره شما به خانه ما رفت و آمد کردهاید و در جریان داشتهها و نداشتههای ما هستید. حال اگر همسایهای آدم صریحی باشد میگوید مرد حسابی! به فرض که ما سالی و ماهی یک بار به خانه تو آمده باشیم، تو که هر روز در آن خانه هستی چرا آمار نخود و لوبیای خانه خودت را از ما میگیری؟
ما از شناخت خود فراری هستیم، بهانههای شیک میآوریم
حال فرض کنید که من آدم اهل نمایش نیستم و واقعاً میخواهم بدانم در خانهام یا آشپزخانهام چه میگذرد. آیا در آشپزخانه من سوسک و موش وجود دارد؟ به جای این که پیام بدهم به همسایهها که آیا در آشپزخانه من، سوسک و موش وجود دارد بلند میشوم و با چشمان خودم میبینم که آیا در آشپزخانه من سوسک و موش وجود دارد؟ ظرفها را کنار میکشم. زیر کابینتها را میبینم، زیر سینک را بررسی میکنم. چهار گوشه آشپزخانه را میبینم. تله میگذارم. اگر میخواهم ببینم نخود و لوبیا در خانه داریم یا نه میروم کابینتها را بررسی میکنم، یا سری به انباری خانه میزنم، چه ضرورتی دارد که من از همسایهها بپرسم آیا ما در خانه نخود و لوبیا داریم؟ گیرم که آنها رفت و آمدی هم با ما داشته باشند. ما در واقع میخواهیم از شناخت خود فرار کنیم، بنابراین بهانههای شیک و مجلسی هم میتراشیم. لطفاً سه خصلت مثبت و منفی من را به من نشان دهید. من هم که میخواهم خودم را پیش آن دوست عزیزتر کنم میگویم دوست جان من، تو فرشته روی زمین هستی، بعد صد تا علامت بوس هم برایش میفرستم. آن یکی هم میگوید من جز خوبی از شما چیزی ندیدم آن وقت من هم مطمئن میشوم که آسمان باز شده و اعجوبهای به نام من از آسمان نزول اجلال کرده است، بنابراین شب با رؤیاهای قشنگ میگیرم میخوابم.
چطور میتوانم درون خودم را ببینم؟
اگر واقعاً کسی اهل نمایش نباشد و بخواهد درون خودش را ببیند چه؟ اگر شهامت دیدن خودش را داشته باشد چه؟ ما شهامت دیدن درون خودمان را نداریم، بنابراین فیلم بازی میکنیم. اما فرض کنید که من شهامت دیدن درون خودم را داشته باشم، آن وقت چطور میتوانم آیینهای در برابر درون خودم بگذارم و نور بیندازم به درون خودم تا ببینم که آن جا چه خبر است؟ این کار شدنی است، به شرط این که من از صمیم قلب حاضر باشم خودم را بشناسم. به شرط این که اهل حضور شوم.
چطور من درون خودم را ببینم؟ اگر میخواهید درون خود را ببینید از اول شخص به سوم شخص حرکت کنید. چطور؟ شما وقتی که اول شخص هستید یعنی خود را من میانگارید به خودتان و رفتارتان چسبیدهاید و در نتیجه نمیتوانید برای خودتان آیینهگی کنید. آدم چطور میتواند برای خودش آیینهگی کند در حالی که به خودش چسبیده است. میان آیینه و آنچه قرار است دیده شود فاصلهای باید باشد. برای این که بتوانید برای خودتان آیینهگی کنید بروید به سمت سوم شخص. یعنی هر کاری را که انجام میدهید به آن کار چنان نگاه کنید که انگار یک او، یک دیگری آن کار را انجام میدهد. این کار باعث میشود شما از کاری که انجام میدهید یا حسی که در درون دارید یا فکری که میکنید فاصله بگیرید و با فاصله به آن نگاه کنید. چطور من وقتی یک دیگری را در بیرون میبینم با فاصله میبینم. این فاصله را درباره افکار، احساسها و کارهای خود هم ایجاد کنید. وقتی من فاصلهای با خود ندارم در آن صورت فقط فکر میکنم، فقط احساسی را تجربه میکنم و فقط کاری را انجام میدهم، اما اگر به فاصله با خود برسم آن وقت در عین حال که فکر میکنم همزمان فکر خود را هم میبینم، در عین حال که احساسی را از غم تا شادی و... تجربه میکنم همزمان متوجه احساس خود هم هستم و با احساس خود یکی نمیشوم. فرق است بین کسی که فقط غمگین است با کسی که غمی را در درون خود تجربه میکند. فرق آدم غمگین با آدمی که غم را در درون خود تجربه میکند این است که نفر اول با غم خود یعنی با احساسش یکی شده است و خود را فردی غمگین مییابد، اما دومی از غم خود فاصله گرفته است به غم خود نگاه میکند و در نتیجه غمی را در درون خود تجربه میکند، اما بالاتر از غم خود و در جایگاه تماشاگری خود قرار دارد. در واقع این فرد دوم با غم خود یکی نیست. فرق کسی که فکر میکند با کسی که میتواند به فکر خود نگاه کند این است که نفر اول فقط در جایگاه فکرکننده است، به فکر خود چسبیده است، همه هویت و بودن خود را در فکرش خلاصه میکند و خود را با فکر خود یکی میداند، اما دومی در عین حال که فکرکننده است، میتواند تماشاگر فکر خود هم باشد و از دور به فکر خود نگاه کند، بنابراین دچار تعصب نسبت به فکر خود نیست.
حضور و مراقبت، شفاخانه درون ماست
این که بزرگان معرفت میگویند راهی جز عبور از منیت و خودخواهی برای رسیدن به حقیقت وجود ندارد و تا آدمی نتواند از خود، منیت و من عبور کند نمیتواند به حقیقت خود و توحید و بندگی برسد تعارف یا یک حرف صرفاً زیبا نیست. چطور میشود انسان در منیت و من خود متوقف باشد و سالک راه حق باشد؟ چنین چیزی امکانپذیر نیست. این که بزرگان معرفت میگویند یک من در هستی وجود دارد و آن هم خداست و وقتی تو میگویی من در واقع به نوعی ادعای الوهیت میکنی کاملاً درست است، چون وقتی تو میگویی من، انگار که خود را از جریان هستی بیرون میکشی و برای خود هویتی جدا از این جریان عظیم هستی قائل میشوی، انگار که موجها و قطرههای آبی که در دریا غوطهور هستند خود را موجهایی جدا و قطرههای مجزا بدانند. اما وقتی کسی بتواند به خود چنان نگاه کند که انگار به یک او نگاه میکند- که این نگاه هم یک نگاه کاملاً منطبق بر واقع است، چون حقیقتاً ما یک او هستیم نه من- در آن صورت میتواند در هر قدم ناظر بر افکار، اعمال و احساسات خود باشد، در آن صورت میتواند به یک نگاه صریح درباره خود برسد.
من از زمین بلند میشوم و راه میروم، اما چنان به این از زمین بلند شدن و راه رفتن نگاه میکنم انگار که یک او از زمین بلند شد و راه رفت، بنابراین بلند شدن و راه رفتن و نیت پشت آن را به وضوح میبینم. من با این از زمین بلند شدن و راه رفتن یکی نمیشوم بنابراین تماشاگر آن هم خواهم بود. من در خیابان راه میروم و مردی یا زنی را میبینم و بلافاصله درباره او قضاوت میکنم، اما چون به خود به چشم یک او نگاه میکنم بلافاصله متوجه قضاوت خود میشوم یعنی صرفاً قضاوتکننده نیستم بلکه قضاوتهای خود را هم میبینم. من در هر قدم همراه خودم هستم بنابراین دیگر مثل گذشته نمیتوانم خودم را فریب بدهم. در عین حال که با کسی حرف میزنم، اما متوجه هستم که دارم چه میگویم و چه میشنوم بنابراین در عین حال که حرف میزنم با حرفهایم یکی نیستم، حرفهایم را میبینم در عین حال که لبخند میزنم ریشههای آن لبخند را در درونم به وضوح مشاهده میکنم که این لبخند اکنون از کجا آمد. این سنت علما، بزرگان و اولیاست که هر لحظه در حضور و در حال مراقبت از دیدهها، شنیدهها، افکار و احساسهای خود هستند بنابراین در جلوی چشم خود حرف میزنند و رفتار میکنند.
کیفیت تماشاگری سوم شخص را در خود تقویت کنیم
در واقع راه آیینه انداختن بر درون این است که من کیفیت تماشای خودم را در درون تقویت کنم. اگر من در همان حالی که خانه همسایه را با خانه خودم، ماشین همسایه را با ماشین خودم مقایسه میکنم و دارم علیه همسایه حکم صادر میکنم مچ خودم را بگیرم چطور میتوانم انکار کنم که آدم قضاوتگر و مقایسهکنندهای نیستم و زندگی را مدام از دریچه تنگ مقایسه به نظاره نمینشینم؟ اما اگر من به اول شخصی که در ذهنم ساختهام و آن را از همه عیبها مبرا میدانم- ممکن است تعارف کنم و بگویم که نه من پر از عیب و ایراد هستم، اما همه اینها جنبه تعارف دارد- بچسبم و به کیفیت سوم شخص نرسم و از منظر او به این خود و احساسات و افکار نگاه کنم، در آن صورت من قضاوت خواهم کرد، بی آن که متوجه شوم قضاوت کردهام. حسادت خواهم کرد، بی آن که خود را حسود بدانم. خیانت خواهم کرد بی آن که خود را خائن ببینم و همه آن حسادتها و قضاوتها و خیانتها را توجیه خواهم کرد.