سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: دم دمای عصر بود که بیحال دراز کشیده بودم و چشمهایم را به ساعت دوخته بودم و عقربههای ثانیه و دقیقه را همراهی میکردم. برایم چقدر دیر حرکت میکردند. تشنگی و ضعف اوقاتم را تلخ کرده بود. میرفتم چند خطی کتاب بخوانم تا شاید یک ساعتی را اینگونه سپری کنم و به لحظه افطار نزدیک شوم، اما بیحالی مانع این کار میشد. در همین حین تلفن خانه به صدا درآمد. هیچ انگیزهای برای جواب دادن به تلفن نداشتم تا اینکه مادرم تلفن را برداشت. از صحبت کردن و تعارف کردنش فهمیدم شب دعوتیم. تلفن را که قطع کرد، گفت: «حامد جان! شب بعد از مسجد بیا خانه عمه فهیمه.» شب نماز جماعت را که خواندم، سریع حرکت کردم به سمت خانه عمه. آنجا بعد از احوالپرسی بلافاصله گفتند: «ما افطار خوردیم. بیا اتاق پذیرایی تو هم افطار کن.» سفرهای بود با افطاری ساده. یک کاسه آش رشته و نون و پنیر و سبزی با شیر و خرما. من که به جز خوردن به چیز دیگری فکر نمیکردم، در تعجب هم بودم که یعنی عمه فهیمه این همه مهمان دعوت کرده و به این افطاری ساده راضی شده؟!
آنقدری خوردم که تقریباً چیزی در سر سفره نماند! در حال و هوای خودم بودم که دوباره عمه فهیمه صدا زد که لطفاً بیایید سر سفره. اولش با خودم گفتم حتماً یک نفر دیگر هم مانده که افطاری نخورده، اما دیدم همه رفتند سر سفره. من هم که روی مبل نشسته بودم با تعجب به آنها نگاه میکردم. دوباره عمه فهیمه صدا زد: «حامد جان! بیا عزیزم، غذا از دهن افتاد.» این بار، اما سفره، سفرهای بود پر تجملات و لاکچری با چند نوع غذا. من که جای نفس کشیدن هم نداشتم سهمم یکی دو قاشق بیشتر از آن همه غذا نشد. بقیه هم تقریباً، چون افطار خورده بودند اکثراً بشقابشان نیمخورده بود و بعد از شام همه آن غذاها حرام شد. موقع برگشتن عمو گفت: «فردا شب افطار مهمون ما هستید.» فردا شب که رفتیم افطار را با احتیاط خوردم، چون میدانستم اینها به افطار ساده راضی نمیشوند.
این بار این زن عمو خدیجه بود که میخواست خودی نشان بدهد؛ چه سفره رنگینی! انگار مسابقه گذاشته بودند. از پسمانده غذا بیش از ۱۰ نفر سیر میشدند. این همه تجملات! این همه ریخت و پاش! من که از این مهمانیها چیزی جز چشم و همچشمی درک نکردم. درست است که مهمان را باید اکرام کرد و این را هم میدانیم که افطاری دادن به روزهدار ثواب زیادی دارد، اما مراقب باشیم در لابهلای این افطاریها نکند دچار حرام شویم، دچار عادتهای زشت و ناپسند زندگی مثل اسراف و تجملگرایی و چشم و همچشمی شویم.
نکند افطاریهایمان به نیت کور کردن چشم دیگران باشد. ماه رمضان ماهی است که خداوند آن را برای ما قرار داده تا همه خوب باشند. پس لطفاً و انصافاً این ماه مبارک را دیگر لاکچری برگزار نکنیم! افطاری دادن که دیگر حسادت ندارد، چشم و همچشمی ندارد. اصلاً این همه تجملات و هزینههای اضافی برای چیست؟
برایم قابل حل نیست که هزینه خرج و خوراک برخی خانوادهها در ماه رمضان بیشتر از ماههای دیگر است. این را از زندگی کربلایی احمد که دوست پدرم است، فهمیدم. یک روز قبل از ماه رمضان دیدمش که در مغازه علی آقا صدایم کرد و گفت: «حامد جان! بیا کمک اینها رو بذاریم داخل وانت.» همینجور که بار میزدیم، گفتم: «احمد آقا! به سلامتی نامزدی پسرتونه؟» گفت: «نه حامد جان. فردا اول ماه رمضونه، باید برای افطاری خودمون رو حاضر کنیم! خانومم میگه: نکنه جلو فک و فامیلا کم بیاریم. همه اینا رو علی آقا لطف کرد نسیه بهم داد!» واقعاً این چه نوع بندگی کردنی است که به بهانه ماه مبارک رمضان رفتار ناپسند اسراف را پیش میگیریم؟ مگر روزه برای این نیست که رفتارهای ناپسند را کنار بگذاریم و پرهیزکار باشیم، تا مثل فقرا شویم و آنها را درک کنیم، تا اسراف نکنیم و به ساده زندگیکردن عادت کنیم؟