کد خبر: 940484
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۷ - ۰۴:۵۳
چرا در سازمان‌هایمان اصرار داریم به اشتباهات خود ادامه دهیم؟
در خودمان بگردیم و ببینیم که کجا اسب مرده را سوار می‌شویم. فکر نکنیم که سوار شدن بر اسب مرده، متعلق به سازمان‌های دولتی یا نیمه دولتی و نظایر آن است. اولاً که همین سازمان‌ها نیز از انسان‌ها تشکیل شده‌اند و به نوعی توسعه‌نیافتگی این سازمان‌ها را باید در فقدان رشد، تعادل و توازن انسان‌ها جست‌وجو کرد، ثانیا ممکن است ما هم به رفتار‌های مشابه روی بیاوریم یعنی انتظاراتی را بر کسی یا موقعیتی سوار کنیم که شایستگی و ظرفیت آن انتظار‌ها را ندارد
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- محمد مهر: برخی از مطالبی که در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته می‌شود بسیار بدیع، زیبا، درس آموز و الهام‌بخش هستند. آنچه من می‌خواهم در این مطلب بیان کنم به صورت موجز و زیبا در این مطلب آمده است و ببینید چقدر این نکات برای زندگی ما به کار می‌آیند و در صورت توجه و دقت می‌توانند گره‌های بسیاری از زندگی ما را باز کنند: «سرخ‌پوستان امریکا یک ضرب‌المثل قدیمی دارند با این مضمون که: وقتی دیدید اسب‌تان مرده، پیاده شوید.» متأسفانه اسب بسیاری از شرکت‌ها و سازمان‌های ایرانی مرده است! مؤسسات دولتی، نیمه‌دولتی و خصوصی، به ارائه محصولات و خدماتی مشغولند که دوره آن‌ها گذشته و مشتریان از آن‌ها استقبال نمی‌کنند. این شرکت‌ها و سازمان‌ها باید پیشتر از این برای توسعه محصولات و خدمات بهتر و جایگزین، نوآوری پیشه می‌کردند. اگراین کار را کرده بودند، الان می‌توانستند از اسب مرده پیاده و به سرعت اسبی چالاک، جوان و تازه نفس را سوار شوند. هنوز هم فرصت نوآوری برای برخی از این سازمان‌ها، مؤسسات و شرکت‌ها کاملاً از دست نرفته است، اما در کمال شگفتی بیشتر آن‌ها به جای پیاده شدن از اسب مرده، کار‌های عجیب زیر را انجام می‌دهند:

- از تازیانه‌های محکم‌تری استفاده می‌کنند! - به جای تعویض اسب سوارکار را عوض می‌کنند! - کمیته‌ای برای بررسی اسب منصوب می‌کنند! - به کشور‌های دیگر می‌روند تا ببینند دیگران چگونه اسب مرده سوار می‌شوند! - استاندارد‌ها را پایین می‌آورند تا اسب مرده را هم شامل شوند! - اسب مرده را در طبقه جدیدی به نام «زنده بی‌تحرک» دسته‌بندی می‌کنند! - پیمانکار برون سازمانی می‌گیرند تا اسب مرده را سوار شود! - چند اسب مرده را همزمان به کار می‌گیرند تا سرعت زیاد شود! - بودجه و آموزش بیشتری برای بهبود عملکرد اسب مرده اختصاص می‌دهند! - اعلام می‌کنند که، چون اسب مرده غذا نمی‌خورد، هزینه‌ها کاهش و سود افزایش می‌یابد! و بالاخره... اهداف عملکردی کل اسب‌های دیگر را کاهش می‌دهند!

اگر دقت کنید می‌بینید تراژیک‌تر از سوار شدن بر اسب مرده توجیه‌هایی است که در سوار شدن بر اسب مرده - ادامه دادن رویه‌های غلط – تراشیده می‌شود. یک نکته مهم این است که اولاً ما در خودمان بگردیم و ببینیم که کجا اسب مرده را سوار می‌شویم. فکر نکنیم که سوار شدن بر اسب مرده، متعلق به سازمان‌های دولتی یا نیمه دولتی و نظایر آن است. اولاً که همین سازمان‌ها نیز از انسان‌ها تشکیل شده‌اند و به نوعی توسعه‌نیافتگی این سازمان‌ها را باید در فقدان رشد، تعادل و توازن انسان‌ها جست‌وجو کرد، ثانیاً بسیار سودآور خواهد بود اگر ما بپذیریم در این باره ممکن است ما هم به رفتار‌های مشابه روی بیاوریم. یعنی ممکن است دقیقاً سوار یک اسب مرده نشویم، اما کاری بسیار شبیه سوار شدن بر اسب مرده را انجام دهیم، یعنی انتظاراتی را بر کسی یا موقعیتی سوار کنیم که شایستگی و ظرفیت آن انتظار‌ها را ندارد، بعد هم، چون نمی‌خواهیم از موضعمان عدول کنیم اشتباهات مهلک بعدی را مرتکب شویم؛ اشتباهاتی که در پی می‌آید.

۱- از تازیانه‌های محکم‌تری استفاده می‌کنند!

تصور کنید سوار اسب مرده‌ای شده‌اید و می‌بینید که این اسب مرده حرکت نمی‌کند، اما شما مسئله‌تان را که «مرگ اسب است» نمی‌خواهید باور کنید بنابراین راه‌حلی را به کار می‌گیرید و آن این است که اگر در حالت عادی مثلاً دو ضربه آرام به اسب می‌زدید که حرکت کند حال ۲ هزار ضربه محکم به اسب وارد می‌کنید که او حرکت کند، به عبارت دیگر فکر می‌کنید هر چقدر فشار بیشتری به اسب مرده وارد کنید او را سرانجام وادار به حرکت می‌کنید. این اشتباهی است که برخی از مدیران سازمان‌ها با آن مواجه می‌شوند و تصور می‌کنند اگر سازمان آن‌ها راندمان و کارآیی کمی دارد به دلیل آن است که مثلاً فشار لازم به کارکنان یا مجموعه وارد نمی‌شود و هر اندازه که سختگیری‌ها را بیشتر کنند راندمان افزایش خواهد یافت، در صورتی که ممکن است سازمان با مسائل عمیق‌تر انگیزشی روبه‌رو باشد و فشار‌ها نه تنها مسئله‌ای را حل نکند، بلکه به کاهش بیشتر کارآیی کارکنان منجر شود.

مثل این می‌ماند کسی با تبر می‌خواهد قطعه چوبی را ببرد و برای اینکه راندمان افزایش یابد مدام به خود و تبر سخت می‌گیرد و برای اینکه زمان را از دست ندهد تیغ تبر را تیز نمی‌کند، چون بر این باور است که تیز کردن تبر امری زمانبر و تلف کردن سرمایه و انرژی است، اما واقعیت این است که همین تیز نکردن تبر باعث می‌شود به سرعت راندمان کاری فرد پایین بیاید. در واقع اصرار به از دست ندادن منفعت کوچک‌تر باعث از دست دادن منفعت بزرگ‌تر می‌شود. اصرار به نپذیرفتن شکست‌های کوچک و مقاومت در برابر پذیرش این شکست‌ها باعث می‌شود که ما شکست‌های بزرگ‌تری را تجربه کنیم.

۲- به جای تعویض اسب، سوارکار را عوض می‌کنند!

فرض کنید که اسب مرده است و شما برای اینکه راندمان اسب را بالا ببرید سوارکار را تعویض می‌کنید و مثلاً می‌روید با یک سوارکار گران قیمت‌تر قرارداد می‌بندید. این چه خطای شناختی است؟ اینکه شما جایگاه مسئله‌تان را نمی‌دانید، بنابراین راهکارتان متناسب با مسئله‌تان نیست. اگر سوارکار شما می‌مرد یا استعفا می‌داد یا به هر دلیل دیگری قطع همکاری می‌کرد شما حق داشتید بروید سوارکار تازه بیاورید، اما حالا اسب شما مرده است و شما دارید سوارکار را تغییر می‌دهید! یعنی مسئله‌تان جایی است، اما راهکار را در جای دیگری دنبال می‌کنید. فرض کنید سازمان شما به دلیل مشکلات مالی نیاز به تعدیل نیرو دارد، اما از آنجایی که نیروی ناکارآمد وابستگان مدیران سازمان هستند، در نهایت نیرو‌های ماهر و کارآمد از سازمان اخراج می‌شوند تا سازمان به هدف خود که تعدیل و چابکسازی نیروهاست برسد، در حالی که عملاً با اخراج نیرو‌های کارآمد نقض غرض شده و پیداست که سازمان به اهداف خود نمی‌رسد.

۳- کمیته‌ای برای بررسی اسب منصوب می‌کنند!

تشکیل شورا‌ها و کمیته‌ها و جلسه‌ها برای بررسی مسائل خوب است. اینکه از ظرفیت‌های جمعی برای حل مسائل استفاده شود مطلوب است، اما موضوع این است که گاهی جلسه تشکیل می‌دهیم تا جلسه تشکیل داده باشیم. کمیته‌ای تشکیل می‌دهیم تا کمیته‌ای تشکیل داده باشیم، یعنی قرار نیست از این کمیته‌ها، جلسات و نشست‌ها نکته، نتیجه و خروجی قابل توجهی بیرون بیاید. ما کمیته تشکیل می‌دهیم و زمان‌های قابل توجهی صرف می‌شود تا به همان نتایج قبل از تشکیل کمیته و جلسات برسیم، به عبارت دیگر بسیاری از جلسه‌ها، نشست‌ها، سمینار‌ها و همایش‌ها صرفاً برای هدر دادن منابع، لفاظی‌ها و کلی‌گویی‌هاست و کمکی به بهبود و اصلاح روند‌ها نمی‌کند.

۴- به کشور‌های دیگر می‌روند تا ببینند دیگران چگونه اسب مرده سوار می‌شوند؟!‌

می‌دانید چرا به کشور‌های دیگر می‌روند تا ببینند دیگران چطور سوار اسب مرده می‌شوند؟ به دلیل اینکه اولاً در برابر واقعیت مقاومت نشان می‌دهند، در ثانی آنچه را که می‌بینند باور نمی‌کنند. اگر من می‌دیدم که واقعاً این اسب مرده است و نمی‌توان سوار اسب مرده شد دیگر چه نیازی بود که به کشور‌های دیگر هم مسافرت کنم تا ببینم آیا آن‌ها راهکاری برای سوار شدن بر اسب مرده پیدا کرده‌اند یا نه! رجوع به تجربه‌های بشری و دستاورد‌های دیگران بسیار خوب است، اما در چه جایی؟ در جایی که حقیقتاً وارد دوراهی‌ها، سه‌راهی‌ها و چندراهی‌ها می‌شویم و نمی‌دانیم که کدامیک از این راه‌ها ما را به مقصد می‌رساند، اما آیا سوار نشدن بر یک اسب مرده دوراهی است؟ معلوم است که نیست. روابط علت و معلولی در همه جای دنیا برقرار است. من چتر را باز می‌کنم، چون باران می‌بارد و باز کردن چتر می‌تواند مرا از خیس شدن رها کند. حال اگر چتر باز نشود معلوم است که من خیس خواهم شد و نیازی ندارد که من به کشور‌های متعدد دنیا سفر کنم و کلی هزینه هتل و هواپیما بدهم تا بر من مسجل شود که اگر چترم را در باران باز نکنم حتماً خیس خواهم شد. به عبارت بهتر برخی مدیران به سفر خارجی می‌روند به این بهانه که می‌خواهند سازمان خود را ارتقا دهند و از دیگران بیاموزند، اما آن‌ها در حقیقت به سفر خارجی می‌روند، چون عطش سفر خارجی دارند و، چون نمی‌خواهند از منابع شخصی خود برای یک مسافرت خارجی استفاده کنند، بنابراین بهانه‌ای سازمانی و شبه علمی برای مسافرت خود می‌تراشند تا آن را توجیه کنند.

۵- استاندارد‌ها را پایین می‌آورند تا اسب مرده را هم شامل شود!

این هم یکی از آن شگفتی‌هاست. ما همچنان می‌خواهیم به عادت‌های کهنه و مندرس خود ادامه دهیم، بنابراین استاندارد‌ها را آنقدر پایین می‌آوریم تا عادت‌های کهنه و کپک زده ما را هم شامل شود. مثلاً می‌گوییم، چون ساعتی که به خواب رفته یادگار خانوادگی ماست و از طرفی دو بار در روز زمان را درست اعلام می‌کند پس می‌ارزد که با همان ساعت اموراتمان را بگذرانیم، چون احتمال دارد درست همان وقت که نیاز داریم بدانیم چه زمانی است همان دو باری باشد که ساعت عزیز به خواب رفته‌مان به درستی زمان را اعلام می‌کند. مثل این می‌ماند که من خود را با یک دونده قهرمان دو صد متر مقایسه می‌کنم، اما مبنای مقایسه من با آن دونده چیست؟ مثلاً می‌گویم آن دونده دو صد متر دو چشم دارد و من هم دارم، او هم روزی سه وعده غذا می‌خورد من هم دقیقاً روزی سه وعده غذا می‌خورم. آن دونده هم سیستم تنفسی دارد و من هم سیستم تنفسی دارم. می‌بینید که این‌ها همه مغالطه است و گاهی بسیاری از ما درگیر مغالطه‌هایی از این دست در زندگی می‌شویم و قیاس‌هایی می‌کنیم که به قول مولانا خنده‌دار است: «از قیاسش خنده آمد خلق را»

۶-اسب مرده را در طبقه جدیدی به نام «زنده بی‌تحرک» دسته‌بندی می‌کنند!

امان از بازی با الفاظ. پسرخاله‌ای داشتم که هر وقت به او می‌گفتم چرا سیگار می‌کشی می‌گفت: من که سیگار نمی‌کشم، این یک شکلات دودی است! ما گاهی نام یک کار یا عمل را تغییر می‌دهیم و تلطیف می‌کنیم، اما خطاب تلطیف شده یک کار نمی‌تواند جوهره آن کار را تغییر دهد. در یک کتاب روانشناختی می‌خواندم فردی که معتاد به تصاویر و فیلم‌های پورن بود در جواب اعتراض همسرش گفته بود من هیچ اعتیادی به این فیلم‌ها و عکس‌ها ندارم. او بر آشفته شده بود از اینکه معتاد خطاب شده و به همسرش گفته بود این کار را از سر تفنن و سرگرمی انجام می‌دهد و هر وقت که اراده کند کنار می‌گذارد. بسیاری از مسافرکش‌های تهران را دیده‌ام که به من گفته‌اند کارشان این نیست و از سر ناچاری یا ورشکستگی به این کار روی آورده‌اند (البته مسافرکشی کار بدی نیست و این فقط یک مثال برای روشن شدن موضوع است) در حالی که کار آن‌ها در آن زمان دقیقاً مسافرکشی بوده است، این یعنی ما هنوز در پذیرش واقعیت نیستیم و می‌خواهیم اسب مرده را در طبقه زنده بی‌تحرک قرار دهیم.

۷- پیمانکار برون سازمانی می‌گیرند تا اسب مرده را سوار شود!

برخی از مدیران می‌خواهند برون‌سپاری کنند، چون بر این باورند که نیرو‌های آن سازمان آن طور که باید و شاید سواد سوار شدن بر اسب مرده را ندارند. از پیش معلوم است که این کار جز اتلاف منابع دستاورد دیگری نخواهد داشت. از آن سو همیشه کسانی در بیرون هستند که آماده‌اند منابع سازمان‌ها را به غارت ببرند، چون بر این باورند که متخصص سواری گرفتن از اسب‌های مرده‌اند و مدیرانی هم هستند که به هر دلیل می‌خواهند این حرف را باور کنند یا دنبال شریکی برای هدر دادن منابع می‌گردند.

۸- چند اسب مرده را همزمان به کار می‌گیرند تا سرعت زیاد شود!

ما گاهی فقط بر کمیت تأکید می‌کنیم. مثلاً فکر می‌کنیم هر چقدر دانشگاه بیشتری در کشور داشته باشیم یا اگر همه شهرستان‌ها و روستا‌های کشور دانشگاه داشته باشد یا همه آدم‌ها دکترا بگیرند در آن صورت به تولید علم بیشتری خواهیم رسید، اما معلوم است که اصرار بر کمیت صرف نمی‌تواند ما را به هدف‌های کیفی‌مان برساند، ضمن اینکه تأکید و اصرار بر کمیت خودبه‌خود موجب کاهش کیفیت می‌شود.

۹- بودجه و آموزش بیشتری برای بهبود عملکرد اسب مرده اختصاص می‌دهند!

خنده‌دار است و البته باور نکردنی که کسی برای بهبود عملکرد اسب مرده بودجه تصویب کند و آموزش برای اسب مرده در نظر بگیرد، اما انگار تربیت نااهل از قدیم یک اپیدمی رایج بوده وگرنه سعدی نمی‌گفت: «تربیت نااهل را، چون گردکان بر گنبد است.» (همانگونه که نمی‌توان گردو را روی یک گنبد نگه داشت انسان نااهل را هم که نمی‌خواهد گام در راه راست نهد، نمی‌توان تربیت کرد.) وقتی منابع و بودجه در جای درست آن به کارگرفته نشود راندمان کاهش خواهد یافت، چون شایستگان از مناصب و مسئولیت‌ها دور می‌مانند و کسانی مناصب را به عهده می‌گیرند که آن بودجه‌ها و آموزش‌ها را در جای درست خود به کار نمی‌گیرند.

۱۰ -اعلام می‌کنند که، چون اسب مرده غذا نمی‌خورد، هزینه‌ها کاهش و سود افزایش می‌یابد!

گاهی ما برای توجیه یک پدیده غیرمنطقی و غیراقتصادی دلایل به ظاهر اقتصادی و منطقی می‌تراشیم و مثلاً می‌گوییم یک اسب مرده در برابر یک اسب زنده هزینه‌های بسیار کمتری دارد، چون غذای چندانی نمی‌خورد، یا بهتر است بگوییم اصلاً غذا نمی‌خورد، اما این صرفاً یک سوی قضیه است و توقف در یک سوی قضیه نمی‌تواند نشانی درستی باشد. مثل این می‌ماند که بگوییم فلان مسئول صبحانه‌های بسیار ساده‌ای می‌خورد یا ماشین ارزان قیمت سوار می‌شود و به واسطه حذف تشریفات و تجملات چند میلیون در هزینه‌های سازمان صرفه‌جویی کرده است، اما ممکن است همان مسئول یا مدیر به دلیل نداشتن دید جامع و تخصصی تصمیمی بگیرد که سازمان یکسره به خاک سیاه بنشیند. در حقیقت اصرار یکطرفه به کاهش هزینه‌ها نمی‌تواند تمام داستان را پوشش دهد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار