کد خبر: 937770
تاریخ انتشار: ۲۱ آذر ۱۳۹۷ - ۰۴:۰۰
نسخه‌ای برای تغییر، فارغ از بهانه‌تراشی
پیله بستن دور خود کار سختی است بنابراین سعی می‌کنیم به دیگران پیله کنیم. آدمیزاد دوست دارد دیگران را زیر نظر بگیرد، اما نمی‌خواهد خودش را زیر چشم داشته باشد
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- محمد مهر: چند روز پیش ایده‌ای به ذهنم رسید درباره اینکه ما چرا معمولاً در تغییر شخصیت به ناکامی می‌رسیم. مثلاً می‌بینیم چیزی در درون، ما را آزار می‌دهد و می‌خواهیم که آن عامل را از درون خود بیرون بکشیم، اما به جایی نمی‌رسیم. مثل دندانی که پوسیده و دردناک است و هر روز هم ما را وقت و بی‌وقت آزار می‌دهد و حتی وقتی خواب هستیم از خواب بیدارمان می‌کند - نگاه کنید که گاهی این گرداب‌های درونی هستند که نصف شب، ما را در صورت کابوس‌ها از خواب بیدار می‌کنند -، اما در نهایت می‌بینیم به جای آن‌که بتوانیم درد خود را درمان کنیم به سخنران خوبی درباره درد تبدیل شده‌ایم. درباره اینکه چطور می‌شود اخلاقی رفتار کرد مثل بلبل حرف می‌زنیم، اما وقتی قرار می‌شود که اخلاقی رفتار کنیم لنگ می‌زنیم. به ذهنم رسید که ایده پیله و پروانه می‌تواند این منظور را بهتر برساند.

با خودم گفتم چقدر سهمگین است پروانه‌ای - ناگفته پیداست که درباره پروانه بالقوه حرف می‌زنیم - که می‌خواهد پیله ببندد، اما می‌خواهد این کار را با پیله کردن به دیگران انجام دهد و آیا این همان کاری نیست که ما نمی‌کنیم؟ چرا من به جای اینکه پروانه شوم هر روز در ذهن خود نقش پروانه می‌زنم؟ به جای اینکه رها شوم مثل زندانی‌ای که درباره رهایی دست به تخیل می‌زند هر روز خیال رهایی را در ذهنم می‌پرورانم. هر طور با خودم فکر کردم دیدم از این موجود پروانه‌ای به وجود نخواهد آمد. چون پروانه وقتی پروانه می‌شود که قبول کند دور خودش بتند و دور خودش پیله کند و دیدم این همان کاری است که ما می‌کنیم، یعنی به جای اینکه اخلاقی رفتار کنیم ترجیح می‌دهیم درباره اخلاق حرف بزنیم. به جای اینکه قانون‌مدار باشیم ترجیح می‌دهیم درباره قانون‌مداری حرف بزنیم. این موقعیت را در ذهن مجسم کنید. یکی گرسنه است و به جای اینکه غذا بخورد درباره غذا سخنرانی می‌کند. مثلاً می‌گوید انسان برای اینکه از گرسنگی تلف نشود هر روز باید غذا بخورد. او خیلی هم علمی و مستدل در اینباره حرف می‌زند و اینکه چقدر خوب است آدم از همه گروه‌های غذایی در تغذیه روزانه‌اش باشد. اما اگر این فرد یک میلیون ساعت درباره غذا سخنرانی کند آیا به اندازه کسی که یک لقمه غذا خورده است به سمت سیر شدن حرکت خواهد کرد؟ حقیقت آن است کسی که یک لقمه خورده سیرتر از کسی است که یک میلیون ساعت درباره لقمه سخنرانی کرده، اما هنوز لقمه را نخورده است و آیا این همان کاری نیست که ما در گرفتاری‌های درونی خود انجام می‌دهیم؟ یعنی برای اینکه آن گرسنگی درونی، آن حرص‌ها، حسد‌ها و کینه‌ورزی‌ها را با لقمه‌ای لقمانی درمان کنیم مدام در حال سخنرانی کردن و تجویز نسخه برای این و آن هستیم و امید داریم با سخنرانی کردن درباره اهمیت غذا خوردن، گرسنگی درونی ما هم علاج شود، اما زهی خیال باطل.
اما پرسش این است که چرا آن پروانه بالقوه‌ای که در درون من وجود دارد و می‌تواند هم مرا و هم خود را رها کند به یک پروانه بالفعل تبدیل نمی‌شود؟ برای اینکه پیله بستن دور خود کار سختی است بنابراین سعی می‌کنیم به دیگران پیله کنیم و به اصطلاح آن‌ها را متهم کنیم. چرا پیله کردن دور خود سخت است؟ برای اینکه آدمیزاد دوست دارد دیگران را زیر نظر بگیرد، اما نمی‌خواهد خودش را زیر چشم داشته باشد. من چرا این همه مشتاق سر و صدا هستم و از سکوت درون و بیرون فراری هستم؟ چرا به خانه که می‌رسم سریع تلویزیون را روشن می‌کنم یا می‌روم جا‌های شلوغ که احساس کنم هنوز زنده‌ام. چرا نمی‌توانم در خانه بنشینم پنج، شش ساعت و در آن پنج، شش ساعت نه با کسی تماس بگیرم و نه شبکه‌های اجتماعی را چک کنم و نه تلویزیون نگاه کنم و اجازه بدهم که آن پنج، شش ساعت در یک سیر درونی و سکوت بگذرد؟ چرا این کار را نمی‌کنم؟ برای اینکه از پیله کردن واهمه دارم و نمی‌خواهم دور خود پیله کنم. چون فکر می‌کنم سکوت مرا خفه خواهد کرد، در حالی که مسئله کاملاً برعکس است، اما من متوجه این معکوس انگاری نیستم. در حقیقت شما و من گرسنه هستیم و می‌خواهیم با لقمه گرفتن برای دیگران گرسنگی خودمان را فرو بنشانیم، اما گرسنگی سر جای خودش خواهد بود.

اما آن روز من همه این حرف‌هایی که در ذهنم تردد می‌کرد را پاک کردم و به جایش این دیالوگ‌ها را نوشتم. اگرچه این کلمات هم آن چیزی که می‌خواستم منتقل نکرد. واقعیت آن است که سکوت، چشیدنی است و ذهنیت ما نمی‌تواند به درستی توصیفش کند. سکوت را باید چشید نه آن سکوت بیرونی بلکه آنجا که انسان می‌تواند همه پندار‌ها و خیال‌ها را کناری بگذارد و هماهنگ با نفس‌هایش به آن فطرت درونی متصل شود، فطرتی که مثل یک باغ دلگشا انسان را هر لحظه به سوی خود فرا می‌خواند، اما افسوس که این نور فطری زیر ابر‌ها و گرد و غبار‌های ذهنیت‌ها، کج‌اندیشی‌ها و پندار‌ها و خیال‌ها مسکوت مانده است و چیزی جز رسیدن به سکوت درونی و گذر از ابر‌های خیال و پندار نمی‌تواند آن نور را بر انسان عیان کند.

- کرم عزیز به نظرم وقتت را تلف می‌کنی. مگر نمی‌خواهی پروانه شوی؟
- خواستنش را که می‌خواهم ولی...
- ولی چه؟
- نمی‌شود بدون بخش پیله بستن پروانه شد؟
- نه! پیله بستن چه عیب و ایرادی دارد؟
- چرا اینقدر کتابی حرف می‌زنیم. می‌شه راحت‌تر حرف زد؟
- آره
- بابا احساس خفگی به آدم دست می‌ده، خداوکیلی شکل قبره.
- تا حالا پیله بسته‌ای؟
- نه نخوردیم نون گندم، ولی دیدیم دست مردم.
- خب می‌خوای چی کار کنی؟ وقت داره تموم می‌شه.
- نمی‌شه بخش پیله شدن را یه جوری قیچی کرد؟ به جون مادرم فوبیای خفگی دارم.
- نه.
- دور دیگران پیله کنم چی؟ هر چقدر بخوای دور دیگران پیله می‌کنم، عین باقلوا.
- مثل این می‌مونه که گرسنه باشی، اما دهان دیگران لقمه بذاری.
- بابا به قرآن من پیله بستن رو عین قبر می‌بینم. خدا شاهده نفسم می‌گیره. نمی‌خوام اصلاً پروانه بشم. دست از سرم بردار. همین کرم چه ایرادی داره مگه. همه که قرار نیست پروانه بشن.
- می‌تونی حرف نزنی؟
- آره بیا.
- نه منظورم حرف زدن با من نیست. می‌تونی با خودت هم حرف نزنی؟
- بذار امتحان کنم.
- امتحان کن.
- وقتی توجه می‌کنم حرف نزنم آره. این چیه به من چسبیده؟
- اون یه تار ابریشمی یه.
- از کجا اومده؟
- از همون توجهی که کردی.
- ولی من می‌ترسم.
- می‌ترسی، چون حرف می‌زنی.
- با کی؟
- با خودت.
- چی کار کنم؟
- سکوت کن و نترس.
- تار‌ها دارن زیاد می‌شن.
- سیس، هیچی نگو!
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار