کد خبر: 956217
تاریخ انتشار: ۰۲ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۳:۲۶
چرا «کلمه» بیشتر از «واقعیتِ آن کلمه» هواخواه دارد؟
اغلب کلمه هر چیز را به واقعیت آن چیز ترجیح می‌دهیم. کلمه باران عزیزتر از خود باران است، چون من با کلمه باران می‌توانم نمایش راه بیندازم، می‌توانم با کلمه باران شعر‌های قشنگ بسرایم، اما با خود باران کاری ندارم، چون ممکن است روی لباس‌های آدم لک بیفتد.
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: اگر زندگی اکثر ما را زیر نظر بگیرید، می‌بینید که اغلب اوقات از اسم یک چیز بیشتر خوشمان می‌آید تا واقعیت آن. فرض کنید چند روزی است که باران نیامده و همه کانال‌ها و صفحات اجتماعی پر شده از سخنان پرسوز و گداز درباره باران. عده‌ای نوشته‌اند: «آخ اگه بارون بزنه... آخ اگه بارون بزنه»، عده‌ای بخشی از آواز فلان خواننده پاپ یا سنتی را با محوریت باران در صفحات خود گذاشته‌اند: «بارونه نم نم چتر و خیابون بازم دلم هواتو کرده زیر بارون»، برخی که قریحه شعر دارند یا تصور می‌کنند که قریحه شعر دارند درباره باران شعر سروده‌اند، این یعنی که همه دوست دارند یک اتفاقی بیفتد و بارانی بیاید. آیا جز این است؟ ادامه ماجرا را بخوانید.

حالا شما تصور کنید باران بیچاره آمده و از رفتار‌های مردم هاج و واج مانده است. یعنی همان بارانی که سوژه آن همه شعر‌های عاشقانه و دعوتنامه‌های عجیب و غریب بوده حالا از راه رسیده است. خب چه باید کرد؟ شما فکر می‌کنید ملت می‌روند زیر پای باران، فرش قرمز پهن می‌کنند؟ فکر می‌کنید در تماس واقعی و نه شعر و غزلی با باران می‌مانند؟ فکر می‌کنید اجازه می‌دهند که باران آن‌ها را خیس کند؟ آن‌ها که ادعا می‌کردند اگر باران بیاید فقط می‌خواهند بروند زیر باران و خیس خالی شوند سر قول و قرارشان می‌مانند؟ نه! همه با یک وضعیت مضطرب و نگران- انگار که به مصیبتی بزرگ گرفتار شده‌اند- دنبال تاکسی می‌گردند که از شر باران رها شوند و زبان حالشان این است: عجب بدبختی گیر کردیم‌ها!

روز‌های بارانی را دیده‌اید؟ از هر هزار نفر می‌توانید چند نفر را پیدا کنید که تجسم واقعی آن آه و سوز‌ها و متن‌های فورواردی‌شان درباره باران باشد؟ کو آن که می‌گفت: «زیر باران باید رفت، چتر‌ها را باید بست، زیر باران باید رفت. فکر را خاطره را زیر باران باید برد». حالا فرض کنید شما یکی از این افراد را که می‌تواند من باشم یا شما یا هر کس دیگری پیدا کنیم و بگویید ببخشید جناب! مگر شما نبودید که در تلگرام یا اینستاگرام‌تان نوشته بودید چتر‌ها را باید بست زیر باران باید رفت، پس کو؟ شما که چترتان را باز کرده‌اید. همین چند دقیقه پیش سریع یک تاکسی گرفتید و حتی اجازه یک خیس شدن ساده را هم به خودتان ندادید - انگار که از کاغذ باشید و اگر اندک آبی بهتان بخورد شیرازه‌تان از هم می‌پاشد - فکر می‌کنید چه جوابی را می‌شنوید؟
- بله ولی من سر یک قرار مهم می‌خواهم بروم و نمی‌خواهم که از ریخت بیفتم.
- یعنی اگر قرار مهم نداشتید زیر باران می‌رفتید؟
- شاید، اگر توی مودش باشم.
- ببخشید منافات باران با قرار مهم شما چیست؟
- روشن است. قرار است آدم سر قرار برسد نه یک موش آب کشیده.
- می‌خواهید بگویید که دیگران در انتظار یک فرد متشخص هستند نه یک موش آب کشیده؟
- بله.
- پس شما خودتان را از آن همه زیبایی و لطافت و تجربه خیس شدن محروم می‌کنید فقط به خاطر اینکه نکند در چشم دیگران متشخص به نظر نرسید؟
- خب من نمی‌توانم نسبت به آنچه درباره من فکر می‌کنند، بی‌اعتنا باشم.
- فکر می‌کنید اگر به قول خودتان موش آب کشیده سر قرار برسید دیگران درباره شما چه فکری می‌کنند؟
- لابد فکر می‌کنند عقل از سرم پریده یا ماشین ندارم و دنبال مترو و تاکسی دویده‌ام یا حتی پول گرفتن یک دربستی را هم نداشته‌ام.
- اگر مردم به شما قول بدهند که درباره شما چنین فکر‌هایی نخواهند کرد حاضرید به متن‌هایی که درباره باران نوشته بودید متعهد بمانید و واقعاً زیر باران بروید و خیس شوید.
- شاید.
- چرا شاید؟
- چون مطمئن نیستم. واقع‌بین باشیم به هر حال مردم این فکر‌ها را می‌کنند.
- اگر همه زیر باران می‌رفتند چه؟
- در آن صورت من هم زیر باران می‌رفتم.
- چرا؟
- برای اینکه وقتی همه موش آب کشیده شوند دیگر کسی موش آب کشیده نیست.
- متوجه هستید که شما کلمه باران را به خود باران، به واقعیت باران ترجیح می‌دهید؟
- شاید، نمی‌دانم.
- ولی واقعاً ترجیح می‌دهید در آن صورت واقعاً شما هیچ وقت واقعیت باران و خیس شدن و بستن چتر را نمی‌فهمید و فقط در سطح کلمه با این چیز‌ها ارتباط می‌گیرید.

به طرف می‌گوییم شما که تا این حد قربان صدقه بچه‌ها می‌روید و بچه‌ها را دوست دارید چرا ازدواج نمی‌کنید که بچه بیاورید، یا حالا که ازدواج کرده‌اید چرا بچه‌دار نمی‌شوید؟ می‌گوید بچه‌ها از دور دوست‌داشتنی‌اند، وگرنه بچه هزینه دارد، بچه کثیفی دارد، بچه زحمت و مسئولیت دارد. یعنی اسم بچه و کلمه بچه عزیزتر از واقعیت بچه است. من می‌خواهم با بچه در حد یک عکس و کلمه ارتباط بگیرم. من می‌توانم درباره معصومیت بچه‌ها یک کتاب یا چندین مقاله بنویسم یا حتی بچه‌ها را سوژه نقاشی و مجسمه‌سازی کنم، اما با واقعیت بچه نمی‌خواهم در ارتباط باشم؛ و حالا توجه کنید که همه ابعاد زندگی ما متأثر از این نوع زاویه دید است. اغلب کلمه هر چیز را به واقعیت آن چیز ترجیح می‌دهیم. کلمه باران عزیزتر از خود باران است، چون من با کلمه باران می‌توانم نمایش راه بیندازم، می‌توانم با کلمه باران شعر‌های قشنگ بسرایم یا به واسطه کلمه باران، شعر‌های زیبای دیگران را در جمع‌ها بخوانم یا با کلمه باران مشاعره کنم و دانش و حافظه ادبی خود را به رخ بکشم، اما با زبان بی‌زبانی می‌گویم من با خود باران کاری ندارم، چون ممکن است روی لباس‌های آدم لک بیفتد، یا اتوی لباس آدم به‌هم بخورد، یا سر قرار موش آب کشیده جلوه کند. درباره کلمات دیگر هم وضع بر همین منوال است. ما اغلب به کلمه می‌چسبیم و واقعیت و درونمایه‌ای که آن کلمه نمایندگی می‌کند را از یاد می‌بریم. مثلاً کلمه عشق را به واقعیت عشق ترجیح می‌دهیم، ژست‌های عاشقانه را به حقیقت عشق ترجیح می‌دهیم، انتخابمان کلمه محبت است نه حقیقت، بنابراین شما می‌بینید دو نفر سایه همدیگر را در واقعیت با تیر می‌زنند، اما چنان قربان صدقه هم می‌روند که شما حیرت می‌کنید آیا واقعاً این‌ها همان دو نفر هستند! من کلمه نوکرتم یا چاکرتم را به حقیقت نوکری و چاکری ترجیح می‌دهم، یعنی به راحتی می‌توانم بگویم نوکرتم، اما به همان راحتی نمی‌توانم واقعیت نوکری را اجرا کنم، یعنی به آن کسی که با حرارت تمام می‌گوید: «تو سرور مایی، من نوکرتم» بگویی «بسیار خب نوکر جان! لطف کن زیر پای مرا جارو بزن»، مثل فشفشه به هوا می‌رود که تو به من توهین کردی و شخصیت مرا زیر سؤال بردی.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار