پارتیها و مهمانیهای شبانه مختلط زندگی دختران زیادی را به تباهی کشانده است. این پارتی محلی برای آشنایی دختران و پسران جوان تبدیل میشود که در نهایت سرنوشت تلخی برای آنها به دنبال دارد هر چند ممکن است در همین مهمانیهای شبانه آنها در دام باندهای تبهکاران گرفتار شوند که دیگر راهی برای برگشت وجود ندارد. مثل داستان دختر جوانی که پس از آشنایی او با عدهای در پارتی شبانهای به دست آنان ربوده شد!
به گزارش خبرنگار ما، اوایل تابستان امسال بود که دختر جوانی وحشتزده به اداره پلیس رفت و از زن و مرد جوانی به اتهام آدمربایی و سرقت اموالش شکایت کرد.
شاکی در توضیح ماجرا گفت: من علاقه زیادی به لباسهای مارک دار دارم و همیشه لباسهای گرانقیمت میپوشم و به همین دلیل دوستانم فکر میکنند دختر پولداری هستم. چندی قبل در مهمانی شبانه با زن جوانی به نام مهراوه آشنا شدم. در آن مهمانی من خودم را دختر پولداری معرفی کردم و گفتم که پدرم تاجر است و من هم شریک او هستم. چند ماهی از رابطه دوستی من و مهراوه گذشت و در این مدت مهراوه همیشه از من سؤال میکرد که چرا عروس نمیشوم که به او گفتم اگه پسر خوب و سالمی به خواستگاریام بیاید با او ازدواج میکنم. پس از این او، برادر شوهرش را که بابک نام دارد برای ازدواج به من معرفی کرد و مدعی شد که بابک مهندس کامپیوتر است و وضع مالی خوبی دارد. یکی، دو بار من و بابک با هم تلفنی حرف زدیم و یک بار هم سهنفری به رستورانی رفتیم و غذا خوردیم تا اینکه امروز مهراوه و بابک با خودروی ۲۰۶ به دنبال من آمدند تا درباره زندگی آیندهمان با هم حرف بزنیم. مهراوه شروع به رانندگی کرد و من و بابک هم در صندلی عقب نشستیم و با هم شروع به حرف زدن کردیم که بابک از خودش تعریف و تمجید زیادی کرد. من هم به خاطر اینکه کم نیاورم گفتم درآمد خوبی از تجارت با پدرم دارم و الان هم مبلغ ۳۰۰میلیون تومان در حسابم است که قرار است با آن لوازم بهداشتی از خارج وارد کنم.
بابک وقتی مبلغ ۳۰۰ میلیون تومان را شنید ناگهان اسلحهای از زیر پیراهنش بیرون آورد و با تهدید از من خواست کارت عابرم و رمزش را به او بدهم. در حالی که به شدت ترسیده بودم به او گفتم که اصلاً پولی در حساب من نیست، اما بابک باور نمیکرد که با چاقو ضربهای به پایم زد و مرا زخمی کرد. در چنین شرایطی احساس کردم او مرا میکشد که تلفن همراهم را بیرون آوردم و پیامک بانک را به او نشان دادم که مشخص شد موجودی حسابم فقط یک میلیون تومان است. پس از این آنها مرا در خیابانی از خودرو بیرون انداختند و تلفن همراه و کیف پولم را سرقت کردند.
آدمربایان زن و شوهر بودند
پس از طرح این شکایت تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرس دادسرای امور جنایی تهران برای شناسایی و دستگیری آدم ربایان وارد عمل شدند. بررسیهای فنی و اطلاعاتی که شاکی در اختیار مأموران قرار داده بود نشان داد زن و مرد آدمربا زوج جوانی هستند که به بهانه پیشنهاد ازدواج، دختر جوان را برای اخاذی ۳۰۰میلیون تومانی ربوده، اما وقتی متوجه میشوند شاکی پولی در حسابش ندارد با سرقت اموالش او را رها میکنند. با شناسایی متهمان، مأموران تحقیقات گستردهای برای دستگیری آنها آغاز کردند، اما بررسیها نشان داد مهراوه و بابک پس از آدمربایی به دوبی گریختهاند. در حالی که دو متهم از طریق پلیس اینترپل تحت تعقیب قرار داشتند مأموران متوجه شدند روز شنبه مهراوه قصد دارد از طریق هوایی به ایران بازگردد. بنابراین مأموران متهم را هنگام خروج از هواپیما در فرودگاه امام خمینی بازداشت کردند. متهم صبح دیروز برای تحقیق به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد. وی در بازجوییها به جرم خود اقرار کرد و پس از آن برای ادامه تحقیقات در اختیار مأموران پلیس قرار گرفت. تلاش برای دستگیری شوهر متهم ادامه دارد.
گفتوگو با متهم
خودت را معرف کن؟
مهراوه هستم ۲۴ ساله.
چه شد که با شوهرت تصمیم گرفتی از دختر جوان اخاذی کنی؟
شوهرم مرد بداخلاقی است و همیشه عصبانی است. از زمانی که با او ازدواج کردم مرا کتک میزد به همین دلیل در دادگاه درخواست طلاق دادم، اما او طلاقم نمیداد و هر وقت متوجه میشد از او شکایت کردهام مرا به شدت کتک میزد تا اینکه تصمیم گرفتم او را با دختر جوان پولداری آشنا کنم که از این طریق مرا فراموش کند و بتوانم از او طلاق بگیرم. من، دختر جوان را به او معرفی کردم و فکر نمیکردم شوهرم قصد آدمربایی و اخاذی داشته باشد.
چرا با بابک ازدواج کردی؟
ازدواج ما به یک پارتی شبانه بر میگردد. آن پارتی زندگی مرا تباه کرد. یک سال قبل یکی از دوستانم مرا به پارتی شبانه مختلطی دعوت کرد. در آن مهمانی با بابک آشنا شدم. بابک مدعی بود که پولدار است و زندگی اشرافی دارد. پس از آن بود که در مهمانیهای دیگری شرکت کردم تا اینکه در یکی از پارتیها من و بابک دستگیر شدیم. وقتی خانوادهام متوجه شدند مرا مجبور کردند با بابک ازدواج کنم و من هم که فکر میکردم بابک پسر پولداری است ازدواج کردم، اما بعد فهمیدم که به من دروغ گفته و با خودرواش میوه فروشی میکند.
پس به بهانه ازدواج قصد اخاذی داشتید؟
بله، من در مهمانی با شاکی آشنا شدم. او به دروغ گفت که دختر تاجر است و من هم باور کردم و تصمیم گرفتم او را به شوهرم معرفی کنم تا شوهرم به بهانه ازدواج از او اخاذی کند و دست از سر من بردارد. شوهرم قبول کرد و آن روز قرار بود که با او فقط حرف بزند و در مراحل بعد نقشه اخاذی را طراحی کند، اما وقتی شاکی گفت که در حسابش ۳۰۰میلیون تومان پول دارد شوهرم وسوسه شد و با اسلحه پلاستیکی که همراه داشت او را تهدید کرد که فهمیدیم او در حسابش یکمیلیون تومان پول دارد و او را رها کردیم.
پس از حادثه به کجا فرار کردید؟
ابتدا چند روزی شوهرم در خانه یکی از دوستانمان مخفی شد و بعد تصمیم گرفت به دوبی فرار کند که مرا هم به زور به دوبی برد.
در دوبی چه کار میکردید؟
بابک با تعدادی املاکی آشنا شده بود و به توریستها خانه اجاره میداد.
چه شد که به ایران برگشتی؟
واقعیتش او در دوبی هم مرا کتک میزد تا اینکه تصمیم گرفتم از آنجا فرار کنم و جانم را نجات بدهم.
حرف آخر؟
پشیمانم. الان او در دوبی خوشگذرانی میکند و من در ایران گرفتار شدم و میلههای آهنی زندان در انتظار من است.