سرویس تاریخ جوان آنلاین: ۶۶ سال قبل در چنین روزهایی، جلوههایی شگرف از حضور قدرتمندانه ملت در مواجهه با احمد قوام و دربار ظاهر شد و تمامی محاسبات استعمار در از میان برداشتن نهضت ملی ایران را بههم ریخت. قیام ملی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ با رهبری مقتدرانه مرحوم آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی، جلوهای از خودباوری ملت ایران بود که در بزنگاههای حساس تاریخی ظاهر شده و دشمنان این مرز و بوم را به عقب رانده است. در گفت و شنودی که پیش رو دارید، عالم مجاهد و جلیل، حضرت آیتالله سیدمرتضی مستجابی (مستجابالدعواتی) به بیان پارهای از روایات و تحلیلهای خود در موضوع آغاز و انجام نهضت ملی ایران پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد.
حضرتعالی از فعالان نهضت ملی ایران و دارای خاطراتی فراوان از فراز و نشیبهای آن هستید. با این همه ما در این گفتوگو، بیشتر در صدد شنیدن تحلیلهایتان از رویدادهای آن دوره هستیم تا خاطراتتان. به نظر شما جرقه اوجگیری نهضت ملی از چه رویدادی زده شد و بعد از آن، مبارزات چه سمت و سویی پیدا کرد؟
بسمالله الرحمن الرحیم. به نظر من واقعه ترور شاه در بهمن ۱۳۲۷، اهمیت خاصی داشت و بر وقایع بعدی هم تأثیر نمایانی داشت. این اتفاق چند خصوصیت داشت. اول آنکه پس از ترور، بلافاصله ضارب را کشتند تا معلوم نشود از طرف چه گروهی این ترور انجام شده است! دوم آنکه بلادرنگ در همان شب، تمام رؤسای جرائدی را که بر ضد شاه و دربار سخن میگفتند، بازداشت و محل کارشان را با آجر و سیمان مسدود کردند! سوم آنکه تابلوی احزاب توده- که از احزاب پیشهور ایران به شمار میرفت و با جماهیر شوروی نزدیک بود- پایین کشیده شد، و بالاخره چهارم، سرتیپ دفتری فرمانده نظامی وقت، جرئت کرد نصف شب به خانه مرحوم حضرت آیتالله کاشانی هجوم برده و معظمله را به بهانه دخالت در ترور محمدرضاشاه، به قلعه فلکالافلاک خرمآباد تبعید کند. پس از این واقعه، عدهای از فدائیان اسلام و خود حقیر، چهار روز و پنج شب در منزل آیتالله العظمی بروجردی متحصن و خواستار رهایی آقای کاشانی شدیم که با اقدام آقای بروجردی، آیتالله کاشانی از فلکالافلاک به بیروت منتقل شدند. زمانی که در منزل آیتالله بروجردی متحصن بودیم، خود آقا را ندیدیم، هر چه شنیدیم از پیشکارشان حاجاحمدآقا خادمی بود. حتی حضرات آیات عظام صدر، خوانساری، کبیر و فیض پیغام فرستادند که از خانه بیرون بیایید، اما بیرون نیامدیم! آنقدر تند و تیز بودیم که میگفتیم این کارها جزو وظایف شرعی ماست! چه کنیم به فرمایش مولایمان امیر مؤمنان علی (ع)، جوانی نزدیک به جنون است!
اشاره کردید به شدت عمل حکومت پس از ترور شاه. به نظر شما این رفتارها برای تحقق چه پروژهای بود؟
مشخصاً در همین دوره بود که محمدرضاشاه دستور بازگشایی مجلس مؤسسان را صادر کرد تا بتواند مفاد بعضی از قوانین را تغییر دهد که با مخالفت مراجع عظام و به ویژه آیتالله کاشانی روبهرو شد چراکه با تجدید نظر در اصول ۴۴ و ۴۵ قانون اساسی، انحلال مجلسین به شاه واگذار میشد. در پی تشکیل مجلس مؤسسان، آیتالله کاشانی از محل تبعید خود در کشور لبنان، در پیامی با اظهار تأسف، مردم را دعوت کرد تا برای جلوگیری از تثبیت دیکتاتوری و تغییر قانون اساسی به پا خیزند و اجازه ندهند تا قوانین خانمانسوز تصویب شود و آزادی و عدالت را خواسته مهم مردم برشمرد. علاوه بر این در آن روزها، قرارداد ننگین نفت که به گس- گلشاییان معروف است، در شرف تصویب بود. موافقتنامهای بود که از سوی یک کمپانی به نام «نفت ایران و انگلیس» تحمیل شد و به دستور عباسقلی گلشاییان وزیر دارایی وقت در دولت ساعدی مراغهای، در تاریخ ۲۶ تیر ۱۳۲۸ به مجلس شورای ملی ارائه شد. با مخالفت تعدادی از نمایندگان با این طرح، حکومت ساعد ساقط شد و رجبعلی منصور در فروردین ۱۳۲۹ به صدارت رسید. پس از بازگشت آیتالله کاشانی از تبعید و آرامتر شدن نسبی فضای جامعه، شاه به صدارت سپهبد حاجیعلی رزمآرا اظهار تمایل کرد و در تیرماه ۱۳۲۲ و با حمایت دولتهای خارجی، او به نخستوزیری رسید. در آن روزها سپهبد رزمآرا برای نزدیک شدن به روسیه و جلب نظر آنها، به حزب توده رسمیت داد و امتیاز نفت شمال را نیز به آنها واگذار و در مجلس نیز تصویب کرد. آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام، ناگزیر در مقابل او صفآرایی کردند. در مجموع نیروهای ملی و مردم نیز از به قدرت رسیدن او ناراحت بودند.
رزمآرا برای جلب نظر نیروهای مذهبی، چه اقداماتی انجام داد و به چه حربههایی متوسل شد؟
رزمآرا قبل از تشکیل دولت به دیدن آیتالله کاشانی آمد که با مخالفت ایشان روبهرو شد. پس از مخالفت آیتالله کاشانی و صدور اعلامیه در این خصوص توسط ایشان، مردم و احزاب بر ضد رزمآرا همصدا شدند. رزمآرا برای آرام کردن مردم، پیامی برای مرحوم سیدمجتبی نواب صفوی فرستاد و با او بنای رفاقت و دوستی را گذاشت ولی سودی نبخشید. مرحوم سیدمحمد واحدی در گفتهها و نوشتههای خود چنین مینگارد که: در کیفی که رزمآرا برای نواب فرستاد نوشته بود: «تمام پروندههای اتهامی فدائیان اسلام در دادگستری و ارتش و شهربانی بسته خواهد شد و متقابلاً آنها نیز همراهی خود را با حکومت و نخستوزیر اعلام کنند» که تقاضایی بیهوده بود و عملی نشد. به هرحال مخالفتها با دولت رزمآرا رو به فزونی گذاشت تا آنکه فدائیان اسلام روز جمعه یازدهم اردیبهشت ۱۳۲۹ اعلامیهای صادر کرده و مردم را به مسجد شاه دعوت کردند که خود حقیر هم در آن جمعیت حاضر بودم و همان روز که وارد مسجد شدم در پلههای مسجد بودم که از دور دیدم جوان سیدی با لباسهای پاکیزه و چهرهای گشاده به جمعیت نگاه میکند و کناری ایستاده است. او را (که بعدها فهمیدم سیدشمسالدین قناتآبادی است) صدا زدم. جلو آمد. دست او را گرفتم و به جمعیت وارد کردم. به اتفاق به داخل مسجد رفتیم و پای سخنان مرحوم سیدعبدالحسین واحدی نشستیم که میگفت: «با رزمآرا و نمایندگان اتمام حجت میکنم که اگر با لایحه ملی شدن نفت مخالفت کنند، از بین خواهند رفت». پس از سخنرانی او، به اتفاق آن سید به مدرسه مروی در حجرهام رفتیم. او را به حجره دعوت کردم و هر کدام خود را به او معرفی کردیم و او نیز چنین کرد. از همان روزهای اول دست دوستی دادیم و ایشان را خدمت آیتالله کاشانی معرفی کردم. معظمله هم از ایشان استقبال کردند و قناتآبادی در آن هنگام وارد معرکه سیاست شد که بعداً سرنوشت جالبی پیدا کرد که در جای خودش خواندنی است.
از ترور رزمآرا و پیامدهای آن برای نهضت ملی چه خاطرات وتحلیلهایی دارید؟
رزمآرا نه تنها به تهدید سیدعبدالحسین واحدی توجهی نکرد، بلکه در مجلس شورای ملی، اقلیت مجلس را تهدید به بستن مجلس کرد. آقایان روحانی مبارز و مذهبیون تظاهرات گستردهای در خیابانهای پایتخت به راه انداختند تا اینکه مجلس ترحیم آیتالله فیض در روز چهاردهم اسفند ۱۳۲۹ در مسجد سلطانی تشکیل شد. من خود شاهد بودم که یک صف از پلیس، از اول مسجد تا آخر و امتداد مجلس ترحیم ایستاده بودند. ناگهان رزمآرا وارد شد. از طرفی نیز مشاهده کردم که از در ورودی بازار خلیل طهماسبی وارد مسجد شد. چون تمام پلیسها من را میشناختند، بلافاصله از در حلبیسازها بیرون آمدم، هنوز بیرون نرفته بودم که صدای شلیک گلوله را شنیدم. شتابان به منزل آیتالله کاشانی رفتم. دیدم معظمله مشغول درس گفتن هستند. جریان را آهسته به ایشان گفتم ولی هیچ توجهی به این حادثه بزرگ نکردند و به تدریس خود ادامه دادند که ناگهان تلفن اتاق به صدا درآمد و من گوشی را برداشتم. آقارضا صدوقی که از مجاهدان بود، خبر داد که رزمآرا کشته شد و خلیل طهماسبی را هم دستگیر کردند. من برای بار دوم جریان را به آقا عرض کردم. ایشان، چون گذشته به تدریس مشغول بودند گو اینکه هیچ حادثهای رخ نداده است. به هر حال رزمآرا در اسفند ۱۳۲۹ به دست مرحوم خلیل طهماسبی در مسجد شاه از پا درآمد. سیاسیون و اقلیت مجلس شورا همچنان خواهان ملی شدن صنعت نفت بودند.
ظاهراً در ماجرای ترور رزمآرا، جنابعالی پیامی از سوی آیتالله کاشانی برای شهید نواب صفوی بردید. ماجرا از چه قرار بود؟
پس از قتل رزمآرا، بلافاصله مرحوم نواب صفوی اعلامیهای منتشر و در آن اعلام کرد خلیل طهماسبی که از افراد فدائیان اسلام است، رزمآرا را به آن دیار فرستاده است. پس از انتشار این اعلامیه آیتالله کاشانی من را خواستند و فرمودند: «نزد نواب برو و بگو این اعلامیه را تکذیب کند، چون من میخواهم خلیل را نجات دهم». با زحمتی زیاد محل اختفای نواب را پیدا کردم زیرا هر چند روز یک بار محل اقامت خود را تغییر میداد و یافتن او کار سختی شده بود. به هر حال سرانجام او را یافتم و وارد خانه شدم. دیدم زیر یک کرسی نشسته است. از دیدار هم خوشحال شدیم. جریان گفتوگوی آیتالله کاشانی را یادآور شدم. نواب پس از شنیدن این درخواست، مانند گنجشک به سقف کرسی پرید و گفت: «من چنین کاری نمیکنم، دنیا باید بداند که خلیل از فدائیان است و چنین کاری را انجام داده است». البته من خیلی ناراحت شدم. یادم نیست شاید هم بدون خداحافظی از منزل بیرون آمدم و دیگر خجالت کشیدم جریان را خدمت آیتالله کاشانی عرض کنم. پس از چندی با کوشش آیتالله کاشانی و اقلیت مجلس، خلیل آزاد شد. کیفیت آزادی او هم اینگونه بود که اقلیت مجلس در ۱۶ مرداد ۱۳۳۱، طرحی سه فوریتی در مجلس به تصویب رساند که در آن خیانت رزمآرا به ملت ایران محرز شناخته شد و بیگناهی خلیل طهماسبی ثابت گشت.
زمینههای دستگیری شهید نواب صفوی در دوران حاکمیت دکتر مصدق چگونه مهیا شد؟ واکنش فدائیان اسلام به این واقعه چه بود؟
فدائیان اسلام انتظار داشتند که در دوران صدارت دکتر مصدق خواستههای آنها عملی شود و، چون وقعی به حرکت آنها گذارده نشد، نامه تندی به آیتالله کاشانی و دکتر مصدق نوشتند. چندی پس از آن، مرحوم نواب به اتهام تحریک در تخریب یک مشروبفروشی در ساری آن هم در سالها پیش، دستگیر و به زندان منتقل شد. در بیست و یکم دی ۱۳۳۰، تقریباً یک صد نفر از فدائیان اسلام برای ملاقات با نواب صفوی به زندان رفتند که این حقیر هم جزو این نفرات بودم و همگی در زندان متحصن شدند و آزادی نواب را خواستار شدند. نهایتاً این عده با مأموران درگیر و چند نفرشان چهارماه به زندان محکوم شدند و نواب هم دست به اعتصاب غذا زد. پس از آن آتش خشم فدائیان اسلام به جوش آمد و در نتیجه مرحوم سیدعبدالحسین واحدی با همفکری دیگران، تصمیم به از میان برداشتن حسین فاطمی گرفتند زیرا او مقصر اصلی شناخته میشد. از این رو آقای محمدمهدی عبدخدایی هنگامی که حسین فاطمی بر سر قبر محمد مسعود در قبرستان ظهیرالدوله سخنرانی میکرد، او را هدف قرار داد که موجب مجروح شدن فاطمی شد. در این زمان اختلاف میان نواب و فدائیان اسلام با دکتر مصدق، اقلیت مجلس و آیتالله کاشانی شروع شده بود. مرحوم خلیل طهماسبی پس از آزادی، از دکتر مصدق تقاضای آزادی نواب را کرد که فایدهای نبخشید و در آخر با پایان یافتن دوره محکومیت مرحوم نواب، او در تاریخ ۱۴ بهمن ۱۳۳۱ از زندان آزاد شد. نهایتاً در آذر ۱۳۳۴ پس از ترور حسین علا، مرحوم نواب صفوی به اتفاق هفت نفر از فدائیان اسلام دستگیر شدند و در ۲۴ دی ماه همان سال، سرلشکر حسین آزموده دادستان ارتش، آنها را به مرگ محکوم کرد و حکم اعدام سیدمجتبی نواب صفوی، خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفر ذوالقدر تأیید شد و در روز ۲۷ دی ۱۳۳۴ هر چهار نفر تیرباران شدند. خدایشان رحمت کند.
سیر وقایع سیاسی پس از اعدام رزمآرا، چگونه پیش رفت و سرانجام دکتر مصدق چگونه به نخستوزیری رسید؟
پس از ترور رزمآرا و با تمایل ایالات متحده، حسین علا به صدارت رسید و کابینه خود را معرفی کرد. وضع آشفتهای در آن زمان حاکم بود. اعتراضات در کوچه و بازار و احزاب سیاسی و مناقشات میان وکلای مجلس و اعتراضات آیتالله کاشانی سرانجام شاه را بر آن داشت تا خواسته مردم را پذیرفته و به دولت دکتر مصدق تن دهد. در اردیبهشت ۱۳۳۰، دولت مصدق تشکیل شد. درآن دوره حزب توده هم کارشکنیهای خود را آغاز کرد و اشرف پهلوی خواهر شاه هم به این آشفتهبازار یاری میرساند و دستگاه سیای امریکا و سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی نیز همواره با هم همسو بودند.
استعفای غیرمنتظره دکتر مصدق در تیرماه ۱۳۳۱، چه زمینههایی داشت و چه بازتابهایی در جامعه پیدا کرد؟
دولت دکتر مصدق در سال اول فعالیت خود، بیشتر در کار نفت و تغییرات در امور مالی و قضایی تلاش میکرد. در همان سال، مصدق به اتفاق چند نفر از جمله حسن صدراصفهانی- که وکیل مبرزی بود- برای احقاق حق ملت ایران به دادگاه لاهه رفتند. خاطرم هست در آن روزها، هنگامی که آیتالله کاشانی اعلام موضع میفرمودند، من و عدهای از دوستان لباس رزم میپوشیدیم و در کنار مردم کوچه و بازار، مطالبه آیتالله کاشانی را فریاد میزدیم. این گذشت تا اینکه مجلس هفدهم تشکیل شد و دکتر مصدق کابینه دوم خود را برای اخذ رأی اعتماد به مجلس جدید معرفی کرد. در ضمن در همان روزها در ملاقات با شاه جهت در اختیار گرفتن وزارت جنگ پافشاری کرد. چنانچه شاه درخواست مصدقالسلطنه را اجابت میکرد حربهای در دستش باقی نمیماند. از این رو با مصدق اختلاف پیدا کرد و مصدق هم استعفا داد. اینگونه بود که در ۲۵ تیر ۱۳۳۱، شاه احمد قوام را به نخستوزیری برگزید. اقلیت مجلس در جلسهای او را تهدید کردند، اما نهایتاً قوام از مجلس رأی اعتماد گرفت و در این هنگام بود که به لقب جناب اشرف مفتخر گردید! اولین اعلامیه قوامالسلطنه، بیانیهای تهدیدآمیز خطاب به ملت بود. در این اعلامیه، دستگیری و اعدام سیاسیون مخالف و تعطیل مطبوعات و ایجاد ترس و وحشت در مردم مطرح شده بود. در همان زمان آیتالله کاشانی اعلامیهای شدیداللحن بر ضد احمد قوام صادر کردند و برکناری او را خواستار شدند و از آن سو، قوامالسلطنه تهدید کرده بود چنانچه این خواسته عملی شود، به اقدامات تندی دست خواهد زد. با این همه قوام، در مقابل تهدیدات آیتالله کاشانی نتوانست مقاومت کند و دولت او سقوط کرد. در ۳۱ تیرماه ۱۳۳۱، بار دیگر دکتر مصدق نخستوزیر شد و آیتالله کاشانی طی نامهای از مردم شریف ایران قدردانی کرد و دستور داد در بازار و سایر جاها جشن بگیرند. در پی قیام مردم، مجلس سیدحسن امامی رئیس وقت خود را خلع کرد و آیتالله کاشانی رئیس مجلس شد و اوضاع کمکم به حال عادی بازمیگشت که فعالان فراماسونری و تحریکات بیگانه و عمدتاً ایادی انگلیس و امریکا به تکاپو افتادند و دو مرتبه کشور را تا مرز آشفتگی و نابسامانی کشاندند و در نهایت دولت و نمایندگان واقعاً هواخواه آن را به انزوا بردند.
جنابعالی در زمره نزدیکان مرحوم آیتالله کاشانی بودید. در سیره و منش ایشان چه ویژگیهایی دیدید؟
در خصوص شخصیت آیتالله کاشانی، دیدگاه بسیار مثبتی دارم. او فردی مجتهد بود که تمام عمرش را در مبارزه با استعمار انگلیس سپری کرد. جسارت و شجاعت و قناعت و فداکاریاش در خصوص مستمندان زبانزد بود. با مقامات ناخلف دولتی سر جنگ داشت و با همه وجود، در به ثمر نشستن تلاش دکتر مصدق کوشا بود و در این مسیر شکنجه و آزار و زندانی کشید. در شبی که فردای آن روز وفات یافت، محمدرضا پهلوی همراه با قائممقام رفیع، مخفیانه به ملاقات ایشان میرود. وقتی حضرت آیتالله کاشانی را در اتاقی مرطوب و نمور روی یک تخت معمولی میبیند که در حالت بیهوشی به سر میبرد، از دیدن احوال او بسیار متأثر میشود. دستمالش را روی چشمان خود میگذارد و گویا از اینکه مردی با آنهمه مجاهدت در چنین وضعیتی به سر میبرد، متأثر میشود و میگوید چنین مردی نباید زندگیاش به این سختی باشد. آقا را از حالت بیهوشی درآوردند و در همان حال، وقتی شاه را میبیند، شروع به نصیحت او میکند. محمدرضا یک قطعه چک به رفیع داده بود که خدمت آقا بدهد، اما آیتالله کاشانی روی دست رفیع زد و آن را نپذیرفت. خدایش رحمت کند.