کد خبر: 936565
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۷ - ۰۴:۵۸
وقتی وسایل زندگی ابزار نمایش می‌شود و ما ناکام می‌مانیم
اگر تو زندگی را گذاشتی لب طاقچه عادت، اگر زندگی را گذاشتی در ویترین و به جای استفاده از زندگی به فکر نمایش زندگی بودی، بدان که دیگر زندگی نمی‌کنی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: چند سال پیش همسر جوان یکی از بستگان ما بر اثر تصادف فوت کرد. خانم او چند وقت پیش به همسر من گفته بود می‌دانی من چه حسرت‌هایی دارم؟ شوهرم همیشه به من می‌گفت: «خانم! از آن لیوان‌های زیبایی که گذاشته‌ای در ویترین، یک بار هم جان هر کسی که دوست داری در همین لیوان‌ها چای بیاور ما بخوریم، ما آخر در حسرت یک چای خوردن در این لیوان‌ها و استکان‌های زیبا می‌مانیم و ناکام از این دنیا می‌رویم.» می‌گفت: وقتی همسرم این حرف‌ها را می‌زد من می‌گفتم خودت را لوس نکن دور از جانت، اما هیچ وقت موافقت نمی‌کردم نه در آن لیوان‌ها و نه در آن بشقاب‌ها و قاشق و چنگال‌ها غذا بخوریم. حالا هم این حسرت به دل من مانده است که چرا اجازه ندادم همسرم یک بار در آن استکان‌ها چای بخورد. آدم مگر این ظرف‌ها را می‌خواهد چه کار کند. مگر نمی‌خواهد در آن ظرف‌ها چیزی بریزد و بخورد. پس چرا من اجازه ندادم همسرم در آن ظرف‌ها چای یا غذا بخورد؟

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

وقتی همسرم از حسرت به ظاهر ساده، اما عمیق آن خانم می‌گفت: یاد آن شعر سهراب سپهری افتادم که انگار برای چنین لحظه‌ای سروده شده بود: «زندگی رسم خوشایندی است/ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ/ پرشی دارد اندازه عشق/ زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود...»
سپهری در این شعر به ما می‌گوید: زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. این یعنی چه؟ یعنی اگر تو زندگی را گذاشتی لب طاقچه عادت، اگر زندگی را گذاشتی در ویترین و به جای استفاده از زندگی به فکر نمایش زندگی بودی، بدان که دیگر زندگی نمی‌کنی. چرا آن خانم امروز از حسرت به خود می‌پیچد؟ چون می‌بیند که وقتی همسرش در قید حیات بود وقتی از او درخواست زندگی می‌کرده است او می‌گفته نه! من می‌خواهم با زندگی‌ام نمایش بدهم. می‌گفته خانم اجازه بده که من در آن لیوان‌هایی که دوست دارم چای بخورم و همسرش مخالفت می‌کرده که نه من می‌خواهم با آن لیوان‌ها نمایش بدهم. ما در همین لیوان‌های لب پر و از رنگ و رو رفته چای بخوریم از سرمان هم زیاد است.

آیا لمس گلبرگ با ده‌ها جفت دستکش ممکن است؟

اما سؤال این است که آیا آن خانم در آن وجه نمایشی و گذاشتن زندگی در لب طاقچه عادت تنهاست، یا نه، اگر همه ما قدری تأمل کنیم می‌بینیم که اغلب ما مثل او هستیم. یکی از دوستان من مدت‌ها بود که ماشین خریده بود، اما مشما‌های صندلی‌ها را نکنده بود و مدت‌ها روی مشمای پلاستیکی می‌نشست. بسیاری از افراد را دیده‌ام که حتی وقتی مهمان دارند مهمان را مجبور می‌کنند که روی کاور مبل بنشیند، یعنی حتی وقتی که مهمان می‌آید دلشان نمی‌آید که آن کاور‌ها را از روی مبل بردارند. اما پرسش مهم این است که چرا ما وقتی چیزی را از دست می‌دهیم متوجه حضورش در زندگی‌مان می‌شویم؟ چون در واقع زندگی نمی‌کنیم بلکه عادت‌هایمان را دوره می‌کنیم؛ و این عادت‌ها اجازه لمس زندگی را به ما نمی‌دهد. انگار که من می‌خواهم بی‌واسطه گلبرگ گلی را لمس کنم، اما روی دست خودم ده‌ها جفت دستکش پوشیده‌ام. آیا آن ده‌ها جفت دستکش اجازه می‌دهد که من لطافت آن گلبرگ را متوجه شوم؟ یا فرض کنید که من می‌خواهم بی‌واسطه عطر آن گل را ببویم، اما ده‌ها ماسک روی بینی خودم تعبیه کرده‌ام و هر ماسک ده‌ها فیلتر دارد که هر عطر و بویی را فیلتر می‌کند، در این صورت من چه شانسی در بوییدن آن گل خواهم داشت؟

وسیله‌های زندگی یا ابزار‌های نمایش؟

آن خانمی که اجازه نداده است همسرش یک بار در زندگی‌شان در آن ظرف و ظروف قشنگ چای بخورد در واقع آن صدای تقاضای همسرش را نشنیده است. چرا نشنیده است؟ چون ده‌ها ماسک و فیلتر بین او و صدای همسرش قرار داده و اصل تقاضای او را که لمس زندگی بوده فیلتر کرده است. فرض کنید که آن خانم که البته هر کدام از ما می‌توانیم باشیم، این گونه تربیت شده بود که زندگی را در جایی برای فردا فریز نکند، این گونه تربیت شده بود که از داشته‌ها و امکانات خود استفاده کند، این گونه تربیت شده بود که خود را عزیز و محترم بداند و اشیا را در حد یک بت ذهنی بالا نبرد به گونه‌ای که انسان به استخدام اشیا درآید، در آن صورت او مطمئناً به همسر، خودش و فرزندانش اجازه می‌داد که در همان استکان‌ها، لیوان‌ها و ظرف و ظروف‌ها چای و غذا بخورند. آن خانم، اما این اجازه را به آن مرد نمی‌داده، چون می‌خواسته از آن لیوان‌ها و استکان‌ها و ظرف و ظروف وسیله‌هایی برای نمایش بسازد. در واقع این جا ظرف دیگر ماهیت اصلی و کارکرد واقعی خود را از دست می‌دهد. لیوان یعنی چه؟ لیوان یعنی در آن مایعی بریزی و بخوری، اما من دیگر آن لیوان را برای این منظور نمی‌خواهم. من می‌خواهم آن لیوان‌های زیبا را در ویترین بگذارم تا وقتی مهمان‌هایم به خانه آمدند ویترین مجللم را به آن‌ها نشان دهم. حتی اجازه نمی‌دهم که مهمان‌ها هم در آن ظرف‌ها چیزی بخورند یا اگر هم اجازه دهم هر لحظه نگران هستم که نکند ظرف‌های عزیزم آسیب بخورند. به راستی چرا این گونه است؟ در واقع من می‌خواهم به واسطه آن ظرف و ظروف احساس ارزشمندی و خوب بودن داشته باشم. من به واسطه این ظرف و ظروف می‌خواهم به مهمان‌هایم بگویم که من موجود باارزشی هستم. در واقع من ارزش‌های خود را از ظرف و ظروفم می‌گیرم، نه از خودم و آن ظرف و ظروف به واقع از همسر و فرزند هم برای من باارزش‌تر هستند. اگر باارزش‌تر نبودند اجازه می‌دادم که یک بار همسرم در زندگی‌اش در آن ظرف و ظروف غذایش را بخورد، اما من می‌خواهم که آن ظرف و ظروف بماند تا من به واسطه آن‌ها نمایش بدهم. آن‌ها در واقع نه وسیله زندگی که ابزار‌های نمایش من هستند. من زندگی را زندگی نمی‌کنم، من می‌خواهم نمایش زندگی‌ام را برگزار کنم، پس هر وسیله از زندگی را وقتی در دستگاه فکری این نمایش می‌ریزم، بلافاصله آن وسیله تبدیل به ابزار نمایش می‌شود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار