جوان آنلاین: شهید مدافع حرم علی اکبر عربی متولد سوم تیر ۱۳۵۵ یکی از روستاهای خمین بود. او از نوجوانی وارد بسیج شد و فعالیتهایش به قدری گسترده بود که در سن ۱۷ سالگی به عضویت سپاه درآمد. در سابقه جهادی علی اکبر مواردی، چون فرماندهی گردان بیتالمقدس لشکر ۱۷ علیبنابیطالب (ع) قم و همچنین فرماندهی پایگاه بسیج شهید زینالدین وجود دارد. وی هنگام شهادت، جانشین فرماندهی گردان ۳ امام حسین (ع) از لشکرعلی بن ابیطالب (ع) بود. در این نوشتار مروری بر سیره زندگی این شهید مدافع حرم در همکلامی با همسرش مریم رضایی که خود دختر یکی از آزادگان دفاع مقدس است، کردهایم.
شهید عربی چه سالی وارد سپاه شدند؟
شهید بلافاصله بعد از گرفتن دیپلم در سن ۱۷ سالگی وارد سپاه شده بود. به کسوت پاسداری خیلی علاقه داشت. ما سال ۸۵ با هم ازدواج کردیم و او سال ۱۳۷۲ وارد سپاه شد. ۳۰ سال داشت، اما ۱۳ سال از پاسدار شدنش میگذشت.
گویا شهید عربی از نیروهای عملیاتی هم بودند؟
بله، روحیه عملیاتی داشت. خودش تعریف میکرد در همان بدو استخدام او را به مأموریت کردستان میفرستند. شهید در بحث درگیری با کومله در مهاباد مدتی مشغول میشود. مدتی هم مشغول مبارزه با ضد انقلاب و جداییطلبها بود.
چه زمانی به شهر قم رفتید؟
بعد از ازدواج با هم به قم رفتیم. من اصالتاً محلاتی و از توابع استان مرکزی هستم. در قم از توفیقاتی که نصیب همسرم شد خادمی مسجد جمکران و حرم حضرت معصومه (س) بود. همسرم در کنار کارش مشغول تحصیل شد و مدرک کارشناسی گرفت. درس خواندنش، چون نظامی بود، سختیهای خودش را داشت ولی دوست داشت در کنار کار و تحصیل، شیفتهای خادمی مسجد جمکران و حرم حضرت معصومه (س) را نیز داشته باشد. در سال ۱۳۹۰ در حرم حضرت معصومه (س) در صحن صاحبالزمان (عج) به عنوان خادم افتخاری پذیرفته و مشغول خدمت به زائران شد.
شما چطور با شهید آشنا شدید و ازدواج کردید؟
دایی شهید آن زمان در سپاه محلات کار میکرد که واسطه ازدواج ما با هم شدم. من درسپاه شاغل بودم که خانم دایی علی آقا مرا در سپاه دیدند و به علی آقا معرفی کردند. مراسم خواستگاری به صورت سنتی در شهرستان محلات استان مرکزی برگزار شد. سال ۱۳۸۵ ازدواج کردیم و ۱۳۹۴ علی آقا به شهادت رسید. معمولاً پاتوق دوران عقدمان گلزار شهدا و حرم امامزادگان بود. هر موقع با هم از درِ گلزار شهدا میخواستیم بیرون بزنیم شهید میگفت: «خدایا! ما را شرمنده شهدا نکن.»
حاصل زندگیتان با شهید چند فرزند است؟
حاصل زندگی حدوداً ۱۰ ساله من با شهید، سه فرزند است به نامهای فاطمه فرزند اولم که زمان شهادت پدر هفت ساله بود. محمد که پنج ساله و طاهره هم یک کودک شش ماهه بود. هنگامی که همسرم مشغول کار بود جانشین سوم گردان امام حسین (ع) و فرمانده گردان بیتالمقدس و فرمانده پایگاه بسیج شهید زینالدین بود. با حجم کاری که داشت در پایگاه هم مشغول بود و روابط عمومی بالایی داشت. با بچههای پایگاه ارتباط خوبی داشت و پایگاه فعالی برای بچههای بسیج ایجاد کرده بود.
گویا پدر شما از آزادگان دفاع مقدس هستند؟
بله، پدرم در سال ۱۳۶۱ در عملیات فتحالمبین شرکت داشت که به اسارت دشمن درآمد. مدتی طعم اسارت را چشید. زمان اسارت پدرم ما هم سه فرزند بودیم؛ درست مانند بچههای خودم که زمان شهادت پدرشان سه فرزند بودند. هنگام اسارت پدرم، برادربزرگم چهارساله بود. من هم یکساله و خواهرم ۴۰ روزه بود.
بارزترین خصوصیات اخلاقی شهید عرب چه بود؟
درباره خصوصیات اخلاقی شهدا میتوان گفت همه شهدا مانند یکدیگر هستند. همانند درختی که شاخه و برگهایش کمی متفاوت است. همه آنها دو مسیر را طی میکنند؛ یکی ارادت آنها به ائمه اطهار (ع) است و دیگری تبعیت کردن از امر ولی فقیه زمان خود. این رمز موفقیت همه شهدای ماست. شهدا به خاطر ارادتی که به دلیل متوسل شدن به ائمه اطهار (ع) دارند، آن ارتباط معنوی را بین خود و آنها برقرار میکنند و موظف میشوند یکسری مسیرها را طی کنند. شهید بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود. با بزرگترها به رسم ادب و احترام برخورد میکرد و با کوچکترها رفیق بود. همیشه طوری با بچهها برخورد میکرد که آنها یاد بگیرند به بزرگترها احترام بگذارند. جلوتر از پدر و مادر خود و پدر و مادر من وارد خانه نمیشد. شهید خیلی حفظ حرمت میکرد و پایش را جلوی بزرگترها دراز نمیکرد. با آنکه با کوچکترها هم شوخی میکرد و میخندید، ولی در اوج رفاقت حریمها را حفظ میکرد که خدایی نکرده بیاحترامی و توهین به طرفین نشود.
چطور همسرتان مدافع حرم شدند؟
وقتی شهدا در بحث تبعیت پذیری به اهل بیت تأسی دارند، باید تابع ولی فقیه زمان خود نیز باشند. پس آنگاه نگاهشان به لبهای مبارک مقام معظم رهبری است. علت سفر شهید به سوریه از این قاعده مستثنی نبود. با توجه به ارادتی که شهید به ائمه اطهار (ع) داشت، برای حفظ حریم اهل بیت (ع) این راه را انتخاب کرد. ما در طول تاریخی که طی شده است، فهمیدهایم که امام حسین (ع) از مدینه به سوی عراق حرکت میکنند تا به کربلا برسند، یعنی از شهر خود هجرت میکنند. پس میبینیم که دینداری برای هیچ کس مرزی مشخص نمیکند. از طرفی طبق فرمایشات رهبری: «باید مرزها را شکافت و اگر امروز وارد سوریه نشویم فردا باید در کرمانشاه و همدان با دشمن بجنگیم.» همین مسئله موظف میکرد که چه همسر من یا دیگران راهی سوریه شوند. البته همسرم به دلیل شرایط کاریاش اجازه نداشت به سوریه اعزام شود، یعنی به او اجازه رفتن نمیدادند ولی ایشان با متوسل شدن به ائمه اطهار (ع) و درخواستهایی که داده بودند، نهایتاً با اعزامشان موافقت شد. همسرم در دی ۱۳۹۴ نصیبش شد به سوریه برود. مدتی آنجا جنگید تا اینکه در عملیاتی بزرگ به نام نُبل و الزهرا شرکت کرد. این دو شهرک سه سال در محاصره تکفیریها بود که با همت مدافعان حرم آزاد شد. همسرم در همین عملیات به شهادت رسید.
درباره چگونگی به شهادت رسیدن همسرتان چه مطلبی شنیدهاید؟
عرض کردم همسرم در عملیات نبل و الزهرا شهید شد. در سوریه اغلب نبردها به صورت خانه به خانه بود. همسرم هنگامی که یکی از دوستانش تیر میخورد، به کمکش میرود. علی اکبر کار امدادگری بلد بود. خلاصه میرود تا زخم دوستش را پانسمان کند که هنگام برگشت ناگهان تیری به کف دستش میخورد. برای اینکه دوستانش متوجه نشوند سریع دستکشش را در میآورد ولی از شدت درد دستکشی که در دستش بود روی زمین میافتد. در این حین، یک تیر دیگر به پایش میخورد. زمانی که میخواهد پای خود را پانسمان کند و به کارش ادامه دهد، تیر دیگری به سرش میخورد که منجر به شهادتش میشود.
در همان اعزام اول به شهادت رسیدند؟
بله، در همان اعزام اول شهید شد. در واقع نخستین اعزامش، آخرین اعزام شد و خیلی زود جام شهادت را سرکشید.
یک عکس از شهید به یادگار مانده است که در حال تقدیم گل است، ماجرای این عکس چیست و چه خاطرهای در پس آن نهفته است؟
علی آقا همیشه عادت داشت زمانی که به منزل میآمد، یک شاخه گل با خودش میآورد. در مناسبتها هم کنار هدیههایش حتماً یک دسته گل یا یک شاخه گل بود. در سال ۱۳۹۰ زمانی که در منطقه سردشت کردستان درگیر مبارزه با پژاک بود، باز این صفت حسنه هدیه دادن گل را فراموش نکرد. آن زمان او در کردستان و ما در قم بودیم. همزمان مصادف با ولادت با سعادت حضرت زهرا (س) شده بود، بنابراین علی آقا برای اینکه مثل همیشه هدیه خودش را تقدیم کند، یک شاخه گل چید و از همان راه دور، آن را تقدیم کرد و عکس را برای ما فرستاد. الان این عکس موجود است و به یادگار از شهید مانده است.
گفتید همسرتان خادمی افتخاری حرم حضرت معصومه (س) را داشتند و جانشان را نیز برای حفظ حرم حضرت زینب (س) دادند، این تقارن را چطور میبینید؟
علی آقا همیشه یکی از افتخارات خودش را خادمی مسجد مقدس جمکران و حرم حضرت معصومه (س) میدانست. به حضرت معصومه (س) بسیار ارادت داشت. من بارها دیده بودم، خواسته و مطالبات خود را هم در مسجد جمکران با امام زمان (عج) مطرح میکرد. حتی بعد از اینکه شیفت را تحویل میداد تایمی را بعد از شیفتهایش برای خود اختصاص میداد و خلوت میکرد. بعد از آن دنبال کارهای دیگرش میرفت. علی آقا بسیار به اهل بیت احترام میگذاشت، بنابراین وقتی بحث دفاع از حرم و حریم اهل بیت در سوریه پیش آمد، همان طور که اینجا خادمی حرم حضرت معصومه (س) را میکرد، تصمیم گرفت به سوریه برود تا مدافع حرم بیبی زینب (س) و حضرت رقیه (س) شود.
شهید عرب چه پیامی در صحبتهایشان خطاب به مردم یا جوانها داشتند؟
در یکی از نوشتههایش از جوانها خواسته بود «همیشه نگاهتان به لب مبارک رهبر و گوشتان به حرف مقام معظم رهبری باشد و همیشه تابع ولی فقیه زمان خود باشند.» انشاءالله که همه ما بتوانیم این امر را تبعیت کنیم و در کارهایمان مطیع فرمایش معظم له باشیم تا همگی زمینهساز ظهور امام حجت باشیم. علی اکبر بارها و بارها با من، دختر و پسرمان از ضرورت الگوبرداری از حضرت زینب (س)، حضرت رقیه (س) و حضرت علیاصغر (س) سخن میگفت و ما را به صبر و بردباری فرا میخواند.
شما ۲۷ آذرماه در ایام عزاداری فاطمه (س) این افتخار را داشتید که به دیدار رهبری دعوت شوید، قبلاً هم دیداری با ایشان داشتید؟
برای اولین بار دیدار با مقام معظم رهبری در سال ۱۳۹۵ قسمتم شد. این سفرمان آرامش خاصی برای خودم و بچههایم داشت. من این سفرها را از برکت شهید بزرگوار میدانم که روزی ما شد. همسرم قبل از اینکه به شهادت برسد به آقازادهاش گفته بود هر وقت از سوریه برگشتم برای دیدار با رهبر حتماً شما را با خود میبرم. عادتی که شهید داشت این بود که همیشه سر قولش بود و محال بود نتواند آن را انجام دهد. یکی از قولشهایش هم همین بود. خیلی زود هم بعد از شهادتش این دیدار نصیب ما شد و توانستیم بعد از شهادتش یک دیدار خصوصی با رهبری داشته باشیم.
از طرفی هم فاطمه دختر شهید بعد از شهادت پدرش باید کلاس اول میرفت. چند نفر از همکلاسیهایش گفته بودند با فاطمه دوست نشوید، او پدر ندارد و یتیم است. این قضیه برای فاطمه در عالم بچگی خیلی سنگین بود. وقتی دانشآموزان از سوی معلمشان درباره بچههای شهدای مدافع حرم توجیه شدند، این موضوع باعث شد فاطمه هم با این موضوع بهتر کنار بیاید. در دیدارمان با حضرت آقا، متنی نوشته شده بود که حرف دل فاطمه بود و او میخواست در محضر رهبری بخوانند. یک بیت آن این بود: «بچهها با من نمیشوند صمیمی، چون بابا نداریم یتیمیم» زمانی که این شعر فاطمه را خواندند حضرت آقا خیلی ناراحت شدند و تأکید کردند کسی نمیتواند به شما بگوید یتیم! شما پدر دارید پدرتان زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی میخورند. دیگر فاطمه بعد از این دیدار آرامش خاصی گرفت و کمتر بهانه پدر را آورد.
کتابی با عنوان «من دعا میکنم تو آمین بگو» در باره شهید عرب نوشته شده است. نام جالب این کتاب از کجا میآید؟
عادت شهید این بود که به هر سفری که میرفت به اماکن مقدس، امامزادگان و گلزار شهدای آن شهر هم سر میزد و میگفت: «شهدا برای ما خیلی زحمت کشیدند و دوست ندارم شرمنده شهدا شوم». همیشه هم وقتی به اماکن مقدس میرفتیم، همسرم میگفت: «من دعا میکنم تو آمین بگو». من میدانستم دعای ایشان دعای شهادت است و من هم آمین گویش بودم. من به او میگفتم انشاءالله شهادتت در سن بالا باشد که مسئولیت زندگی تنهایی بر دوش من نیفتد ولی علی آقا میخندید و میگفت: «تو حالا آمین را بگو و آن را بگذار به عهده خدا. هر موقع مصلحت ببیند، خودش انجام میدهد». عاقبت هم این دعاها و آمین گفتنها مستجاب شد و علی اکبر به شهادت رسید.