کد خبر: 612412
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۱
گفت‌وگو با عبدالعظيم صاعدي ، نويسنده كتاب «آن‌جاكه خدا را مي‌توان يافت»
رمضانعلي ابراهيم زاده گرجي
عبدالعظيم صاعدي را با عنوان‌هاي متنوع مجموعه شعرهايش مي‌شناسيم. صاعدي در حوزه شعر مذهبي (آئيني) ديرآشناست. وي با زير و بم شعرهاي كهن فارسي، شعر نيمايي (نو) و سپيد همدم است و در همه اين قالب‌ها مي‌سرايد و منتشر مي‌كند. صاعدي اول مبتكر وارد كردن مفاهيم و مضامين ديني و مذهبي (آئيني) در قالب شعر سپيد است و اول بار يك مجموعه كامل را به نام فاطمه زهرا (س) اختصاص داد و با عنوان «كليد هفت آسمان» منتشر كرد و ... اما نسل جوان‌تر شايد نداند كه صاعدي شاعر، در جواني يعني در 21 سالگي كتابي را به نثر و در رديف آثار داستاني منتشر كرد كه نه تنها خيلي زود دست به دست گشت و به مدارس راه يافت كه به چاپ‌هاي مكرر رسيد. كتاب داستاني «آن جا كه خدا را مي‌توان يافت» اول بار در سال 1345 چاپ و منتشر شد و چند سال پيش نيز ستاد اقامه نماز آن را دو بار ديگر منتشر كرد. كتاب را مي‌توان اولين كتاب با مضمون كامل ديني - عرفاني در قالب داستاني به حساب آورد. اكنون كه صاعدي سال‌هاي دهه 60 عمر پربارش را قدم به قدم به پيش مي‌برد، ياد آن كتاب و مضمون شيرين ديني - عرفاني‌اش وي را به وجد مي‌آورد و مترصد است كتاب داستاني ديگري با همين درون‌مايه بنويسد. مي‌گويد مقدمات آن را فراهم كرده است. گفت‌وگويي كه تقديم مي‌شود درباره آن كتاب داستاني و به گفته وي «رمان ديني» است. اين گفت‌وگو يكي از حلقه‌هاي زنجيره نشست با عبدالعظيم صاعدي است كه طي بيش از يك سال، تمام آثارش - كتاب به كتاب - در بوته نقد ريخته شد.
 
اگر قرار باشد كتاب را خلاصه كنيد و با شرحي مختصر و مفيد خواننده اين مصاحبه را در متن موضوع كتاب قرار دهيد چه وصفي از كتاب داريد؟

جواني دانشجو و تنها وارث خانواده‌اي مرفه كه در جست‌وجوي خدا حيران و سرگشته، از برهان لمي گريزان و خسته و از طريق عقل و استدلال به جايي متقاعد كننده نرسيده و طالب ورود به حريم الهي است. در مقايسه مكاتب با اديان و اديان با دين اسلام آنان را ناكافي ديده و شيداي وصال «او» به دنبال عارف و اصلي آمده تا در اين جست‌وجو رهنمونش شود و چشم او را بيناي راز «لقاءالله» كند. شيخ عارف ابتدا قدري به تبيين وجود خداوند مي‌پردازد پس از آن رمز شهود را كه همانا طريق عشق و عبوديت محض و فنا در اسما و صفات حق است گوشزد مي‌‌كند و تأكيد بر اين نكته كه «حقيقت» وقتي رخ مي‌گشايد كه سالك از شريعت به طريقت رسيده باشد و جوان از چنين طريق در جست‌وجويش به آرامش مي‌رسد و با توسل به عبوديت و رهسپري در مسير سلوك سرشار از عطر وصال و شهود و اشراق مي‌شود و به رشد روحي بدون كاهش و هر لحظه در مسير افزايش دست مي‌يابد و به او اثبات مي‌شود طريق عشق و عبوديت تنها نيرويي است كه همه چيز را مي‌تواند تغيير دهد و جوياي حق را به لقاءالله برساند. سير نوشتاري كتاب رهنمودي براي افرادي است كه در وادي عرفان غلط افتاده‌اند و ديگر مخاطبين آن افرادي هستند كه در مسائل خداشناسي پيشرفت بيشتر و كاملاً مجاب كننده را طالبند.

آقاي صاعدي كتاب «آن‌جا كه خدا را مي‌توان يافت» را در چند سالگي نوشتيد؟

21 سال داشتم. سال 1345 بود.

چطور شد كه به فكر نوشتن چنين كتابي در آن سن و سال افتاديد؟

خطيب كم نظير آقاي فلسفي، واعظ معروف، در ماه محرم، شب‌ها يك دوره منبر داشت. من و چند تن ديگر از دوستان كتابخوان مشتاق شنيدن‌. در يكي از منبرهاي ايشان با اشاره به رمان نويسي در غرب و اين كه غربي‌ها، بيشتر افكار خود را خاصه افكار مذهبي جامعه خود را در رمان مطرح مي‌كنند، گفت: خوب است در ايران نيز نويسندگاني باشند كه علاوه بر رمان‌هاي مختلف و معمول، رمان مذهبي هم بنويسند. مرحوم فلسفي حتي از ويكتور هوگو و رمان «بينوايان» وي نام برد كه نويسنده‌اش، ژان والژان، شخصيت اصلي رمان را در مقابل كشيشي قرار مي‌دهد و در اين صحنه از كشيش چهره بسيار مثبتي به عنوان يك ناجي تصوير مي‌كند اما در ايران اگرچه رمان نويس داريم ولي هيچ يك نويسنده مذهبي نيستند تا بتوانند يك روحاني را تبديل به شخصيت قصه خود كنند.

با توجه به اين موضوع كه من از 13 يا 14 سالگي قصه‌هاي تخيلي كوتاه براي خود مي‌‌نوشتم و در دفتري قطور پاكنويس مي‌‌كردم، اين سخنان آقاي فلسفي مرا بسيار جلب كرد و با تفكر بسيار در اين زمينه، سرانجام تصميم گرفتم اين كار را بكنم، يعني داستاني بنويسم كه شخصيت اصلي قصه‌ام، يك نفر روحاني و در لباس روحانيت باشد. همزمان كه در فكر نوشتن اين داستان بودم، از ارتفاع بلند بخت با استادي به نام و عنوان «دكتر محمد ياراحمدي» آشنا شدم. مردي بود عظيم‌تر از اعماق و رسيدن من به ايشان بزنگاهي متبرك شد براي تلقي‌ام از جدي نوشتن و بر اين روند و رويداد بود كه شاكله كتاب در من ظهور كرد. مرحوم دكتر ياراحمدي در دانشكده الهيات دانشگاه تهران تحصيل و تدريس مي‌كرد و رئيس يك مؤسسه اسلامي (شامل كودكستان و دبستان و دبيرستان) بود. بنده در همين مؤسسه مشغول تدريس شدم.

به ياد دارم دبيرستانش در خيابان بوذرجمهري قرار داشت. دبيرستان به سبب به حد نصاب نرسيدن دانش‌آموزان خيلي دوام نياورد و به محلي در شمال شهر منتقل شد. دكتر ياراحمدي معمم بود. با توجه به ارتباط شغلي كه با وي داشتم با خلق و خوي روحانيون و شيوه زندگي اين صنف آشنا شدم. وي خطيب گرانقدري بود. از نظر قدرت خطابه با آقاي فلسفي همسنگ بود. با توجه به صاحب ماشين بودن آقاي فلسفي و بي‌ماشين بودن آقاي ياراحمدي، به وي «فلسفي پياده» مي‌گفتند. جو چنين آشنايي بيشتر مرا ترغيب به نوشتن داستان كرد. در آغاز يك روز پس از نماز صبح، نوشتن آن را به گونه‌اي الهام‌وار آغاز كردم. به همين دليل اتمام آن زياد طول نكشيد. پس از كامل شدن، آن را به افراد صاحب‌نظر نشان دادم، بدون اغراق مي‌گويم، همه كساني كه نوشته را خواندند، تأييد كردند. زيرا اين داستان را با تشويق‌هاي جانم مي‌نوشتم نه با استفاده از محفوظات ذهني و خوانده‌ها و دانسته‌هايم. در اين داستان، به غير از شخص روحاني يكي از شخصيت‌هاي شاخص، جواني جوياي لقاي حق است.

جواني خداشناس كه گرفتار ترديد و شك مي‌شود!

‌جواني كه دانشجوست براي رهايي از شك و ترديد، به افراد زيادي رجوع مي‌كند اما نمي‌توانند مشكلش را حل كنند. زيرا اينان در صددند تا خدا را به وي بشناسانند، در حالي كه وي خواهان ديدار خداوند است. سرانجام يك نفر روحاني سر راهش قرار مي‌گيرد؛ اين فرد روحاني به جوان، چند دستور سالكانه مي‌دهد و وي را به عبوديت محض فرا مي‌‌خواند. جوان از طريق هدايت روحاني به هدفش مي‌رسد و به لقاي حق نائل مي‌آيد.

كتاب «آن‌جا كه خدا را مي‌توان يافت» در 9 بخش تدوين شد. آن را با نثري شاعرانه نوشتم. اولين كسي كه كتاب را خواند، مرحوم عمويم، استاد جعفر صاعدي بود وي يكي از بنيانگذاران روزنامه اطلاعات است. آن زمان هنوز در مؤسسه اطلاعات كار مي‌كرد و بازنشسته نشده بود. ايشان كتاب را كاملاً تأييد كرد و من به فكر نشر كتاب و يافتن ناشر افتادم. روزي كه مي‌‌‌خواستم به ديدن ناشر بروم و كتاب را به وي نشان دهم، هنگام ظهر بود. محل كار ناشر، پشت مسجد شاه آن زمان و مسجد امام خميني امروز بود. نماز را كه در مسجد خواندم، هنوز تا ملاقات ناشر فرصت در پيش بود خودم را با نوشته مشغول كردم. يك نفر روحاني با قد كوتاه و چهره روشن كنارم نشسته بود. پرسيد: چه مطلبي را مي‌خواني؟ گفتم: قصه‌اي نوشته‌ام. مي‌خواهم ببرم تا ناشر ببيند و آن را چاپ كند. از من خواست بخشي از داستان را برايش بخوانم. خواندم. بعد خود را معرفي كرد. مرحوم آقاي آخوندي مدير ارزنده انتشارات دارالكتب الاسلاميه بود. در بازار بين‌الحرمين دفتر داشت. از مسجد به دفترش رفتيم. مرا به همكارش معرفي كرد و گفت: مي‌خواهم كتابش را چاپ كنم. اين تصميم را بدون اين كه تمام كتاب را بخواند، گرفت. زيرا همان بخشي را كه برايش خواندم و بعد خلاصه داستان را شرح دادم، از موضوع و زبان داستان خوشش آمد. من هم با عذرخواهي تلفني به سراغ ناشري كه با او قرار داشتم، نرفتم. همكار محترم شادروان آخوندي پسر بزرگ ايشان بود كه آن زمان، كتابي در رد بهائيت نوشته بود. متأسفانه نامش را به ياد ندارم. وي نيز چند صفحه از رمان را خواند و تصميم پدرش را گواهي كرد با اين حال براي چاپ كتاب، يك شرط گذاشتند!

شرطشان چه بود؟

گفتند بايد كتاب را نزد علامه محمد تقي جعفري ببري تا ايشان بخواند. همان وقت به آقاي جعفري زنگ زدند و موضوع را با ايشان در ميان گذاشتند. آقاي علامه جعفري «وقتي» تعيين كرد تا همديگر را ملاقات كنيم. رفتم. وقتي كتاب را خواند، خطاب به من گفت: هميشه آرزو مي‌‌كردم، اي كاش ما هم در ادبيات فارسي، نويسنده‌اي مانند ويكتور هوگو داشتيم. حال كه نوشته شما را خواندم طرز بيان و صحنه‌پردازي‌ها را مشاهده مي‌كنم، آرزويم را برآورده مي‌بينم. بعد افزود: من يقين دارم اگر تو راهت را درست ادامه بدهي و همچنان بنويسي، ايران هم يك ويكتور هوگو خواهد داشت. سخنان علامه جعفري، بسيار سبب دلگرمي‌‌ام شد. بعد به ناشر زنگ زد و نوشته را تأييد كرد. فكر مي‌كنم مرحوم آخوندي هم در مدت دو هفته كتاب را چاپ و آماده توزيع كرد. اين اتفاق همزمان شد با چاپ كتابي از علامه جعفري توسط همين ناشر.

چه سالي چاپ اول منتشر شد؟

فكر مي‌كنم در سال 1346 و برايم خيلي عجيب بود كه در مدت شش ماه، 5000 نسخه از اين كتاب به فروش رفت.

يعني مي‌فرماييد چاپ اول كتاب «آن جا كه خدا را مي‌توان يافت» 5000 نسخه بود و همه هم به فروش رفت. قيمت هر نسخه چقدر بود؟

15 ريال.

حق التأليف هم به شما داد؟

بلي! 300 تومان به همراه 50 جلد كتاب به من داد كه برايم خيلي نشاط‌آور بود. ناشر با پرداخت حق‌التأليف خيلي سخاوتمندانه با من برخورد كرد. بنده در تمام سال‌هايي كه ناشران مختلف كتاب‌هايم را چاپ كرده‌اند، اين شانس را داشته‌ام كه ناشران چشم‌تنگ نبوده‌اند بلكه همواره سخاوتمندانه با من مواجه شده‌اند. بسياري از دبيرستان‌هاي پسرانه و دخترانه، 200 نسخه 200 نسخه از اين كتاب مي‌خريدند و به دانش‌آموزان جايزه مي‌دادند.

خاطره‌اي هم از آن زمان داريد؟

دبير يكي از دبيرستان‌هاي دخترانه شمال شهر ضمن ديكته از متن كتاب به دانش‌آموزان و تشابه نام فاميل من با يكي از شاگردان كلاس از وي مي‌پرسد نويسنده كتاب با شما چه نسبتي دارد؟ مي‌گويد پسر عموي من است. ولي دختر عمويم اطلاع نداشت كه من چنين كتابي نوشته‌ام. از طريق وي برادر بزرگ‌ترم كه همسر خواهر او بود نيز باخبر مي‌شود. منظورم اين است كه اين كتاب خيلي زود زبانزد شد. بعدها چند تن از دبيران به من گفتند: نثر كتاب چنان جذاب است كه از آن به عنوان متن درس ديكته استفاده مي‌كنند. چنين استقبالي مستلزم چاپ‌هاي مكرر بود كه چنين هم شد.

مرحوم آخوندي، مدير انتشارات دارالكتب الاسلاميه اين كتاب را چند بار چاپ كرد؟

فقط يك بار چاپ كرد. اما بلافاصله ناشر ديگري كه در خيابان ناصر خسرو فعاليت مي‌كرد، اجازه چاپ دوم را از من گرفت و بعدها ناشرين ديگر براي چاپ سوم و چهارم. تا آن حد كه كتاب «آن‌جا كه خدا را مي‌توان يافت» در تيراژهاي 20 هزار نسخه‌اي چاپ و منتشر مي‌شد. ناشر چاپ دوم روزي به من گفت يكي از اساتيد مسن دانشكده اين كتاب را خوانده و پس از جويا شدن از سن و سال من به ناشر گفته نمي‌دانم اين جوان خود مي‌داند چه موضوع مهمي را در قصه ريخته و به خوبي از عهده ارائه مطلب برآمده!

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، هر بار چاپ آن به بيش از 20 هزار نسخه هم رسيد. حال كه به نقل خاطره رسيديم خوب است در سرگذشت اين كتاب، به نكته جالب ديگري اشاره كنم كه پس از پيروزي انقلاب اتفاق افتاد! روزي در دفتر كارم نشسته بودم. از ستاد اقامه نماز به بنده تلفن شد. پشت خط آقاي دكتر محمدي رئيس پژوهش در ستاد اقامه نماز بود، مرا به محل كارش دعوت كرد. وقتي به ديدارش رفتم، به من پيشنهاد كرد كه امتياز چاپ و نشر اين كتاب را براي هميشه به ستاد اقامه نماز واگذار كنم. قبول كردم و علت آن را پرسيدم. گفت: وقتي طلبه بودم روزي اين كتاب را در كتابخانه مسجد محل زندگي‌ام ديدم. آن را به امانت گرفتم. پس از مطالعه كتاب، مصمم شدم به طور كامل و براي هميشه در كسوت روحانيت باقي بمانم. زيرا مشاهده كردم كه شما در كتاب خود به طور شايسته‌ از يك روحاني تجليل كرده‌اي، بعد هم با خود عهد بستم اگر روزي، برايم امكاني فراهم شد، كتاب «آن جا كه خدا را مي‌توان يافت» را در سطحي وسيع منتشر كنم. امروز اين امكان را دارم و در صددم به عهدم وفا كنم.

همان جا قرارداد را نوشتيم و بنده حق چاپ و نشر كتاب را به ستاد اقامه نماز واگذار كردم و تاكنون پس از چهار دهه همچنان چاپ و منتشر مي‌شود.

«باقيات‌الصالحات» براي شماست. مي‌دانيد تاكنون چند نوبت و با چه شمارگاني چاپ شده است؟

يك نسخه از چاپ دوم آن را توسط ستاد اقامه نماز، خريده‌ام. نمي‌دانم. ولي مي‌دانم كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در هر بار چاپ با بيش از 20 هزار نسخه منتشر مي‌شد. اين كتاب در اين همه سال، خاطرات شيرين و دلنشين فراواني برايم به وجود آورد. ضمن اين كه سبب شد نوشتن را خيلي جدي پيگيري كنم.

پس چرا نوشتن در قالب نثر و قصه را به عنوان كار اصلي‌تان ادامه نداديد؟

نوشتن به نثر را ادامه دادم اما در قالب نقد ادبي و تحقيق در موضوع عرفان.

كه قصه و داستان نيست.

درست است. اخيراً به اصل خود بازگشته‌ام. در حال تدارك يك داستان عرفاني ديگرم؛ كار فيش‌برداري به پايان رسيد. بايد بررسي دوباره بكنم تا مهيا براي نوشتن دومين كتاب داستاني بشوم.

آقاي صاعدي! در حال حاضر هم اين كتاب را داستان مي‌دانيد؟ مي‌دانيم كه شيوه قصه‌نويسي امروز فرق دارد.

بنده بار عمومي مفهوم و معناي قصه را در نظر دارم. مي‌گويند يكي از اركان قصه امروزي حادثه است. اين كتاب ممكن است خالي از حادثه‌پردازي باشد اما معتقدم وقايعي كه در درون آن جوان جست‌و‌جوگر براي نيل به لقاءالله مي‌گذشت، جاي خالي حادثه‌پردازي در قصه‌ام را پر مي‌كند.

اگر بار ديگر بخواهيد از ابتدا اين كتاب را بنويسيد با همين مختصات مي‌نويسيد؟

بارها به اين كتاب رجوع كردم، ديدم نمي‌توانم تغييري در آن به وجود بياورم. كاستي در آن نمي‌بينم.

نمي‌گويم كتاب «آن جا كه خدا را مي‌توان يافت» را دوباره بنويسيد آن ماجرا همين شد كه شرحش را خوانديم. اكنون اگر بخواهيد كتابي به همين موضوع و درونمايه مشابه بنويسيد، شيوه كتاب قبلي را تكرار مي‌كنيد؟

به هر حال ويژگي قلم من، در نثر بر محور شاعرانه مي‌چرخد.

شما اين جا بيشتر فضاسازي كرده‌ايد، اما بنده به فضا‌سازي همراه با شخصيت‌پردازي و زاويه ديد و به اصطلاح شيوه روايت در داستان‌نويسي امروز نظر دارم.

بنده در شعر و قصه به فضا سازي تعلق خاطر ويژه دارم. به همين علت به نويسندگاني توجه دارم كه به فضاسازي و پرداخت فضا علاقه دارند، به ويژه نويسندگان كلاسيك را بيشتر دوست دارم.

به اين ترتيب مي‌توان نتيجه گرفت كه كتاب «آن جا كه خدا را مي‌توان يافت» را براي مخاطبان خاص نوشتيد؛ يعني مخاطبان خداناشناس نيستند بلكه خداشناساني‌اند كه در مرحله‌اي از خداشناسي، دچارگير و بندهايي شده‌اند.

درست است. اين كتاب براي مخاطبي است كه خالق (پروردگار) را مي‌شناسد، كسي كه بيش از آنچه را يافته، مي‌طلبد. به همين سبب كتاب شيوه رسيدن به مقصد را از طريق سير و سلوك نشان مي‌دهد؛ كسي كه ديدار، لقا و فنا مي‌خواهد بايد به عبوديت محض رو آورد.

در اوج جواني اين كتاب را نوشتيد و كار اولتان هم بود. اگر داستان‌نويسي را با فراگيري شيوه‌هاي داستان‌نويسي جديد ادامه مي‌داديد موفق مي‌شديد؛ تعجب مي‌كنم چرا چنين نكرديد؟

براي اينكه بيش از حد مجذوب شعر شدم. دليل هم دارد كه شرح مي‌دهم. يك سال پس از چاپ اين كتاب، مرحوم آخوندي(رحمه‌الله‌عليه) به من گفت: شعرهايت را بياور تا چاپ كنم. ايشان برخي از شعرهاي بنده را كه در جرايد چاپ مي‌شد، ديده بود. بنده هم مي‌ديدم كه شعرهايم با چاپ در جرايد در سطح گسترده‌تري عرضه مي‌شود، لذا جذب شعر شدم و نثر بنده هم به سمت و سوي نقدنويسي جهت يافت، رفته‌رفته ذهن من خالي از دغدغه‌هاي نوشتن داستان و رمان شد. اما در تمام اين سال‌ها طرح يك رمان عرفاني ديگر مرا به خود مشغول كرده بود.

باتوجه به استقبال شايان توجه از كتاب اول، كسي از شما نخواست قصه‌نويسي را ادامه بدهيد؟ به طور قطع مي‌توانستيد اثري پخته‌تر و سخته‌تر بنويسيد كه به شيوه امروزي داستان‌نويسي نزديك باشد.

نه! متأسفانه كسي از من نخواست كار نوشتن داستان را ادامه بدهم. اما قصه‌هاي كوتاه نوشتم و برخي از آنها نيز در مجلات چاپ شد. در هر حال نمي‌دانم چرا راه تكاملي قصه‌نويسي را به قول شما، ادامه ندادم. اما قدر مسلم اين نكته است كه در مرحله اول جاذبه شعر و در مرحله بعد،نقد شعر مرا از راه اول بازداشت. نبايد علت ديگر را ناگفته بگذارم؛ دكتر ياراحمدي در نوشتن قصه مشوق من بود و مرتب مرا براي نوشتن قصه تشويق مي‌كرد و هر هفته از من مي‌پرسيد، تازه چه نوشتي؟ متأسفانه در اين ميان، ايشان مرحوم شد و از دست رفت. علت فوتش را ابتلا به سرطان كبد اعلام كردند. تألم ناشي از مرگ مرحوم ياراحمدي سبب شد تا نتوانم يك سال در اين زمينه كاري بكنم و قدمي بردارم. زيرا تنها شده بودم و در ايذاي تنهايي زندگي مي‌كردم. اين وقفه يكساله هم دليلي شد تا ديگر نتوانم روشي را كه به آن علاقه داشتم، از سر بگيرم.

شما قصه‌ و رمان هم مي‌خوانديد؟

‌بلي! تمام رمان‌هاي چاپ شده را مي‌خواندم. آثار بزرگان رمان‌نويسي جهان را كه به فارسي ترجمه و منتشر مي‌شد، مي‌خواندم. با اين حال هيچ يك از اين آثار، نتوانست مرا براي نوشتن داستاني ديگر وسوسه كند. به هر حال، دو دليل سبب فاصله گرفتن من از داستان‌نويسي شد؛ اول: فوت مرحوم دكتر محمد ياراحمدي، دوم: رويكرد ذهني‌ام به شعر.

پيشنهاد بنده اين است، با توجه به وضعيت خودتان كه سن و سالي را گذرانده‌ايد، تجربه‌هاي ذي‌قيمتي داريد، نگاهتان به جهان تغيير كرده و ديدتان وسيع‌تر و شناختتان جامع‌تر شده. همين موضوع را دستمايه كار نوشتن قرار بدهيد و با استفاده از شگردهاي داستان‌نويسي روز، اثر تازه‌اي بنويسيد. آيا ممكن است؟ آيا اين توانايي را داريد؟

گفتم كه در حال آماده كردن مواد و مصالح چنين كاري هستم. شخصيت‌هاي قصه را شناخته‌ام. اگر بتوانم اين كار را به سرانجام برسانم نتيجه را مرهون آشنايي خود با «حاج محمد باقر توكلي» مي‌دانم كه آشنايي با ايشان برايم آشنايي با طبيعت و رنگ‌هاي جادويي آن است.

ماجراي قصه موردنظر، در دل طبيعت مي‌گذرد و به شرح وحدت موجود مي‌پردازد. خودم خيلي اميدوارم با عنايت به مصالح و تجربه‌هاي روز داستان‌نويسي اين كار را آغاز كنم. اين كتاب بايد با فضاي روزگار انطباق يابد وگرنه موفق نخواهد بود. در زمينه شعر هم بايد فرزند زمانه بود وگرنه شعر اثر عقب‌مانده‌اي است.

الگوي شخصيت شما در كتاب «آن‌جا كه خدا را مي‌توان يافت» همين روحاني، مرحوم دكتر ياراحمدي بود؟

همزمان با آشنايي با مرحوم دكتر ياراحمدي، با روحاني معروف ديگري كه شخصيتي عارف و مردي كامل است، مرحوم علامه محمدحسين تهراني آشنا شدم كه دوره آثار معادشناسي و امام‌شناسي ايشان زبانزد است. ايشان همان مؤلف كتاب بي‌نظير «روح مجرد» است.

روحاني كتاب، شخصيتي است آميخته با خلقيات اين دو تن كه به نامشان اشاره كردم. يعني وقتي كتاب را مي‌نوشتم، از بينش هر دو تن به نوعي سرشار و از هر دو نفر متأثر بودم. رهنمودهايي كه علامه تهراني آن زمان به من مي‌داد در نوشتن اين اثر، نافذتر بود. به ويژه در پاراگراف آخر كتاب نمود بيشتري دارد. پاراگرافي كه چنين آغاز مي‌شود:«آنگاه در حالي كه (جوان) پياده‌رو را با قدم‌هايي شمرده و كوتاه در سكوت و صفاي شب به سوي منزل مي‌پيمود...» و با اين جمله تمام مي‌شود:«با آهنگي ملالت‌بار گفت: افسوس كه تعدادشان از انگشتان دست متجاوز نيست.» بدون شك علامه تهراني را در نظر داشتم و تأسف نويسنده، به اين علت است كه تعداد اشخاص روحاني مانند ايشان از تعداد انگشتان دست، بيشتر نيست. شخص روحاني كه بتواند شاگردان خود را در مسير سلوك به لقاءالله برساند. شاگردان را با جهت كمال آشنا بكند و به آن جهت ببرد و به يقين خالص برساند.

جنابعالي در حوزه شعر تا به حال كارهاي بسياري كرده‌ايد. البته نمي‌خواهم بگويم ديگر نمي‌توانيد وارد فضاهاي جديد بشويد يا زبان تازه‌اي را در شعرتان وارد كنيد. ممكن است، ولي نبايد انتظار بالفعل داشت.

درست است. براي آموختن موضوع‌ها و مسائل و مصالح مربوط به شعر و طي پله‌هاي شعري، وقت بيشتري صرف كرده‌ام و مطالعات خاص‌تري انجام داده‌ام.

در حقيقت تمام وقت خود را براي اين كار گذاشته‌‌ايد...

بله! بايد دوباره به سمت داستان‌نويسي برگردم، اگر خداوند بخواهد!

كار خوبي است! تجربه خوبي خواهيد داشت. خوب است خاطرات متنوع اين كار را هم بنويسيد.

‌اميدوارم چنين شود. قصد دارم خاطرات مربوط به كتاب «آن‌جا كه خدا را مي‌توان يافت» را بنويسم. بخشي از نامه‌هايي را كه خوانندگان درباره اين كتاب برايم نوشتند، حفظ كرده‌ام. در اين مورد بيش از 100 نامه دريافت كرده‌ام كه بعضي از آنها در چندين صفحه نوشته شده است.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱
مریم کاتب زاده
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۰
0
1
سلام کتاب شمارا اوایل انقلاب خواندم فقط خدا میداند که چه بر من گذشت شاید 18 سالم بود ولی همانطور که اخر کتاب هم گفتید که تعدادشان از انگشتان دست هم کمتره تاثیر این کتاب هم در روح من بین کتابهایی که تو این زمینه خوندم همینطور بوده همیشه دنبال پیدا کردن دوباره این کتاب بودم تا الان از این طریق پیدا کردم و در ضمن اینم بگم که شاید به برکت بیدار شدن حس جستجو ریزه خوار سفره همون کمیابا شدم گفتگو ایین درویشی نبود ورنه باتو.........
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار